شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
مجله ویستا

چشم من و شما از چشم یک روس آواره


چشم من و شما از چشم یک روس آواره

مروری بر نوولت «چشم» اثر ولادیمیر ناباکف

چشم که در سال ۱۹۳۰ نوشته شد، متنی است کاملاً دوسویه؛ از یک طرف ماجراهای مضحکه گونه نگاه به خود یک انسان را روایت می کند و از سوی دیگر قصه یی است ژرف درباره بازنمایی انکسار تصاویر دنیای درون و بیرون یک شخصیت در نگاه دیگران. این شخصیت، یک مهاجر روس عاشق پیشه، از خودراضی و تا حدی دیگرآزار است که به دام شوهری حسود می افتد و به دلیل کتک خوردن از او در حضور دیگران، دستخوش احساس حقارت می شود و برای اینکه دنیای پس از مرگ را راحت تر تحمل کند، خود را ملزم به خودکشی می بیند. داستان در سه قسمت روایت می شود.

در قسمت اول، راوی اول شخص از «او» حرف می زند. «او» مهاجر ۲۰ ساله یی است از روس که در برلین زندگی می کند. با زنی به نام ماتیلده آشنا می شود، شوهر زن موسوم به کاشمارین، که از رابطه آنها ناخشنود است، جوان را به باد کتک می گیرد، اما حتی به مغز جوان خطور نمی کند که از اسلحه اش استفاده کند. پس از تحمل چنین حقارتی، چمدانش را می بندد و به اتاقی اجاره یی نقل مکان می کند. اسلحه را روی سینه می گذارد و شلیک می کند. سپس حس می کند که او را در پارچه یی پیچانده و به بیمارستان می برند. فکر می کند در حال مرگ بر وجود خود واقف است و ناظر بر وقایع پس از مرگ است. پیش از مرگ نیز او از هستی خویش چیزی نمی دانست، احساس تنهایی می کرد و فقط نظاره گر اعمال خود بود. از آن پس او «هستی شبح آسایی» دارد. به کتابفروشی واین استاک می رود و استخدام می شود.

قسمت دوم داستان از دیدگاه سوم شخص حاضر در صحنه روایت می شود. حالا «او» در ساختمانی منزل می کند که در آپارتمان طبقه بالای آن یک خانواده روس زندگی می کنند. زن این خانواده اوجینا نام دارد. بقیه اعضای خانواده عبارتند از خروشچف شوهر اوجینا، خواهر اوجینا به نام وانیا و خویشاوندشان، پزشکی به نام ماری آنا نیکولیونا. مهمان همیشگی شان یک نویسنده به نام رومان باگدانوویچ، یک جوان عینک پنسی روس به اسم موخین، یک مرد روس خجالتی و کم حرف و همیشه غمگین به نام گاسپودین سمیورف «که در ورای خاموشی و فروتنی اش روحی سرکش داشت» و طبق گفته خودش افسر ارتش سفید بود.

او هم در کتابفروشی واین استاک کار می کند و راوی سوم شخص- دانای کل- به او علاقه خاصی دارد. در ملاقات هایی که صورت می گیرد، سمیورف پس از غلبه بر کم رویی خود، به لاف و گزاف می پردازد و حتی کم کم به صرافت می افتد که دل وانیا نامزد موخین را به دست آورد؛ ضمن اینکه با دخترک کلفت هم سر و سری دارد.

باگدانوویچ در نامه یی که بعداً به دست سمیورف می افتد، او را این گونه معرفی می کند؛«شهوتران چپ، با فساد اخلاقی، شکلک های ادیب مآبانه و نگاه های اسرارآمیز سودایی به یک زن. مرتباً تمایل به قانون شکنی را در خود تغذیه می کند. دزدی هم می کند؛ اما از روی عادت- همان چیزی که از نظر علمی جنون سرقت خوانده می شود.» راوی سوم شخص از خواب بیدار می شود و به این نتیجه می رسد که تمام این اتفاق ها، از زمان خودکشی به این سو، برای این بوده که سمیورف را بهتر بشناسد. در این قسمت، یعنی بخش سوم، باز با دیدگاه اول شخص مواجه هستیم و می فهمیم «او» در قسمت اول و راوی سوم شخص قسمت دوم و نیز سمیورف و راوی اول شخص قسمت سوم یکی هستند. اجتناب از تکرار، توصیف استادانه کنش شخصیت ها، دیالوگ های حساب شده، و ابهام های جذاب موجب شده است شخصیت پردازی به شکلی تحسین برانگیز درآید که وجه بارز آن خودنگری است.

ایجاز و اشاره های دقیق نویسنده تا پایان داستان، غربت، بیگانگی و ازخودبیگانگی سمیورف را نسبت به خودش القا می کند. اما این خودنگری نه تنها نقادانه نیست، بلکه فقط وسیله یی برای فرار از تزلزل و صفات مذمومش است. «چشم» نظاره گر سمیورف در پی شناخت خود از آینه وجود دیگران است؛ اما نه به منظور زدودن عیب ها و نقطه ضعف ها. او به سهولت صفات بد خود را می پذیرد، اما باز هم با خودخواهی، از انسان هایی که او را نقد می کنند، گله مند است. این ناله ها فقط به این علت اند که او نتوانسته به تمایلات شهوانی اش جواب دهد. در چنین حالتی او زندگی را وهمناک و غیرواقعی و خویشتن را موجودی مرده و برخوردار از هستی شبح وار می داند.

اما زمانی که زندگی و پاسخگویی به نیازهای شهوانی طبق میل او است، چنین احساسی ندارد؛ برای نمونه وقتی به اشتباه می فهمد که وانیا عاشق او است. شادی او از نظاره گری اش به این سبب است که می داند فقط ناظر صرف است و بس، و قرار نیست بر اساس بازتاب شخصیت خود در واکنش و حرف های دیگران، تغییری در زندگی خود بدهد.

او فقط به عنوان جاسوس اطلاعاتی درباره خود جمع آوری می کند که به درد بایگانی می خورند. به رغم هستی شبح وارش، به دلیل اعتماد به نفس بی دلیل، از سر شادی فریاد می کشد. این فریاد شادمانه نشانگر عقیم بودن «نگاه» او به خود است.

فتح الله بی نیاز