دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

زن امروز, تجددگرایی یا واپس گرایی


دنیای كنونی به عرصه چالش فرهنگ قدیمی و مبتنی بر خاستگاه های اعتقادی و محصول تجارب تاریخ گذشته با فرهنگ جدید و ناشی از تحولات عظیم علم و دانش و تجددگرایی بدل شده است عالم اكنون به دو بخش «متجدد» و «درگیر شده با سودای تجدد» تقسیم شده است در این دوران اگر چه فرهنگ های بومی در كنار فرهنگ غربی كم و بیش رنگ باخته اند, اما از بین نرفته اند

مقدمه

دنیای كنونی به عرصه چالش فرهنگ قدیمی و مبتنی بر خاستگاه‏های اعتقادی و محصول تجارب تاریخ گذشته با فرهنگ جدید و ناشی از تحولات عظیم علم و دانش و تجددگرایی بدل شده است. عالم اكنون به دو بخش «متجدد» و «درگیر شده با سودای تجدد» تقسیم شده است. در این دوران اگر چه فرهنگ‏های بومی در كنار فرهنگ غربی كم و بیش رنگ باخته‏اند، اما از بین نرفته‏اند. مسئله توسعه، آزادی و عدالت اجتماعی در جامعه كنونی اصلی پذیرفته شده است، لیكن برای تحقق آن در جامعه، شرایطی لازم است كه كشورها كمتر به آن می‏اندیشند. اكنون بسیاری از كشورهای در «سوادی تجدد» ، فرهنگ ملی و سنتی خود را در هجوم «ایسم‏های‏» حاصل از جنبش‏های غربی با عالم قرون وسطی (در غرب) یكسان فرض كرده و می‏پندارد كه علت پیشرفت غرب در فرهنگ آن خلاصه شده است. در حالی كه فرهنگ غرب معلول پیشرفت علم و دانش و زاییده تكنولوژی است و انتشار فرهنگ غرب در ابتدا از طریق فلسفه و تفكر صورت نگرفته، بلكه نفوذ آن از طریق صنعت و بازرگانی بود. مشكل این گونه كشورها این است كه لوازم را با علت اشتباه گرفته‏اند و بحرانی كه گریبان‏گیر آنها شده، بحران تفكر غربی است. در این میدان ضرر طرد تام و كامل فرهنگ غرب هم بدون شناخت كامل و جامع از آن، كمتر از خود باختگی یاد شده نمی‏باشد و موجب عدم بالندگی و سكون فرهنگ ملی خواهد شد. حال كه هر دو رویكرد به طریقی در معرض داوری افكار تشنه و جویای حقیقت قرار گرفته است، بی شك راهی كه متضمن حفظ ارزش‏ها و هم گامی با كاروان شتابان جامعه جهانی باشد، در دراز مدت امكان بقا خواهد یافت. مقوله زنان نیز یكی از موضوعاتی است كه درگیر همین تضاد می‏باشد. تلاش برای بیان و تحلیل مسائل زنان تنها به حیطه دانشگاه و دانشگاهیان و حوزه و فلسفه‏ی حوزوی محدود نشده، بلكه دولت نیز با تخصیص هزینه‏هایی به سازمان‏های تحقیقاتی دولتی و غیر دولتی، امكان انجام پژوهش‏های خاص زنان را ایجاد كرده است و امروزه با ادبیات نسبتا حجیمی در مورد زنان مواجه هستیم . مقوله زن امروز در سه دوره در منظر نظر مخاطبان قرار گرفته است. در قسمت اول بحث، گامی هر چند كوچك در جهت‏شناخت نگرش‏های كلی و متفاوت نسبت‏به زنان برداشته شده است. در قسمت دوم تحلیلی برنگرش‏های مطرح شده و رویكرد عینی و اجرایی آنها صورت خواهد گرفت و دستاورد نظریه‏های فوق در وضعیت اجتماعی زنان و ارتقاء كیفی آنان بررسی خواهد شد و در قسمت‏سوم تلاش خواهد شد ضرورت طرح الگویی كار آمد عینی و منطبق با قوانین الهی و اسلامی در جامعه ایران ارائه گردد.

۱- تاریخچه تجددگرایی و جنبش‏های زنان در غرب

ریشه‏های پیدایش این نگرش به دوران قرون وسطی می‏رسد. اما ایده‏های انقلاب كبیر فرانسه، زمینه ساز جدی واقعی شكل‏گیری نخستین نطفه‏های تجددگرایی زنان است. (۱)

در این مورد كه چه تحولی در قرن نوزدهم باعث‏شد تا زنان از موقعیت‏خود ناراضی شوند كه به تلاشی برای دگرگون ساختن آن مبادرت كنند، اختلاف نظر وجود دارد. اما به نظر می‏رسد كه تحولات اقتصادی - سیاسی در كنار زمینه گفتمان ایدئولوژیك مدرن، عوامل اصلی موجد وضعیت ذهنی جدید زنان بوده‏اند. (۲)

آنچه كه فرانسه در دهه ۹۰ قرن هیجدهم به صورت شركت فعال زنان در جنبش انقلابی و سپس تاسیس انجمن‏های سیاسی ویژه زنان شاهد آن بود، به مرور ریشه‏های خود را به سرتا سر اروپا گستراند. بعدها با رشد مناسبات سرمایه داری و شركت انبوه زنان در تولید، در كنار جنبش شهروندی اولیه زنان، جنبش سوسیالیستی نیز كه ریشه‏هایش در انجمن‏های زنان كارگر بود، به مثابه بخشی از كل این نگرش، رو به رشد نهاد. باید تصریح نمود كه طرفداران این نظریه از اواخر دهه ۶۰ و اوائل دهه ۷۰ قرن بیستم میلادی عملا در اكثر كشورهای پیشرفته صنعتی غرب وجود دارند. (۳) به طور كلی تاریخچه تجددگرایی زنان گویای این مطالب است كه علیرغم این كه این روند در مسیر و اهداف خود دچار لغزش و انحراف از موازین اصولی و بحران افراط و تفریط گردیده است، اما پیدایش این جنبش و خلق چنین پدیده تاریخی، بر اصل «ستم ستیزی‏» استوار است. بسیاری از زنان معتقد به نظریه آزادگرایی، چیزی بیشتر از یك واكنش انتقادی نسبت‏به نقش اجتماعی خود نداشته‏اند. برخی آن را یك حساسیت مبارزاتی علیه همه اشكال ستم نسبت‏به زنان دانسته‏اند. ظلم اجتماعی اعمال شده به هر دو قشر زن و مرد موجب استیصال هر دو از ناعدالتی است. مقوله تجددگرایی و جنبش‏های زنان نیز خود از این مورد سر چشمه گرفته است.

۲- لیبرالیسم و تجددگرایی زنان

زنان تا پیش از ظهور جامعه مدرن به رغم این كه از دنیای سیاست‏بر كنار بودند، اما به دلیل اهمیت اقتصادی خانگی و به بیانی، عدم تفكیك حوزه‏های عمومی و خصوصی نقش تعیین كننده در حیات اقتصادی جوامع داشتند، كه كم و بیش با مردان مشابه بود. (۴) فلسفه لیبرال با رشد سرمایه داری ظهور نمود و براساس اعتقاد به تساوی ذاتی انسان‏ها خواستار دمكراسی و آزادی‏های سیاسی شد و شرایط جدید زندگی زنان را نیز همچون مردان دچار تحول ساخت. در نگاه آزادی خواهان لیبرال، تعقل فردی مهم‏تر از سنت‏ها و نهادهای مستقر در جامعه بود و لذا آموزش و پرورش و به خصوص تفكر انتقادی را مهترین وسیله برای دگرگونی و تعالی اجتماعی می‏دانستند. حركت‏ها و نهضت‏های زنان در آمریكا ارتباط نزدیكی با نهضت ضد برده داری داشت. فرانیس رایت از رهبران این جنبش از فعال‏ترین طرفداران لغو بردگی و بهبود وضع كارگران در آمریكای شمالی بود. وی در سال ۱۸۳۰ میلادی اولین اجتماع آرمانی، آزادی و مختلط را برای بردگان و دیگر شهروندان آمریكایی ایجاد كرد. عقیده تشكیل اولین كنفرانس جهانی برای دفاع از حقوق زنان در سال ۱۸۴۸ نشات گرفته از كنفرانس جهانی ضد برده داری در سال ۱۸۴۰ میلادی در لندن بود. پیروان این نظریه با تقسیم دنیا به دو حوزه «خانگی‏» و «عمومی‏» از نقش و مسؤولیت‏های زن در محیط خانه و نهاد خانواده به شدت انتقاد كرده‏اند، بدون این كه مفاهیم دیگری را به جای ازدواج، مادری و مذهب پیشنهاد كرده باشند.

این گروه رهایی زنان را بدون تغییرات بنیادین در بطن جامعه امكان‏پذیر نمی‏دیدند. از این حیث‏به خانواده به صورت رایج آن به عنوان یكی از مهم‏ترین واحدهای اقتصادی حمله می‏كردند. (۵) این رویارویی با نابرابری‏ها در شرایطی بود كه گفتمان مدرن با مفاهیمی چون برابری، آزادی، فردگرایی، اندیشه مترقی و... زمینه ذهنی را برای زنان در جهت تقاضا برای بسط اصول بنیادی مدرنیته به نحوی كه آنان را نیز شامل شود، آماده می‏كرد. (۶)

۳- فلسفه ماركسیسم و مسئله زن

نظریه ماركسیستی در اواسط قرن نوزدهم تنظیم شد. در این زمان نتایج انقلاب صنعتی آشكار شده بود و اكثر انقلاب‏های لیبرال دموكراتیك در اروپا وقوع یافته و یا در حال وقوع بودند. برخورد ماركسیسم با مسئله زن، طبیعتا در پیوند با روش ماتریالیسم تاریخی است. از این رو سرشت زن را متشكل از رابطه متقابل دیالكتیكی ما بین عمل او، ساختمان زیستی و شرایط جسمی و اجتماعی او می‏داند. «انگلس‏» ، با توجه به موقعیت زن در نظام سرمایه داری، تقسیم جنسیتی كار را در این نظام محور بحث قرار می‏دهد و در تحلیل این ادعای متداول كه تابعیت زن در جامعه سرمایه داری «طبیعی‏» و به عبارت دیگر نتیجه اجتناب‏ناپذیر تفاوت‏های جسمی ما بین زن و مرد است، ستم به زن را حاصل جامعه طبقاتی می‏داند. ماركسیسم فعالیت زایشی زن را نادیده گرفته و عملا آنان را خارج از حركت تكاملی قرار می‏دهد. (۷) از آنجا كه در نظریه این گروه خانواده اولین نهاد جامعه است كه «تقسیم نابرابر كار اجتماعی‏» در آن صورت می‏گیرد و تبدیل زن به كالا در جامعه مردسالار از بطن این نهاد «خانواده‏» آغاز می‏شود، روابط خانوادگی موجود در جامعه سرمایه داری، آماج حمله مستقیم قرار می‏گیرد. انگلس و ماركس و دیگر نظریه پردازان این گروه، حذف خانواده به صورت رایج آن را مطرح كرده و ایجاد مؤسسات اشتراكی را پیشنهاد می‏كردند كه در آن، مجموعه كارهای خانه و نگهداری از كودكان از وظایف اجتماعی به حساب می‏آید. (۸) از آنجا كه این نظرگاه نسبت‏به جایگاه زن در اثر فروپاشی نظام سوسیالیستی در سرتاسر جهان پیروان چندانی ندارد، لزومی به شرح مفصل آن نیست .

۴- ظهور فمینیسم

فمینیسم، لغتی فرانسوی است كه به آنچه در قرن نوزدهم در آمریكا تحت عنوان «جنبش زنان‏» معروف بود، اطلاق می‏شد. جنبش زنان مجموعه متنوعی از گروههایی بود كه هر یك به نحوی در پیشبرد موقعیت زنان تلاش می‏كردند. (۹) از نظر تاریخی، در دهه ۱۸۹۰ فمینیسم به عنوان یك لغت معانی زیادی در جهان غرب پیدا كرد. در این دوره «فمینیست‏» به كسانی اطلاق می‏شد كه نه تنها حامی نقش اجتماعی فزاینده زنان بودند، بلكه از حقوق آنان به عنوان موجودات مستقل نیز دفاع می‏كردند. اما در طی قرن گذشته همچنان كه نقش‏های اجتماعی و فردی زنان گسترده و متحول شد، تعریف فمینیسم نیز به نحوی تغییر یافت، به طوری كه امروزه به سادگی نمی‏توان آن را در قالبی واحد و یكپارچه قرار داد. آدرین ریچ (Adrin Rich) نویسنده آمریكایی، معتقد است كه فمینیسم از یك سو یك لقب پوچ و سبك سرانه به نظر می‏رسد و از سوی دیگر به منزله نوعی اخلاق، روش شناسی و یا یك طریقه پیچیده تفكر و عمل درباره شرایط زندگی ماست. كریس ویدون (Chris Weedon) جامعه شناس انگلیسی فمینیسم را سیاستی می‏داند كه در جهت تغییر روابط موجود قدرت میان زن و مرد حركت می‏كند. این تعاریف بیانگر آن است كه فمینیسم یك رویكرد عملی یا اجتماعی واحد نیست و از همین رو، امروزه به شاخه‏های متعددی از جمله لیبرال، ماركسیست، سوسیال، رادیكال، روانكاو و فراومدرن تقسیم می‏شود. (۱۰) سردمداران این جنبش، ریشه استبداد حاكم بر زنان را در وابستگی اخلاقی و اقتصادی آنها به مردان می‏دانند. از نظر این گروه جدایی گرایی عامل خود كفایی زنان است . گروهی دیگر از فمینیست‏ها رد كامل تمام ارزش‏های اعتباری و ذهنیت مردانه را پیشنهاد می‏كنند و دنیایی ساخته شده بر اساس ارزش‏های زنانه را مطلوب می‏دانند. در این مسیر نوعی دیگر از رابطه غالب و مغلوب مطرح می‏گردد، با این تفاوت كه این بار زن‏ها نقش غالب را بر عهده دارند. (۱۱) گروه دیگری معتقدند كه اساسا زنان و مردان و ویژگی‏های آنان، با یكدیگر اختلاف مهمی نداشته است. آنها معتقدند كه «هیچ گونه خصوصیت، رفتار یا نقشی را كه بر پایه جنسیت استوار است نباید به هیچ موجود انسانی نسبت داد.» در این نظریه مردان و زنان باید از جایگاه‏های متفاوتی آغاز به حركت كنند و زنان نه همراه مردان بلكه در برابر آنها مبارزه نمایند، تا به آزادی برسند. شولامیت فایرستون (ShulmithFirestone) از سردمداران این دیدگاه معتقد است كه «ارزش طبیعی لزوما ارزش انسانی نیست.»


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 8 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.