پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
زن امروز, تجددگرایی یا واپس گرایی
مقدمه
دنیای كنونی به عرصه چالش فرهنگ قدیمی و مبتنی بر خاستگاههای اعتقادی و محصول تجارب تاریخ گذشته با فرهنگ جدید و ناشی از تحولات عظیم علم و دانش و تجددگرایی بدل شده است. عالم اكنون به دو بخش «متجدد» و «درگیر شده با سودای تجدد» تقسیم شده است. در این دوران اگر چه فرهنگهای بومی در كنار فرهنگ غربی كم و بیش رنگ باختهاند، اما از بین نرفتهاند. مسئله توسعه، آزادی و عدالت اجتماعی در جامعه كنونی اصلی پذیرفته شده است، لیكن برای تحقق آن در جامعه، شرایطی لازم است كه كشورها كمتر به آن میاندیشند. اكنون بسیاری از كشورهای در «سوادی تجدد» ، فرهنگ ملی و سنتی خود را در هجوم «ایسمهای» حاصل از جنبشهای غربی با عالم قرون وسطی (در غرب) یكسان فرض كرده و میپندارد كه علت پیشرفت غرب در فرهنگ آن خلاصه شده است. در حالی كه فرهنگ غرب معلول پیشرفت علم و دانش و زاییده تكنولوژی است و انتشار فرهنگ غرب در ابتدا از طریق فلسفه و تفكر صورت نگرفته، بلكه نفوذ آن از طریق صنعت و بازرگانی بود. مشكل این گونه كشورها این است كه لوازم را با علت اشتباه گرفتهاند و بحرانی كه گریبانگیر آنها شده، بحران تفكر غربی است. در این میدان ضرر طرد تام و كامل فرهنگ غرب هم بدون شناخت كامل و جامع از آن، كمتر از خود باختگی یاد شده نمیباشد و موجب عدم بالندگی و سكون فرهنگ ملی خواهد شد. حال كه هر دو رویكرد به طریقی در معرض داوری افكار تشنه و جویای حقیقت قرار گرفته است، بی شك راهی كه متضمن حفظ ارزشها و هم گامی با كاروان شتابان جامعه جهانی باشد، در دراز مدت امكان بقا خواهد یافت. مقوله زنان نیز یكی از موضوعاتی است كه درگیر همین تضاد میباشد. تلاش برای بیان و تحلیل مسائل زنان تنها به حیطه دانشگاه و دانشگاهیان و حوزه و فلسفهی حوزوی محدود نشده، بلكه دولت نیز با تخصیص هزینههایی به سازمانهای تحقیقاتی دولتی و غیر دولتی، امكان انجام پژوهشهای خاص زنان را ایجاد كرده است و امروزه با ادبیات نسبتا حجیمی در مورد زنان مواجه هستیم . مقوله زن امروز در سه دوره در منظر نظر مخاطبان قرار گرفته است. در قسمت اول بحث، گامی هر چند كوچك در جهتشناخت نگرشهای كلی و متفاوت نسبتبه زنان برداشته شده است. در قسمت دوم تحلیلی برنگرشهای مطرح شده و رویكرد عینی و اجرایی آنها صورت خواهد گرفت و دستاورد نظریههای فوق در وضعیت اجتماعی زنان و ارتقاء كیفی آنان بررسی خواهد شد و در قسمتسوم تلاش خواهد شد ضرورت طرح الگویی كار آمد عینی و منطبق با قوانین الهی و اسلامی در جامعه ایران ارائه گردد.
۱- تاریخچه تجددگرایی و جنبشهای زنان در غرب
ریشههای پیدایش این نگرش به دوران قرون وسطی میرسد. اما ایدههای انقلاب كبیر فرانسه، زمینه ساز جدی واقعی شكلگیری نخستین نطفههای تجددگرایی زنان است. (۱)
در این مورد كه چه تحولی در قرن نوزدهم باعثشد تا زنان از موقعیتخود ناراضی شوند كه به تلاشی برای دگرگون ساختن آن مبادرت كنند، اختلاف نظر وجود دارد. اما به نظر میرسد كه تحولات اقتصادی - سیاسی در كنار زمینه گفتمان ایدئولوژیك مدرن، عوامل اصلی موجد وضعیت ذهنی جدید زنان بودهاند. (۲)
آنچه كه فرانسه در دهه ۹۰ قرن هیجدهم به صورت شركت فعال زنان در جنبش انقلابی و سپس تاسیس انجمنهای سیاسی ویژه زنان شاهد آن بود، به مرور ریشههای خود را به سرتا سر اروپا گستراند. بعدها با رشد مناسبات سرمایه داری و شركت انبوه زنان در تولید، در كنار جنبش شهروندی اولیه زنان، جنبش سوسیالیستی نیز كه ریشههایش در انجمنهای زنان كارگر بود، به مثابه بخشی از كل این نگرش، رو به رشد نهاد. باید تصریح نمود كه طرفداران این نظریه از اواخر دهه ۶۰ و اوائل دهه ۷۰ قرن بیستم میلادی عملا در اكثر كشورهای پیشرفته صنعتی غرب وجود دارند. (۳) به طور كلی تاریخچه تجددگرایی زنان گویای این مطالب است كه علیرغم این كه این روند در مسیر و اهداف خود دچار لغزش و انحراف از موازین اصولی و بحران افراط و تفریط گردیده است، اما پیدایش این جنبش و خلق چنین پدیده تاریخی، بر اصل «ستم ستیزی» استوار است. بسیاری از زنان معتقد به نظریه آزادگرایی، چیزی بیشتر از یك واكنش انتقادی نسبتبه نقش اجتماعی خود نداشتهاند. برخی آن را یك حساسیت مبارزاتی علیه همه اشكال ستم نسبتبه زنان دانستهاند. ظلم اجتماعی اعمال شده به هر دو قشر زن و مرد موجب استیصال هر دو از ناعدالتی است. مقوله تجددگرایی و جنبشهای زنان نیز خود از این مورد سر چشمه گرفته است.
۲- لیبرالیسم و تجددگرایی زنان
زنان تا پیش از ظهور جامعه مدرن به رغم این كه از دنیای سیاستبر كنار بودند، اما به دلیل اهمیت اقتصادی خانگی و به بیانی، عدم تفكیك حوزههای عمومی و خصوصی نقش تعیین كننده در حیات اقتصادی جوامع داشتند، كه كم و بیش با مردان مشابه بود. (۴) فلسفه لیبرال با رشد سرمایه داری ظهور نمود و براساس اعتقاد به تساوی ذاتی انسانها خواستار دمكراسی و آزادیهای سیاسی شد و شرایط جدید زندگی زنان را نیز همچون مردان دچار تحول ساخت. در نگاه آزادی خواهان لیبرال، تعقل فردی مهمتر از سنتها و نهادهای مستقر در جامعه بود و لذا آموزش و پرورش و به خصوص تفكر انتقادی را مهترین وسیله برای دگرگونی و تعالی اجتماعی میدانستند. حركتها و نهضتهای زنان در آمریكا ارتباط نزدیكی با نهضت ضد برده داری داشت. فرانیس رایت از رهبران این جنبش از فعالترین طرفداران لغو بردگی و بهبود وضع كارگران در آمریكای شمالی بود. وی در سال ۱۸۳۰ میلادی اولین اجتماع آرمانی، آزادی و مختلط را برای بردگان و دیگر شهروندان آمریكایی ایجاد كرد. عقیده تشكیل اولین كنفرانس جهانی برای دفاع از حقوق زنان در سال ۱۸۴۸ نشات گرفته از كنفرانس جهانی ضد برده داری در سال ۱۸۴۰ میلادی در لندن بود. پیروان این نظریه با تقسیم دنیا به دو حوزه «خانگی» و «عمومی» از نقش و مسؤولیتهای زن در محیط خانه و نهاد خانواده به شدت انتقاد كردهاند، بدون این كه مفاهیم دیگری را به جای ازدواج، مادری و مذهب پیشنهاد كرده باشند.
این گروه رهایی زنان را بدون تغییرات بنیادین در بطن جامعه امكانپذیر نمیدیدند. از این حیثبه خانواده به صورت رایج آن به عنوان یكی از مهمترین واحدهای اقتصادی حمله میكردند. (۵) این رویارویی با نابرابریها در شرایطی بود كه گفتمان مدرن با مفاهیمی چون برابری، آزادی، فردگرایی، اندیشه مترقی و... زمینه ذهنی را برای زنان در جهت تقاضا برای بسط اصول بنیادی مدرنیته به نحوی كه آنان را نیز شامل شود، آماده میكرد. (۶)
۳- فلسفه ماركسیسم و مسئله زن
نظریه ماركسیستی در اواسط قرن نوزدهم تنظیم شد. در این زمان نتایج انقلاب صنعتی آشكار شده بود و اكثر انقلابهای لیبرال دموكراتیك در اروپا وقوع یافته و یا در حال وقوع بودند. برخورد ماركسیسم با مسئله زن، طبیعتا در پیوند با روش ماتریالیسم تاریخی است. از این رو سرشت زن را متشكل از رابطه متقابل دیالكتیكی ما بین عمل او، ساختمان زیستی و شرایط جسمی و اجتماعی او میداند. «انگلس» ، با توجه به موقعیت زن در نظام سرمایه داری، تقسیم جنسیتی كار را در این نظام محور بحث قرار میدهد و در تحلیل این ادعای متداول كه تابعیت زن در جامعه سرمایه داری «طبیعی» و به عبارت دیگر نتیجه اجتنابناپذیر تفاوتهای جسمی ما بین زن و مرد است، ستم به زن را حاصل جامعه طبقاتی میداند. ماركسیسم فعالیت زایشی زن را نادیده گرفته و عملا آنان را خارج از حركت تكاملی قرار میدهد. (۷) از آنجا كه در نظریه این گروه خانواده اولین نهاد جامعه است كه «تقسیم نابرابر كار اجتماعی» در آن صورت میگیرد و تبدیل زن به كالا در جامعه مردسالار از بطن این نهاد «خانواده» آغاز میشود، روابط خانوادگی موجود در جامعه سرمایه داری، آماج حمله مستقیم قرار میگیرد. انگلس و ماركس و دیگر نظریه پردازان این گروه، حذف خانواده به صورت رایج آن را مطرح كرده و ایجاد مؤسسات اشتراكی را پیشنهاد میكردند كه در آن، مجموعه كارهای خانه و نگهداری از كودكان از وظایف اجتماعی به حساب میآید. (۸) از آنجا كه این نظرگاه نسبتبه جایگاه زن در اثر فروپاشی نظام سوسیالیستی در سرتاسر جهان پیروان چندانی ندارد، لزومی به شرح مفصل آن نیست .
۴- ظهور فمینیسم
فمینیسم، لغتی فرانسوی است كه به آنچه در قرن نوزدهم در آمریكا تحت عنوان «جنبش زنان» معروف بود، اطلاق میشد. جنبش زنان مجموعه متنوعی از گروههایی بود كه هر یك به نحوی در پیشبرد موقعیت زنان تلاش میكردند. (۹) از نظر تاریخی، در دهه ۱۸۹۰ فمینیسم به عنوان یك لغت معانی زیادی در جهان غرب پیدا كرد. در این دوره «فمینیست» به كسانی اطلاق میشد كه نه تنها حامی نقش اجتماعی فزاینده زنان بودند، بلكه از حقوق آنان به عنوان موجودات مستقل نیز دفاع میكردند. اما در طی قرن گذشته همچنان كه نقشهای اجتماعی و فردی زنان گسترده و متحول شد، تعریف فمینیسم نیز به نحوی تغییر یافت، به طوری كه امروزه به سادگی نمیتوان آن را در قالبی واحد و یكپارچه قرار داد. آدرین ریچ (Adrin Rich) نویسنده آمریكایی، معتقد است كه فمینیسم از یك سو یك لقب پوچ و سبك سرانه به نظر میرسد و از سوی دیگر به منزله نوعی اخلاق، روش شناسی و یا یك طریقه پیچیده تفكر و عمل درباره شرایط زندگی ماست. كریس ویدون (Chris Weedon) جامعه شناس انگلیسی فمینیسم را سیاستی میداند كه در جهت تغییر روابط موجود قدرت میان زن و مرد حركت میكند. این تعاریف بیانگر آن است كه فمینیسم یك رویكرد عملی یا اجتماعی واحد نیست و از همین رو، امروزه به شاخههای متعددی از جمله لیبرال، ماركسیست، سوسیال، رادیكال، روانكاو و فراومدرن تقسیم میشود. (۱۰) سردمداران این جنبش، ریشه استبداد حاكم بر زنان را در وابستگی اخلاقی و اقتصادی آنها به مردان میدانند. از نظر این گروه جدایی گرایی عامل خود كفایی زنان است . گروهی دیگر از فمینیستها رد كامل تمام ارزشهای اعتباری و ذهنیت مردانه را پیشنهاد میكنند و دنیایی ساخته شده بر اساس ارزشهای زنانه را مطلوب میدانند. در این مسیر نوعی دیگر از رابطه غالب و مغلوب مطرح میگردد، با این تفاوت كه این بار زنها نقش غالب را بر عهده دارند. (۱۱) گروه دیگری معتقدند كه اساسا زنان و مردان و ویژگیهای آنان، با یكدیگر اختلاف مهمی نداشته است. آنها معتقدند كه «هیچ گونه خصوصیت، رفتار یا نقشی را كه بر پایه جنسیت استوار است نباید به هیچ موجود انسانی نسبت داد.» در این نظریه مردان و زنان باید از جایگاههای متفاوتی آغاز به حركت كنند و زنان نه همراه مردان بلكه در برابر آنها مبارزه نمایند، تا به آزادی برسند. شولامیت فایرستون (ShulmithFirestone) از سردمداران این دیدگاه معتقد است كه «ارزش طبیعی لزوما ارزش انسانی نیست.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست