سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

حکمت و آزاداندیشی


حکمت و آزاداندیشی

حکمت اذهان همانند چترهای نجات هستند, باید باز بانشد تا کارایی داشته باشند این گفتار از لرد دوا است و یادآور سخنان ون دام است که از افکار باز در برابر افکار کوته بینانه حتی بسته صحبت می کند

حکمت ”اذهان همانند چترهای نجات هستند، باید باز بانشد تا کارایی داشته باشند“. این گفتار از لرد دوا... است و یادآور سخنان ون دام است که از ”افکار باز“ در برابر ”افکار کوته بینانه“ (narrowmind)، ”حتی بسته“ صحبت می‌کند.

اگر این امکان برای شما وجد داشته باشد که به اینترنت و وب سایت‌ها مراجعه کنید، با نمونه‌های زیادی از چترهای نجات ”باز“ و ”بسته“ مواجه خواهید شد که در مورد من (به ویژه در مورد دان ۱۰ من، که خیلی به آن حساسیت دارند) با وقایع‌نگاری من گفتگو می‌کنند، با این عبارات ”نظر خود را در مورد هانری پله آزادانه بگوئید، او آنها را نخواهد خواند“ یا ”هانری پله همه حرف‌هایش احمقانه است“. گوینده این جمله‌ها نامشخص است اما به جز چند مورد، همه اظهارنظرها ”شخصی“ هستند.

یکی از استادان من می‌گفت: ”هر کس هر طور که بتواند کمبود خود را جبران می‌کند“. و کلوش نتیجه‌گیری می‌کرد: ”بعضی آدم‌ها اگر ساکت باشند بهتر است چون حداقل کسی نمی‌فهمد که آنها چگونه افرادی هستند“.

احتمالاً شما داستان حکیمانه استاد چینی را می‌دانید که ماه را با انگشتش نشان می‌داد، و می‌گفت: ”هنگامی که من ماه را نشان می‌دهم تا زیبائی آن را تحسین کنند، مردم عامی به انگشت من نگاه می‌کنند“. اگر کسانی که آزادانه در مورد من قضاوت می‌کنند، بیشتر به علائمی که من با انگشتم نشان می‌دهم توجه می‌کردند تا به انگشت من، خوشحالتر می‌شدم...

اگر من با داستان‌های حکیمانه که به مثابه ”سپرها“ و ”ضربه‌گیرها“ هستند حمایت نمی‌شدم، این ریسک برای من وجود داشت که با ”آبیاری کردن زمین‌های بایر“ و ”دادن میوه‌های درخت خودم به آنها“ خود را خسته و فرسوده سازم.

● زیردستی اساتید حکمت

بنابراین من انتقادات اینترنتی را با داستان حکیمانه زیر پاسخ می‌دهم (که داستانی امروزی است، زیرا فراموش می‌کنیم که هنوز در بین ما اساتید حکمتی وجود دارند که همانند اساتید گذشته گران‌قدر هستند): ”در یک ساختمان، یک مرد روی همسایه پائینی خود که یک روانپزشک بود، هر بار که از ساختمان خارج می‌شد تف می‌انداخت. هنگامی‌که این مرد ـ که کاملاً دیوانه شده بود ـ در آسایشگاه بستری شد، سرایدار از روانپزشک سؤال کرد: شما باید خوشحال باشید. اینکه همسایه بالائی شما دیگر روی شما تف نمی‌اندازد چه احساسی را در شما به‌وجود می‌آورد؟ روانپزشک پاسخ داد: هیچ، برای من اهمیتی ندارد. زیرا این من نبودم که مشکل داشتم...“

یک داستان خیلی ساده که در برخی شرایط سخت، این امکان را به من داده است که آرامشم را حفظ کنم. من آن را به شما هدیه می‌کنم. به همین دلیل است که در این وقایع‌نگاری‌ها، هنگامی‌که احساس کنم که دست‌های حکیمانه در زمینه رزمی یا تحول شخصی خودتان می‌توانند به شما کمک کنند، آنها را برای شما نقل می‌کنم. زیرا اگر شما اغلب این مسئله را فراموش می‌کنید من هرگز فراموش نمی‌کنم که اگر در یک رشته بود و کار می‌کنید برای این است که ”راه“ خود را بیایید.

اساتید حکمت انسان‌ها را خوب می‌شناسند. آنها می‌‌دانند که افراد در برابر واقعیت، سه واکنش می‌توانند داشته باشند.یا می‌ترسند یا دشمن واقعیت هستند یا کروکور می‌باشند.

اما اساتید حکمت می‌دانند ترفندی وجود دارد که به واقعیت امکان می‌دهد علیرغم هم موانع، راه خود را به سوی روح انسانی باز کند (اگر ”روح“ بعضی جاها لغت مناسبی نیست به جای آن ذهن، روان، ضمیر، ناخودآگاه ذات، شخصیت واقعی یا... واقعیت را به‌کار ببرید).

این ترفند عبارت است از تعریف داستان‌های حکیمانه و ارائه آنها به‌صورت داستان‌های جالب، تا کسانی‌که پیغام مخفی آن‌ها را درک نمی‌کنند و کسانی ”واقعیت“، ایشان را آشفته می‌سازد کنار زده شوند. این ”آدم‌های سطح پائین“ می‌خندند و از این مرحله فراتر نمی‌روند.

یک ”جستجوگر واقعیت‌“ اگر ”چتر نجاتش“ بز باشد، فوراً ‌سطح دوم را درک می‌کند. اما برای سطوح دیگر همیشه امکان اشتباه وجود دارد تا زمانی‌که یک اتفاق خاص، آن‌ها را ”نمایان“ سازد.

در داستان‌های حکیمانه اغلب از طنز و بذله‌گویی استفاده می‌شود تا نشان داده شود چگونه ما گول می‌خوریم یا اغفال می‌شویم، در واقع اینکه چگونه خودمان را گول می‌زنیم یا اغفال می‌کنیم.

● داستان‌های بامزه و آموزش‌های مسنتر

معروف‌ترین آنها، داستان‌های افسانه‌ای نصرالدین می‌باشد که یک استاد اسطوره‌ای حکمت است و اغلب به اسم استاد (ملا) نامیده می‌شود. او فردی منتقد بوده است. چند جلد کتاب از این نوع به زبان فرانسه موجود است (از جمله کتاب جیبی «سخنان گران‌قدر و حماقت‌های ملا نصرالدین») مشکل آن است که در برخی ترجمه‌ها، پیام‌ها ممکن است به دلیل بازی با کلمات از بین بروند (مانند too به معنی راه، که برگردان انگلیسی آن Oat به معنی جو شده است). بنابراین مقایسه چند ترجمه کار جالبی است (ترجمه‌های صوفی انگلیسی، ‌مرحوم ادریس شاه قابل توجه هستند).

در داستان‌های حکیمانه، تمثیل، کنایه، استعاره، تشبیه، افسانه، قصه‌های اسطوره‌ای یا حکایت‌های کودکانه هم به‌کار می‌روند. اما در واقع افسانه‌ها به خودی خود چندان تأثیرگذار نیستند زیرا پر از خطاهایی هستند که اساتید حکمت از آن‌ها دوری می‌کنند. افسانه‌ها یا خیلی بلند یا خیلی اخلاقی هستند و فقط به خط‌های دیگران اشاره می‌کنند و کسانی که آن‌ها را می‌خوانند یا بدان‌ها گوش می‌دهند دچار این توهم می‌شوند که «جهنم یعنی دیگران»، خود آنها هرگز.

داستان‌های حکیمانه معتبر، محدوده‌های واقعیت‌ (به معنای عام) را نشان می‌دهند که ـ همانند خوشبختی ـ بعدها، خیلی دیرتر آشکار می‌شوند. یکی از اهداف «جستجوی واقعیت» (به معنای خاص) این است که بتوانیم قبل و همزمان با آن، بدان آگاهی پیدا کنیم. هدفی که بعدها خواهید دید که کاملاً‌ رزمی است. اساتید حکمت همواره برای آموزش «واقعیت» از این داستان‌های چند وجهی استفاده می‌کنند زیرا تأثیر این داستان‌ها عمیق‌تر از آموش تئوریک است.

آنها متوجه شدند که آدمی داستان‌های حکیمانه را به ندرت فراموش می‌کند در صورتی که آموزش‌های تئوریک یا داستان‌های خنده‌دار پیش پا افتادهای بچه‌گانه بدون آموزش مسنتنر را اصولاً به فراموشی می‌سپارند.

● تشبیه کردن یک داستان حکیمانه

با این حال، یک طرز استفاده مخفی وجود دارد برای این‌که داستان‌های حکیمانه تأثیر خود را بگذارند. در وهله نخست باید یک داستان «خوب» را انتخاب کرد. همواره داستان خوب است که در شما ایجاد تحول می‌کند. آیا ضمیر ناخودآگاه شماست که متحول می‌شود یا ضمیر نیمه آگاهتان یا خویشتن خواهی شما؟ کسی نمی‌داند. زیرا داستان‌های حکیمانه ۱۰۰۰ یا ۳۰۰۰۰۰ سال قبل از فروید بوده‌اند، اما حققت این است که این داستان‌ها بر نقطه‌ای از وجود شما اثر گذاشته‌اند.

سپس باید حداقل به مدت یک یا دو هفته با تعریف کردن مداوم این داستان برای خود (و همچنین برای دوستان خود)، آن را همواره به یاد داشته باشید. حتی اگر فکر می‌کنید به آموزش مستتر در داستان پی برده‌اید، با این کار بهتر آن را درک خواهید کرد. ممکن است روزی اتفاقی برای شما پیش بیاید که موجب شود سطح مخفی را به یکباره درک کنید. پس از این لحظه ویژه، داستان حکیمانه در شما زنده می‌شود و واقعیت آن با واقعیت زندگی شما ارتباط پیدا می‌کند.

در نحوه استفاده به یک نکته دیگر هم باید توجه شود. نکته‌ای که یک استاد فقط به‌طور شفاهی به شاگردانش انتقال می‌دهد. باید داستان‌های حکیمانه را «همان‌طوری خواند که یک کتاب پزشکی را می‌خوانیم» شما حتماً متوجه شدید هنگامی که ما یک کتاب پزشکی یا یک لغت‌نامه پزشکی را می‌خوانیم، عموماً فکر می‌کنیم همه بیماری‌های شرح داده شده را داریم و فلان نشانه‌های بیماری در ما هم وجود دارد.

● درک اشتباهات خود

با خواندن یک کتاب یا یک مقاله پزشکی در وهله اول به خودمان فکر می‌کنیم و در واقع علائم شرح داده شده را باید در خود جستجو کرد، نه اینکه این را فوراً‌ به دیگران یا به همسایه پایینی نسبت دهیم به عبارت دیگر جستجوی علائم و سر منشاء بدبختی‌ها در خود به اندکی تحول نیاز دارد، ما همگی خواستار کارایی بیشتر آرامش درونی، حکمت (یا قابلیت اغفال کردن دیگران) هستیم و بنابراین همه ما کم و پی در صدد هستیم که یک «جستجوگر واقعیت، باشیم.

متأسفانه هر کس که بخواهد و هر وقت که بخواهد، نمی‌تواند یک ”جستجوگر واقعیت“ شود.

یک «جستجوگر واقعیت زمانی شایستگی این نام را دارد که به مرحله‌ای رسیده باشد که به طور طبیعی این درون‌نگری را انجام دهد. بدون آنکه خودش متوجه باشد. یعنی زمانی که او پیشاپیش همه اشتباهات را از جانب خود بداند و هرگز آن‌ها را به گردن دیگران نیندازد و همچنین ـ ناآگاهانه ـ در جستجوی اشتباهاتی باشد که ممکن است انجام داده باشد، تا شاید این شانس (کوچکی) باشد تا در آینده از آن‌ها پرهیز کند. زیرا برای انجام ندادن دوباره یک اشتباه باید «بیدار» بود. بارزترین مشخه یک فرد «خفته» آن است که همان اشتباهات را متناوباً ‌تکرار می‌کند و دیگران دنیا، بدشانسی و غیره را متهم می‌کند.

● بی‌اثر کردن حقه‌ها

در پایان یک درس «شفاهی» دیگر را هم می‌آوریم. برای این‌که یک داستان حکیمانه اثر خود را بگذارد باید شفاهاً انتقال باید یا با صدای بلند خوانده شود. در واقع اساتید حکمت همواره متوجه این نکته بوده‌اند که با شنیدن بهتر به درون، «روح»مان نفوذ می‌کنیم. به علاوه همه «فرقه‌های» مذهبی از سرودهای مذهبی و موسیقی برای تحت‌تأثیر قرار دادن مریدانشان استفاده می‌کند. آن‌چه که مسلم است ترفندهای معتبر برای «بیدار کردن» انسان از خطاهایش همان‌هائی هستند که برای «به خواب بردن» او به‌کار برده می‌شوند (القا، عقیده، شستشوی ذهنی، اغفال کردن‌ها).

دانستن نحوه استفاده از داستان‌های حکیمانه، بیداری ناگهانی را برای شما تضمین نمی‌کند، اما به شما امکان می‌دهد تا اقداماتی را که جهت اغفال کردن شما صورت می‌گیرند، خنثی کنید.



همچنین مشاهده کنید