سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
سر كی كلاه می گذاریم
۴- «زندگی شهری» حكایت زنی است گریخته از آلونكی كثیف. كودكی و نوجوانی اش بی بهره از هر حس لذت و یا آمیخته به زیبایی است در كنار انسان هایی نفرت انگیز در خانه ای كه مقر تمام جنایتكاران و قاچاقچیان عالم بوده (البته از نظر او). اولین نشانه های نظم و زیبایی در زندگی او در قالب مثلث ها و مربع های جدا شده از كاغذ و یا خطوط نوشته شده مرتب روی كاغذ بود- كه در مدرسه می دید- كه تمام این ها به نظرش مظاهر رفاه بودند؛ چنانچه در توضیح كلمه رفاه آمده، این كلمه در معنای اول یعنی برخورداری از امكانات مادی، و در معنای دوم یعنی آسودگی و آسایش. اما نویسنده به زیبایی این دو معنا را در عرض هم قرار می دهد و می گوید گرفتاری آنها فقر و بی پولی نبود، چیزی بدتر از فقر بود و بعد كلمه را به معنای دومش می رساند و می گوید اشكال در وجود و كارهای والدینش بود. زن در آینده- آیندهای متفاوت كه با اراده و تلاش برای خود رقم می زند- از دیدن هرچیزی كه گذشته اش را به او یادآور می شود فرار می كند، شیشه های كدر، كاشی های تیره و جرم بسته؛ تا اینكه روزی مردی به خانه اش می آید كه مظهری از گذشته اش نیست بلكه خود گذشته اش است، درست مثل انسان هایی است كه روزی با آنها در خانه كودكی هایش می زیسته. او شروع می كند، در ذهن خود با او زندگی می كند، با او نفس می كشد و زندگی اش را تحولی ژرف فرا می گیرد و هراسی عمیق او را، طوری كه دیگر حتی انگشتانه طلایی اش نیز او را نجات نمی دهد، او به گذشته برمی گردد، به كثافت. نزد مرد می رود- فقر، در كل به معنای كمبود (صرفاً نه مادی)- و در آنجا احساس می كند كه بسیار خسته است كه تمام زندگی اش صرف تقلا برای فراهم كردن شرایط جدید شده است، او می خواهد آنجا بخوابد، اما مرد بیرونش می كند و ناچار است به خانه ای برگردد كه پر است از سئوال، او اكنون در نیویورك است، در شهری بزرگ كه آپارتمان هایش تكه های جواهرند. و زمستان است جایی را ندارد كه برود اینجا آپارتمانش است و او یك شهرنشین محسوب می شود، كلبه ای متروك در انتهای جاده خالی نیست كه او هرگاه بخواهد تركش كند؛ اینجا شهری بزرگ است و ترك كردن شهرهای بزرگ كار راحتی نیست. در مقدمه آمده است: «زندگی شهری» دریچه ای است به آلونكی نكبت بار در انتهای جاده ای خاكی و به سوی شخصیتی كه دقیقاً از چنین جایی گریخته است- یا گمان می كند كه گریخته است. ۵- «خرابكار»شاید ضعیف ترین داستان مجموعه است، چه به لحاظ ساختاری و چه به لحاظ محتوا. در مقدمه داستان اشاره شده كه انتهای داستان در واقع به گونه ای مستند است و ریشه در حقیقت دارد، اما این پایان با كل داستان- كه بسیار اندك است و كوتاه ترین داستان مجموعه است- تناسب ندارد؛ پایانی در سه خط، كه قرار است نشان دهنده آغاز خرابكاری ای واقعی باشد. در واقع نویسنده با شنیدن دو داستان این قصه را آغاز كرده، یكی را در پایان بندی داستان به كار گرفته و دیگری را در میانه آن: جایی كه وكیل وارد داستان می شود اما بودن یا نبودن او سبب تغییر چیزی نمی شود و راوی داستان بدون او نیز می توانست در انتهای داستان وارد عمل شود و آن عمل مثلاً انتقام جو را انجام دهد، اما حضور می یابد تا نویسنده چیزی كه شنیده را بر روی كاغذ بیاورد، در واقع نویسنده برای دو دكمه پیراهنی دوخته كه زیپ می خورد (!) و اما ماجرا از این قرار است كه مردی با كمالات و استاد دانشگاه و متخصص ماتریالیسم دیالكتیكی به دردسر می افتد و بی خود و بی جهت به زندان می رود. او بی گناه است ولی نمی تواند حقانیت خود را ثابت كند- كپی دست چندم از شخصیت ك. محاكمه (كافكا)- او تحمل می كند و در این حین یرقانش عود می كند و در انتها با امضای بیانیه ای خفت بار علیه خودش آزاد می شود، به تمام رستوران های اطراف می رود، غذا می خورد تا همه مردم شهر یرقان بگیرند و بمیرند. حس انتقام جویی اصلاً به خواننده منتقل نمی شود و در انتها ما دلمان برای هیچ كس نمی سوزد- حتی برای آن دو كودك كه در این جریان می میرند- و از هیچ كس هم بدمان نمی آید. هاجین صفحاتی را صرف مظلوم نمایی شخصیتش كرده اما در انتها می نویسد: «فن جین برای اولین بار به نظرش رسید كه آقای چو مرد زشتی است»، وقتی قهرمانش می خواهد از مردم(!) انتقام بگیرد- همان استادی كه سخنانی از استاد بزرگش «مائو» نقل می كند- زشت و ریاكار می شود.۶- «اینجا همه آدم ها اینجوری اند» آخرین داستان مجموعه است. داستانی كه مانند چند كشیده آبدار بر صورتمان می نشیند و بعد از آن حس می كنیم كه از هجوم حقیقت به خاك افتاده ایم. پس از شروع داستان به اندازه یك سطر و نیم، نویسنده نوشته است آغاز: جمله اول را می خوانیم و بعد می دانید چه می شود؟ ضربان قلبمان را حس می كنیم كه جایی در نزدیكی گلویمان می تپد، كلمه ها را با سرعت نور می بلعیم و پیش می رویم و می رویم تا می رسیم به صفحه آخر و داستان تمام می شود و آن وقت است كه از كسی یاری می طلبیم به آشپزخانه برساندمان تا كمی كافئین مصرف كنیم و به روال عادی زندگی برگردیم و این تجربه ای است كه از خواندن این داستان حاصل می شود. در میانه كائوسی عظیم نمونه ای از نظم پدیدار می شود یا برعكس. زنی در یكی از شلوغ ترین و مدرن ترین شهرهای آمریكا بعد از پرتاب شدن به سیاره «كوچولوهای كله تاس و سرطانی» به پوچی شلوارهای گرمكن و موهای بور و كفش های كتانی پی می برد. این زن یك مادر است، مادری كه از این پس باید لالایی های سوزناك بیاموزد تا برای طفل سرطانی اش بخواند و چیزی مثل شهامت را بیازماید. در بیمارستانی كه كودك بستری می شود اغلب كودكان مبتلا به سرطان پسرند و تمام نام هایی كه می شنویم نام های پسرانه است و در جایی نیز پرستار می گوید: «همیشه پسرها، همیشه پسرها» سئوالی كه ممكن است به ذهن بیاید این است: كودكی كه سرطان می گیرد باید بسیار مظلوم باشد- مظهر مظلومیت- و نیز نمادی از مرگ هم باشد- چرا كه مرگ در وجودش به خودنمایی پرداخته- پس آیا جنسیت مظلومیت و جنسیت مرگ هر دو مذكر هستند؟ در اسطوره ها و افسانه ها جنسیت مظلومیت مونث است و در مورد جنسیت مرگ نیز می توان گفت تا قرون وسطی این جنسیت مذكر و بعد از آن مونث بوده است- البته در پرداختی بسیار بسیار كلی- و اینكه این هر دو مولفه در وجود پسربچه ای جمع شده اند این ذهنیت را ایجاد می كند كه این جنس مذكر است كه حامل رنج و مرگ روی كره زمین است و البته جنس مونث هم كه مادر پسربچه است به لحاظ روحی حامل رنج می شود- شخصیت كم رنگ پدر در توصیفات داستان نیز در ایجاد این ذهنیت بی تاثیر نیست. لوری مور در پرداخت شخصیت كودك، از شیطنت هایش غافل نمانده و با كاستن این شیطنت ها مرحله به مرحله، روند تدریجی رنج را به تصویر می كشد. در ابتدای داستان اولین نمود شیطنت، روشن و خاموش كردن چراغ مطب دكتر است كه به داستان فضای تصویری بی نظیر و نورپردازی عالی می بخشد و در ضمن به مادر اجازه می دهد كه در تاریكی و دور از چشم ما اشك هایش را بریزد و در جایی دیگر كودك مشغول به هم ریختن قفسه های پر از ملافه و باند است و بعد از اینها است كه در محیط بیمارستان پژمرده می شود و دیگر مدام روی تخته های پایه بلند آهنی خواب است.كودكی كه تصویری از مسیح را القا می كند، چنانچه در دو جای داستان هم صریحاً به این موضوع اشاره می شود: جایی كه مادر خود را با مریم مقدس قیاس می كند كه مسیح اش را در آغوش گرفته، مسیحی كه كمی بزرگ تر از آغوش مریم است و پاهایش از آغوش او گریزان شده و تاب می خورد- مادر خود و كودكش را با این شمایل مقایسه می كند- و درجایی دیگر كه كودك از اتاق عمل خارج شده و مادرش او را چنان پسربچه ای مصلوب می بیند، این كودك كه در همه جا با همین نام خطاب شده جز مسیح چه كسی می تواند باشد؟ انسانی كه تنها گناهش حفظ یادگاری از دوران جنینی اش- باقیمانده بافت های جنینی اطراف كلیه- است، برای حفظ این خاطره، این گذشته باید چنین تاوانی بپردازد، و این انسان یك پسربچه كوچك است. كل داستان مانند واگویه هایی ذهنی است از زبان مادر، در این داستان از خیلی چیزها حرف زده می شود، پوچی بسیاری از مسائل و شعارها و انسان ها به رخ كشیده می شود، در جزئیات رفتاری آدم ها دقت می شود، وابستگی پدر و مادر و عشق آنان به فرزندانشان، آزادی هایی كه این رابطه می دهد و یا آزارهایش، ندانم كاری های اجتماعی (نكندن برچسب میوه ها- درجه بالای ساكشن- دود موتور دیزل كه وارد دستگاه تهویه می شود)، شعف كشیدن یك نفس راحت در زندگی كه همه چیزش یا قابل تحمل است یا غیرقابل تحمل، از نگرانی و هزاران چیز دیگر كه فرصت، مكان و مهارت بیشتری می طلبد. «وقتی بچه كوچكی سرطان می گیرد، آدم با خودش می گوید داریم سر كی كلاه می گذاریم؟ بیایید همگی سیگاری روشن كنیم. وقتی بچه كوچكی سرطان می گیرد، آدم با خودش می گوید اصلاً این فكر به كله كی افتاد؟ خشم كدامیك از خدایان موجب این مسئله شد؟ نوشیدنی برایم بریز تا به سلامتی كسی ننوشم.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست