جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

برای حاج احمد


برای حاج احمد

از سکوت و سکون صخره ها که می گذشتی، آسمان با تو بود و تارهای طلایی نور که بر روی برف های قله آرام گرفته بودند. اینک افق در امتداد نگاهت جای گرفته بود.
آنجا در انتهای آسمان و زمین، …

از سکوت و سکون صخره ها که می گذشتی، آسمان با تو بود و تارهای طلایی نور که بر روی برف های قله آرام گرفته بودند. اینک افق در امتداد نگاهت جای گرفته بود.

آنجا در انتهای آسمان و زمین، جایی که یا زمین آسمانی می شد و یا آسمان، زمینی. گفته بودی که پرچمت را آنجا به اهتزاز در خواهی آورد. و رفته بودی...

از بیابان های گرم طلائیه و دهلاویه که می گذشتی، شهر در انتظار تو بود. خانه های ویران شده اش، کوچه های سوت و کورش و دلتنگی مسجدش تو را انتظار می کشیدند. خواب چندین شبت را به شهر هدیه دادی و تدبیر فرماندهیت را نثارش کردی. تا او هم اذان گلدسته ای مسجدش را به تو هدیه کند. گفته بودی که خونین شهر باید خرمشهر شود. و رفته بودی...

ازمیان آسمان که می گذشتی، ابرها همراهیت می کردند و تو به معراج

می اندیشیدی و سرزمین مقدس. به یاد آوردی شب قبل از عملیات فتح المبین را، آن هنگام که ناامیدی سراپای وجودت را فرا گرفته بود، از کمی امکانات در رنج و نگرانی بودی، گرمای دستی را بر شانه ات حس کردی. پاسدار جوانی بود که تا آن لحظه او را در میان بچه های لشگر ندیده بودی و او گفته بود: » به چه فکر می کنی، همه چیز را به خودش بسپار، تو در این عملیات پیروز خواهی شد و در عملیات دیگری به نام بیت المقدس آزادی خرمشهر را خواهی دید و پس از آن به لبنان خواهی رفت و آنجا آغاز دیگری است...»

بیافتی، این را خود گفته بودی. و رفته بودی...

قربانی به قربانگاه نزدیک شده بود. شمیم دلنواز عروج از لابه لای برگهای درختان زیتون صورتت را نوازش می داد. در بیروت هر قدمی که برمی داشتی غم کودکان صور و صیدا با تو بود که دیگر شهری نداشتند.

و آن هنگام که از خیانت ورزی ها، همان مسلمانان حامی اسراییل دلتنگ می شدی، ارواح پاک کودکان کودکستان امام موسی صدر عزم تو را برای مبارزه افزون می ساخت.

امام فرموده بود: «راه قدس از کربلا می گذرد.» زمان به سرعت می گذشت و تو «حاج احمد» منتظر تحقق وعده بودی. آخرین نفر را که راهی کردی، دوباره به شهر برگشتی و این آخرین خبر از توست.

دلم می خواهد بگویم: بیا حاج احمد دلم برای تو تنگ است. اما نمی گویم، چون احساس می کنم دل تو برای ما تنگ نیست.

فقط آرزو می کنم که به آرزویت رسیده باشی و تنها می گویم: سلام خداوند مهربان و بزرگ و برگزیدگان و پاکان درگاهش بر سردار رشید اسلام حاج احمد متوسلیان.

سمیه کاوسی