سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
باب السّلام...
باب السّلام...
أُدخُلوها بِسَلامٍ امِنین...
جامهای سپید پوشیدهام. قرار شد که به دو جامهی سپید احرام کنیم و مُحرم شویم تا در خانهی دلدار مَحرم باشیم. به آستانهی درهای مسجد میرسم. نگاهی به گلدستههای این بیت معمور میاندازم. دلم میخواهد که زودتر خود را به میانهی مسجد رسانم و در دریای لطف و کرم خداوندی غرق شوم و غوص کنم. امّا نمیدانی چه شرمی سر تا پای مرا فرا گرفت، ناگهان!
خدای من! می خواهم اذن دخول بخواهم. راهم میدهی؟ همهی درهای خانهات باز است الّا دری که نام صاحب ولایت بر آن خوردهاست و همیشه بسته است و "آن" ها چه میدانند که باب "علی ابن ابی طالب" تنها باب رسیدن به پیشگاه و آستان حقیقی توست!
هیچ وقت، قدمهایم اینقدر سنگین نبود.سرم را پایین انداختم. به سنگهای سپید خیره شدم. خواستم که آن سنگها راه را بر من بنمایند تا صحن مسجد. نمیخواهم سر بالا بگیرم. اصلاً نمیتوانم! آخر روسیاهیام که برای خودم آشکارتر است. می دانم که لایق این لطف نبودهام. اصلاً خودم میگویم لطف! لطف کرامت سرشار رب الارباب است.
از باب السَّلام داخل میشوم. فقط میدانم اینجا "مسعی" است. امّا باز هم نمیتوانم سر بلند کنم. اصلاً دلم میخواهد بروم و یک آن سر بلند کنم و نگاه اوّل به بیت عتیق را برای همیشه به خاطرم بسپارم.
میگویند که نگاه اوّل به کعبه، نگاه استجابت است. دعا و استجابت. اینجا دعا بدون استجابت باز نمیگردد. سرم را بالا میآورم. وای... نگاه اوّل... همان نگاه اوّل به کعبه دلت را میبرد... الحَمدُللهِ الَّذی عَظَّمَکِ و شَرَّفَکِ... سه دعا و خواسته را با خودم بارها مرور کرده بودم که بخواهم و استجابت بگیرم. امّا نمیشود انگار. آفتاب که دارد بالا میآید انگار چیزی کم دارد. انگار این آفتاب روشن مکّه نیست. روشن نمیکند. به جای آن سه می گویم: اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیُّکَ الفَرَج ... اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیُّکَ الفَرَج ... اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیُّکَ الفَرَج ... میروم. نیّت میکنم و در انبوه سپیدپوشان گرداگرد حرم، غرق میشوم.
به مسعی رسیدهام. باید "سعی" کنم. " صفایی" دارد عجیب. لحظاتی در پایین آن کوه میایستم که دمی بیاسایم. کعبه همچنان دلبری میکند.
میخواهم ذکر بگویم در سعی. نیّت میکنم و سعیم آغاز میشود. هنوز در این اندیشهام که کدام ذکر را بر زبان بیاورم که به چراغهای سبز رنگ میرسم که میگوید این مسیر را مردان باید سرگشته و پریشان، "هروله" کنند. به خودم که میآیم میبینم که فقط دارم میگویم "حسین" ... باور کردهام انگار که هاجرِ تشنهی ابراهیم هم در پی جرعه آبی برای فرزند، هرولهکنان، اینجا " حسین، حسین" میگفته ...
آخرین ساعات اقامتم در مکّه، ساعات آغازین جمعه بود... جمعهای که بیشتر از همیشه از خدا خواستم همان جمعهی موعود باشد...
اللهُمَّ ارزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الحَرامِ...
محمد مهدی کارگر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رافائل گروسی آمریکا اصفهان دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی رهبر انقلاب دولت محمد اسلامی شورای نگهبان مجلس انتخابات مجلس دوازدهم
تهران شهرداری تهران هواشناسی حجاب قتل زلزله آموزش و پرورش پلیس قوه قضاییه فضای مجازی شهرداری سلامت
خودرو مالیات سایپا قیمت طلا مسکن قیمت خودرو قیمت دلار ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی حقوق بازنشستگان بورس
نمایشگاه کتاب سینما تلویزیون دفاع مقدس سریال موسیقی تئاتر سینمای ایران نمایشگاه کتاب تهران کتاب صدا و سیما رسانه ملی
سرطان دانش بنیان اینوتکس دانشگاه آزاد اسلامی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه حماس فلسطین رفح جنگ غزه روسیه چین نوار غزه اوکراین طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال استقلال ذوب آهن لیگ برتر نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی رئال مادرید سپاهان جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ ناسا مایکروسافت آیفون گوگل ایلان ماسک باتری فضا فضاپیما
بیماران خاص کاهش وزن رژیم غذایی بیمه زایمان زیبایی دندانپزشکی افسردگی