شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

طنز ایرانی


طنز ایرانی

● چاشت
خلیفه روزی چاشت می‏خورد، بره بریان پیش وی نهاده بودند. اعرابی از بادیه در رسید؛ وی را پیش خواند. اعرابی بنشست و به شره۱ تمام در خوردن ایستاد. خلیفه گفت: «چنان این بره را از …

چاشت

خلیفه روزی چاشت می‏خورد، بره بریان پیش وی نهاده بودند. اعرابی از بادیه در رسید؛ وی را پیش خواند. اعرابی بنشست و به شره۱ تمام در خوردن ایستاد. خلیفه گفت: «چنان این بره را از هم می‏دری و به رغبت می‏خوری که گوییا پدر او تورا به سرو۲ زده است!» اعرابی گفت: «این خود نیست؛ اما تو چنان در وی می‏نگری‏و از دریدن و خوردن او بد می‏بری که گوییا مادر او تو را شیر داده است!»

عاقلان بصره

بهلول را گفتند: «دیوانگان بصره را بشمار.» گفت: «از حیز شمار بیرون است. اگر گویید، عاقلان را بشمارم که معدودی چند بیش نیستند!»

نامه‏نویس

فاضلی به یکی از دوستان صاحب راز خود نامه‏ای می‏نوشت. شخصی در پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم، نوشته وی را می‏خواند بر وی دشوار آمد؛ بنوشت که: «اگر نه در پهلوی من‏دزدی نشسته بودی و نوشته مرا نمی‏خواندی، همه اسرار خود بنوشتمی.»

آن شخص گفت: «والله که ‏ای مولانا من نامه تو را مطالعه‏نکردم و نخواندم!» گفت: «ای نادان، پس این را که می‏گویی، از کجا می‏گویی؟»

بهارستان

عبدالرحمن جامی

پی‌نوشتها

۱.حرص، آز

۲.شاخ

codex۲۳x