شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مسأله ای برای برهان ساعت و ساعت ساز


مسأله ای برای برهان ساعت و ساعت ساز

نظریه تكامل كه گزارشی تاریخی تجربی از گذشته ۵ هزار ساله كره زمین است از دو ركن تشكیل شده است یكی نیای مشترك كه بر اساس آن تمام موجودات زنده از یك موجود زنده واحد یا چند موجود زنده محدود پدید آمده اند ركن دیگر چرایی این اتفاق است

نظر داروین در مورد چرایی بر انتخاب طبیعی است هرچند عوامل دیگر را نیز موثر می داند، اما انتخاب طبیعی تأثیر عمده ای داشته است. امروزه در بین زیست شناسان ركن اول تقریباً پذیرفته شد. اما بر سر ركن دوم اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. امروزه تعداد كمی عامل اصلی را انتخاب طبیعی می دانند بلكه معتقدند كه عوامل دیگری دخیل هستند. به هر حال تئوری داروین به لحاظ فلسفی لوازم بسیاری داشته و دارد؛ به طوری كه در حوزه های مختلف علوم انسانی و فلسفه همچون معرفت شناسی، فلسفه دین، فلسفه علم و فلسفه اخلاق تأثیرات فراگیری داشته است. این موضوعات طی میزگردی در انجمن حكمت و فلسفه مورد بحث قرار گرفت. در این میزگرد كه با هدایت دكتر حسن میانداری برگزار شد، دكتر علی پایا به تأثیرات تئوری داروین بر فلسفه علم و به طور خاص بحث معرفت شناسی تطوری پرداخت و دكتر امیرعباس، علی زمانی نیز به لوازم فلسفی این نظریه از منظر فلسفه دین عطف توجه كرد.

دكتر امیرعباس علی زمانی:

نكته اولی كه باید به آن اشاره كرد این است كه هیچ تفاوتی میان بحث های مختلفی كه تكامل با روایت های گوناگون آن برای الهیات، دین و فلسفه دین به وجود آورد با بحث های حوزه تجربی، فیزیك و زیست شناسی به لحاظ نگاه فیلسوفانه دینی وجود ندارد. به عبارت دیگر به همان اندازه ای كه مثلاً مباحث حوزه فیزیك مكانیك لوازم خاصی برای تصور از خدا و نگاه به جهان هستی و اختیار انسان داشت در سایر حوزه ها هم فیلسوف دین یا متكلم حساسیت های خاص خود را دارد. بنابراین كتاب های مختلفی كه در حوزه علم و دین (Religion and Sience) نوشته می شوند، گرایش های مختلفی همچون فیزیك، زیست شناسی یا علوم اجتماعی دارند، یعنی هرچند در جزییات و سؤالاتی كه مطرح می كنند تفاوت هایی دارند، اما از نظر چشم اندازی كه فیلسوف دین از بالا به مسئله می نگرد هیچ تفاوتی وجود ندارد.نكته دوم آن كه باید میان نگاه فیلسوفانه و نگاه متكلمانه تفاوت قائل شد. عكس العمل هایی كه در زمان خود داروین و حتی امروزه در جامعه ما مشاهده می شود بیشتر نگاهی متكلمانه است نه فیلسوفانه. مثلاً فیلسوف دین درصدد دفاع از وثاقت متون مقدس و یا ظواهر آنها نیست، بلكه دغدغه او این است كه آیا می توان میان داده های دینی، خدا، جاودانگی، اختیار انسان و داده های علمی سازگاری ایجاد كرد یا نمی شود؟ بحث تكامل و زیست شناسی تكاملی، به حق همان تأثیری را داشت كه فیزیك نیوتن در حوزه فیزیك داشت. به عبارت دیگر می توان از داروین به عنوان نیوتن عالم زیست شناسی نام برد. این مطلب كه خود داروین به لحاظ شخصیتی چه ویژگی هایی داشت اهمیت چندانی ندارد. در مورد تدین یا عدم تدین او گزارش های مختلفی داده شده است. نهایت چیزی كه در مورد او می توان گفت این است كه نوعی احساس شگفتی نسبت به نظام هستی داشت. اما راجع به ذهن انسان، نظریه او عملاً نوعی بی اعتمادی نسبت به صدق ذهنی به دنبال داشت. چون ذهن انسان و مجموعه شناخت های او در درون این تحول و تكامل به وجود آمده بود، بنابراین نوعی تردید و شكاكیت معرفت شناختی لازمه نحوه نگاهی بود كه در حوزه زیست شناسی وجود داشت.اما اگر بخواهیم تأثیرات تئوری داروین را بر حوزه كلام و فلسفه دین برشماریم باید گفت كه اساسی ترین عنصر در فلسفه دین هنوز هم خداست. یعنی ملحدان، موحدان و شكاكان هنوز هم مهمترین مسئله را خدا می دانند. مهمترین بحثی كه در این میان پیش آمده است بحث رابطه میان نظریه تكامل و تكامل یافته ترین قرائت های آن با خدا و مسئله توحید است. خدا می تواند خدای كتاب مقدس یا خدای فیلسوفانه یعنی واجب الوجود یا محرك اول و یا خدا به عنوان شعور هستی و طراح آن باشد. تردیدی وجود ندارد كه تصویر سابق از خدا یعنی خدای ساعت سازی كه نتیجه فیزیك نیوتنی بود مورد اشكالات جدی قرار گرفت. نظریه تكامل نشان می داد كه ساختار طبیعت، ساختاری كه سابقاً طرح شده بود نیست، بنابراین خدای ساعت ساز كنار گذاشته شد هرچند كه بعدها تلاش مجددی برای اصلاح آن در الهیات طبیعی صورت گرفت. بنابراین به نظر من این تصور از خدا با نظریه تكامل و لوازم آن قابل دفاع نیست. اما در مورد خدای فیلسوفانه باید گفت كه این خدا هیچ آسیبی از جانب نظریه تكامل نمی بیند. یعنی بر فرض كه تمام جزییات نظریه تكامل با تمام دقت ثابت شود، از آنجایی كه خدای فیلسوفان واجب الوجود است و عالمی كه نظریه تكامل در آن طرح می شود عالمی ممكن الوجود است. بنابراین تفاوتی نمی كند كه روند جاری در آن، تكاملی باشد یا غیرتكاملی. بنابراین خدای فلسفه و خدای متافیزیك از جانب تئوری تكامل آسیبی نمی بیند، زیرا اصل وجود خدای فیلسوفانه كه بر مبنای براهین پیشینی اثبات می شود از جانب تحولاتی كه در تفسیر جهان هستی به وجود می آید آسیبی نخواهد دید.اما خدای كتاب مقدس مسیحیان با تئوری داروین مورد سؤال قرار گرفت. خدای سنت مسیحی چنین بود كه انسانها جهان را به شكل كنونی و به طور یك باره آفریده است، بنابراین تصور این بود كه خدا، جهان را به شكل فعلی و به طرز معجزه آسایی خلق كرده است. این خدا، مورد چون و چرا قرار گرفت و اصلی ترین بخش های كتاب مقدس كه در آن تصریح می شود جهان به شكل كنونی آن آفریده شده است و تفسیرهایی كه از كتاب مقدس بر همین اساس ارائه می شد و در واقع بخشی از دین تلقی می شد، با چالش مواجه شد. حساسیت هایی كه ایجاد شد به عنوان نمونه بارز تعارض علم و دین به شمار می رفت. راه حل های مختلفی كه در باب زبان دین دیده می شود پس از این چالش ها به وجود آمد. نكته دیگری كه وجود داشت این است كه تصویری كه ادیان از انسان ارائه می دهند من حیث المجموع با تصویری كه نظریه تكامل ارائه می داد متفاوت بود. انسان در ادیان، موجودی كریم و شریف و تافته جدا بافته ای است كه روح خدا در او دمیده شده است و كاملاً یكه و یگانه بود. در حالی كه در تئوری داروین، انسان هیچ تفاوتی با سایر حیوانات نداشت، مگر این كه در شرایطی واقع شده كه تعارض های بیشتری را از سر گذرانده است. در نتیجه چالش اصلی ای كه تئوری داروین برای خدا و نگاه متدینانه به هستی ایجاد می كرد، این بود كه هستی نتیجه یك تحول كور و تصادفی و بدون حساب و كتاب است. یعنی انتخاب، گزینش و طرح پیشینی بر اساس حكمت در كار نیست. در حالی كه روح اندیشه دینی در مورد انسان چنین است كه هستی برای انسان و انسان برای خدا آفریده شده است و انسان نتیجه طراحی حكیمانه خداست.پس از داوری های شتابزده در مورد تئوری داروین در سنت مسیحی عده ای به تعدیل این نظریه پرداختند یعنی معتقد شدند كه جسم انسان تابع قوانین تكاملی است اما روح انسان تافته جدا بافته ای است. بنابراین بدین طریق از انحصاری بودن انسان دست برنداشتند و كوشیدند تا مقام و شرافت انسان نسبت به سایر موجودات را حفظ كنند. حال آن كه در تئوری داروین، انسان به موجودی از سنخ سایر موجودات تبدیل شد كه نمی توانست برتری خاصی نسبت به آنها داشته باشد. این هم مسئله ای بود كه با انسان شناسی دینی ناسازگار بود.

* دكتر علی پایا:

در این بحث می خواهم توجیهاتی را درباب معرفت شناسی تطوری بیان كنم. تحولاتی كه در حوزه زیست شناسی از حدود سال ۱۹۳۰ به بعد اتفاق افتاد و تا سال۱۹۵۳ با كشف دی.ان.ای(DNA) ادامه یافت، زمینه را برای ظهور نگاه پارادایمی به علوم و معرفت های ناظر به علوم فراهم كرد. تحولی كه شبكه معنایی موجود را برای آن كه اندك اندك دستخوش تغییر شود آماده ساخت. شبكه معنایی یا پارادایم مسلط، پارادایمی مبتنی بر علوم فیزیكی بود. یعنی محوریت با فیزیك بود و زمانی كه از فلسفه علم نامی به میان می آمد، غالباً فلسفه فیزیك را به ذهن متبادر می كرد. نگاهی هم كه در نیمه اول قرن ۲۰ تا دهه ۷۰ بر فیزیك حاكم بود یك نگاه عمدتاً فنومنالیستی و ابزارانگارانه و شناخت گرایانه است. یعنی نگاهی كه به مشاهده كننده (Observation) اهمیت زیادی می دهد و معتقد است كه ما با سطح پدیدارها سروكار داریم. پس از تحولاتی كه زمینه ساز شد در دهه ۶۰ نخستین بار كارل پوپر متوجه این نكته شد پیشرفت هایی كه در قلمرو علوم زیستی اتفاق می افتد می تواند مدل بدیلی را برای رویكردی كه فلاسفه به مسأله شناخت و معرفت دارند عرضه كند. پوپر موضوع محوری را در معرفت شناسی مطرح می كند و آن این كه معرفت اهمیتی ندارد بلكه رشد معرفت است كه دارای اهمیت می باشد و رشد معرفت در فلسفه پوپری با مبانی ای كه او نظامش را بر آن اساس قرار داده، ارتباط دارد. پوپر تا قبل از عطف توجه به فلسفه علوم زیستی، ذیل مسأله اصلی رشد معرفت، به دنبال پیدا كردن ملاكی بود كه برای جدا كردن علم تجربی از آن چه كه غیر علم محسوب می شود یعنی متافیزیك و همه آن چه كه غیر تجربی است و برای این مقصود ملاك ابطال پذیری را ارائه كرد. البته تمام این تلاش ها در چارچوب توجه او به كاركرد علوم فیزیكی اتفاق می افتاد. پوپر تا آن زمان برخی گزاره های اساسی را در قلمرو معرفت شناسی مطرح كرد كه در نوع خود یك انقلاب به شمار می رود. از جمله این كه ما معرفت یقینی و قطعی نداریم و جست وجوی چنین معرفتی یك جست وجوی باطل است. بنابراین شكاكیت فعال موضع غیر قابل قبولی نیست. قرن ها بود كه تلاش می شد تا شكاكان را از میدان به در كنند، اما پوپر اشاره كرد كه این تلاش مثمر ثمر نیست.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.