جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

در کوچه پس کوچه های زندگی والت ویتمن


در کوچه پس کوچه های زندگی والت ویتمن

والتر ویتمن به سال ۳۱ ماه مه ۱۸۱۹ در خانواده ای پرجمعیت و کم سواد در منطقه لانگ آیلند نیویورک دیده به جهان گشود, پدرش نجار و مادرش نیز از خانواده ای کشاورز و هلندی تبار بود

آهای والت ویتمن دست مرا بگیر!

چنین شگفتی های دواری! چنین منظره ها و صداهایی!

چنین حلقه های بهم بسته پایان نیافته ای که هریک به دیگری قلاب شده است،

والت ویتمن، چیست که در درون تو گسترده می شود؟

سلام به دنیا!

در شهرهایی که نور و گرما نفوذ می کند، من خود نفوذ می کنم

و به سوی تمامی جزایری که پرندگان به سوی آنها پرواز می کنند

من خود پرواز می کنم.

نام ویتمن در دنیای شعر نام آشنائیست. حتی وقتی خود را صدا می زند ناگهان احساس می کنی که جایی این نام را شنیده ای، جایی که تنها ویتمن بود و تنهایی و تو بر فراز شعرهای او ایستاده ای و آنها را می نگری، تو هم با او به دنیا سلام کن، به تمام زیبایی هایی که ویتمن در میان زشتی ها می بیند و آنها را برای چشمانش گلچین می کند.

● گوشه های دورافتاده جزیره ماهی شکل

والتر ویتمن به سال ۳۱ ماه مه ۱۸۱۹ در خانواده ای پرجمعیت و کم سواد در منطقه لانگ آیلند نیویورک دیده به جهان گشود، پدرش نجار و مادرش نیز از خانواده ای کشاورز و هلندی تبار بود.

ویتمن با مادر بیش از پدر پیوند فکری داشت، چنانکه بیشتر نامه هایی که از شاعر بازمانده خطاب به مادر نوشته شده است. کودکی ویتمن با دوران برده داری در مزرعه های ایالات متحده هم زمان بود، خانواده والتر تا هنگامی که او چهار ساله بود در لانگ آیلند زندگی می کردند و سپس به بروکلین رفتند، ویتمن از همان کودکی عاشق طبیعت بود و مطالعاتش درباره تفکر کلاسیک جهان از متفکرانی چون گوته، هگل و امرسون دنباله روی می کرد. صحنه بسیاری از شعرهای ویتمن گوشه های دورافتاده جزیره ماهی شکل پامانوک و بروکلین و نیویورک است.

ویتمن عاشقانه نیویورک را دوست می داشت، صحنه ها و مناظر شهر نیویورک همیشه او را به هیجان می آورد، به گفته یکی از منتقدان، این شهر در نظر ویتمن دریایی از شانه ها و چهره ها بود.ویتمن پس از گذراندن دوران کودکی در مدارس دولتی بروکلین ناچار در سیزده سالگی مدرسه را رها کرد و در چاپخانه ها و اداره روزنامه ها به یادگیری پرداخت تا اینکه در کار پیشرفت کرد و روزنامه نویسی را پیشه خود کرد.

ویتمن کار خود را با پادویی در روزنامه ها آغاز کرد و پله پله پیشرفت کرد تا اینکه خود به نقد کتاب ها می پرداخت و سرانجام توانست سردبیری برجسته شود، ویتمن رشد روزافزون و شتابناک نیویورک را به چشم می دید و بر آن شد تا شعری درخور این تغییر سرنوشت انسان و آرزوهایش بسراید. «برگ های علف» اولین مجموعه شهر ویتمن بود که با جسارت تمام سروده شد و به چاپ رسید، انگار همین جا بود که ویتمن منفورترین شاعر آمریکا شد و برای همیشه با چاپ این اشعار به کنج تنهایی پناه برد.

این کتاب مورد انتقاد بسیاری از منتقدان قرار گرفت و با کلمات توهین آمیز ویتمن را مورد سرزنش قرار دادند، او در این شعر که به گفته منتقدان در کمال بی نزاکتی سروده شده بود اثبات کرد که شاعری رک گو و بی پرواست، این کتاب که در سال ۱۸۵۵ منتشر شد همانند توفانی عظیم در آمریکا غوغا به پا کرد. او را در مقاله ای غول بی شاخ و دمی خواندند که با افکار قبیح می خواهد خود را شاعر زمانه بنامد. حالا ویتمن شاعری بود که تمام سنت ها را شکسته بود و تصمیم داشت راهش را تا پایان ادامه دهد.

ویتمن سال های بسیار تلخی را گذراند و در تمام این دوران این هواداران او بودند که هرگز او را تنها نگذاشتند، یکی از طرفداران شاخص ویتمن امرسون بود که پس از خواندن نخستین چاپ برگ های علف به شاعر نوشت؛ «در آستانه زندگی بزرگت به تو درود می فرستم». امرسون بارها کوشش کرد تا ویتمن را راضی کند تا در چاپ مجدد مجموعه اشعارش دست از رک گویی بردارد و آنها را حذف کند، اما ویتمن راضی نشد، انگار و می خواست شاعری منحصر به فرد باشد، شاعری که قبل از او نمونه ای نداشته و شاید بعد از او نیز هرگز چنین شاعری زاده نشود.

در آن زمان در وزارت کشور آمریکا سمت منشی گری داشت. در سال ۱۸۵۶ وزیر کشور وقت وی را به اتهام انتشار یک کتاب ناشایسته از سمت خود عزل کرد. حالا ویتمن با دیگران تفاوت داشت او می خواست واقعیات را همانطور که هست بر کاغذ بیاورد بی هیچ قافیه ای، او از واژه ها حقیقت می ساخت، اشعارش همانند یک انقلاب باشکوه بود. قیام ویتمن انقلابی بر ضد سنت های کهن اجتماعی و ادبی بود. ویتمن همانند سدی شکست و مانند سیلابی بر زمین خشک و تشنه سرازیر شد. نمی خواست به خاطر محبوب بودن شعر بسراید، ویتمن را به راستی باید فرزند آفتاب دانست، در زیر نور چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند، مردان و زنانی را می دید که در آفتاب عرق می ریختند و در کنار بخاری ها، چرت نمی زدند.

ویتمن شعر را از حصار عطر و شادی بیرون کشید و به کلبه ها و خیابان ها آورد، جایی که حقیقت در زیر آفتاب پرپر می زد. بعد از مدتی به واشنگتن رفت و چند سالی را میان هوادارانش زیست، اما ناگهان احساس تنهایی کرد و به شهر کامدن در ایالت نیوجرسی بازگشت تا در کنار مادر و برادرش باشد که ناگاه مادر را از دست داد، پس از طردشدن کتاب های او و مرگ نابهنگام مادر، دیگر طاقت ماندن نداشت، دچار بیماری و تشنجات عصبی شد و به ادوارد داون که از منتقدان هوادارش بود، نوشت؛ «اگر بخواهید باز هم مطلبی درباره من و کتابم بنویسید شایسته و حتی ضروری است اشاره کنید به اینکه برگ های علف و سراینده آن در مجامع رسمی آمریکا به نحو تحقیرآمیزی ندیده گرفته شد، ناشران هر دو را طرد کرده اند و شاعر از امرار معاش محروم گشته است، تنها برای اینکه این کتاب را به وجود آورده است.»

● سه چیز برای من به همراه می آوری

با این همه شکست ویتمن را باید به راستی گلی همیشه بهار در عالم هنر دانست، حتی وقتی که از ماتم حرف می زند باز هم نوری از پشت ابرها بر او می تابد:

آنگاه که گل های یاس آخرین بار درآستانه درشکفت

و هنگام شب ستاره بزرگ نابهنگام در آسمان باختر غروب کرد

من ماتم گرفتم و همچنان به همراه بهاری که همواره بازمی گردد

ماتم خواهم گرفت

ای بهاری که بازگشت همیشگی است، تو به یقین سه چیز برای من به همراه می آوری؛

یاسی که جاودانه می شکوفد، ستاره ای که در باختر غروب می کند

و یاد مردی که من دوست می دارم

با ناامیدی میانه ای ندارد... انسان ها را عاشقانه دوست می دارد، سفید و سیاه برایش فرقی نمی کند. گویی در هر خیابانی منتظر عابری است تا به او مهربانانه بنگرد و دستانش را به دستی بفشارد بی آنکه به رنگ دستان او نگاهی بیندازد!

در تاریک ترین لحظه ها منتظر بهاریست که می داند از راه می رسد و برایش آرزوهایش را به ارمغان می آورد، یاسی که جاودانه می شکوفد، ستاره ای که در باختر غروب می کند و یاد مردی بزرگ را که کسی به جز آبراهام لینکلن رئیس جمهور وقت ایالات متحده نیست، مردی که آزادکننده سیاهپوستان بود و ویتمن شعری بلند در رثای او سروده است، آری حرمت شعرهای ویتمن به عشقی است که جاودانه به انسان می بخشد، این اشعار بی قافیه سرشار از مهربانی است، قافیه اشعار ویتمن محبت است؛ در جایی خود نیز در مورد شعر بودن شعر چنین می نویسد؛ «کیفیت شاعرانه در وزن و قافیه و در قالب یکدست و استوار شعر، یا در خطابه هایی که شاعر در ذهن خود خطاب به اشیای بی جان ایراد می کند، یا در شکوه های غمناک یا اندرزهای حکیمانه نیست، کیفیت شاعرانه در زندگی موجود و بسیاری چیزهای دیگر و در روح آدمی است.» علاقه وافر او به آزادی سیاهپوستان آن هم پا به پای رئیس جمهور عجیب است.

هارلد بلوم یکی از چهره های نام آشنای ادبیات غرب در اثری با عنوان The westerncanon درباره ویتمن می نویسد که هیچ شاعر دیار غرب نتوانسته است والت ویتمن و امیلی دیکنسون شاعره مشهور سیه چرده سال های مبارزه با تبعیض رنگ و نژادی ایالات متحده را در نیمه دوم قرن ۲۰ میلادی تحت الشعاع خود قرار دهد. حالا ویتمن گوشه های عزلت خود را با این اشعار پر کرده است، با یادها و یادگارهای سپیدش، یادگارهایی سپید از مردمانی سیاه.

● ستاره غروب می کند

سال ۱۸۷۷ بیماری یقه اش را گرفته بود و دیگر هیچ منبع درآمدی نداشت و تنها دری که بازمانده بود فروش کتاب هایش بود که آنها را در زنبیلی می گذاشت و به خیابان های کامدن و فیلدلفیا می برد و می فروخت.

ویتمن روزها و شب های سختی را می گذراند. به عنوان شاعری که دیگران را دوست می داشت و مردی که تمام شعرهایش برای آنها بود هنوز او را نمی فهمیدند.

پس از یکی، دو سال ویتمن سلامتی خود را تاحدی به دست آورد. بعضی از شعرهایش مورد توجه عموم قرار گرفت. مرگ توماس کارلایل که ویتمن به او ارادت فراوان داشت در سال ۱۸۸۱ و درگذشت لانگ فو و امرسون نیز در سال بعد ویتمن را سخت منقلب ساخت. حالا ویتمن واژه واژه اشعارش را می بویید تا شاید خاطره هایش دوباره زنده شوند.مرگ دوستان صمیمی او، فقر و تنگدستی روح او می آزردند، در خانه ای دخمه مانند در کنار راه آهن کامدن می زیست. حالا ویتمن ۶۵ ساله است، اما خیلی بیشتر از ۶۵ سال در تنهایی زیسته است، این خانه دخمه مانند خانه یک شاعر نیست، بلکه حصاری به دور افکار اوست. ویتمن در این خانه با سرمای زمستان و گرمای تابستان رقابتی بهارانه دارد.

ویتمن دراین خانه هر لحظه طعم فقر را چشید و دم بر نیاورد. شاید اگر کمک مالی دوستان او نبود، ویتمن از گرسنگی و فقر بارها جان داده بود، با تصویر خود در آینه انس گرفته بود، با قطاری که هر روز از کنار خانه اش می گذشت و با تمام احساس ناب و تازه ای که در آن خانه هنوز هم نفس می کشید، اما یک روز شاعری بزرگ به دیدار او رفت، رابرت بوچنان، شاعر انگلیسی به خود اجازه داد تا ویتمن را ملاقات کند، رابرت از دیدن این همه فقر متعجب شد، باورش نمی شد شاعر این همه واژه قشنگ این طور به خود پناه برده باشد.

رابرت مهربان پس از بازگشت به انگلیس داستان فلاکت شاعر پیر را برای دوستدارانش بازگفت و توانست اعانه هایی را برای ویتمن جمع کند. گروهی دیگر نیز یک جلسه سخنرانی برای ویتمن در فیلادلفیا ترتیب دادند و علاوه بر مبلغی که از فروش بلیت ورودی به دست آمد هدایایی نیز برایش جمع آوری کردند که جمعا به ۷۰۰ دلار رسید، ویتمن نیز در برابر این کمک و بخشودگی دوستانش چنین گفت؛ «این کمک انبوه ترین موج مهر و عطوفتی است که تاکنون مرا در برگرفته است».

ما هم دلمان آرام گرفت که بعد از آن همه فلاکت کسی به داد شاعر رنجور رسید، شاعری که واژه هایش را صمیمانه دوست می داشت و هرگز حاضر نبود آنها را به هیچ قیمتی سرکوچه ها و خیابان ها به غارت بسپارد. او معتقد بود شعر جان دارد و نفس می کشد مانند انسان و باید به واژه واژه اش احترام گذاشت. چنانکه خود نیز در جایی گفته است؛«ای دوست! این کتاب نیست، انسانی است که بر او دست می زنی».

● مسافرانی که دست تکان می دادند

در سال ۱۸۷۳ حمله فلج ویتمن را خانه نشین کرد تا دست از نوشتن بکشد، و تنها همدم او یکی از دوستان نزدیکش بود، اگرچه روی دوپای خود بلکه با روحیه ای که داشت روی ستون های زندگی ایستاده بود و قصد زمین خوردن نداشت، او به شنیدن صدای قطار، عادت کرده بود. سال های ۱۸۸۱ و ۱۸۸۸ برخی از آثار ویتمن مانند برگ های علف دوباره زیرچاپ رفتند، ویتمن تا سال ۱۹۸۲ خود را چون شاعری انقلابی به مردم شناساند و در ۲۶ مارس همان سال بر اثر بیماری سل و فلج برای همیشه چشمانش را به روی دنیا بست، در آرزوی مسافرانی که دلش می خواست از کوپه های قطار برایش دست تکان دهند.

منابع:

۱ - گزیده اشعار والت ویتمن، ترجمه دکتر سیروس پرهام (انتشارات مروارید)

۲ - والت ویتمن و بی پرده گویی در شعر، ترجمه احسان ابدی خواه

مریم هاشم



همچنین مشاهده کنید