یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

روح بزرگ شرق


روح بزرگ شرق

مروری بر زندگانی «موهنداس کرمچند گاندی» به مناسبت سالروز تولدش

روزی بازرس فرهنگ برای بازرسی و آزمایش قدرت هجّی به مدرسه ما آمد. یکی از پنج لغتی که به من داد قوری بود که من اشتباه نوشتم. معلم کلاس کنارم آمد و سعی کرد با ضربه نوک پا متوجهم سازد. ولی من نفهمیدم منظورش چیست. اصلا نمی‌توانستم تصور کنم آموزگاری از شاگردش بخواهد که هجّی لغت را از روی ورقه هم شاگردیش رونویسی کند. گرچه آن روز در میان کودکان مدرسه کودن و ابله شناخته شدم ولی هرگز نتوانستم هنر نوشتن از روی ورقه دیگران و تقلب را بیاموزم.

نویسنده سطور بالا نه صرفا روشنفکری است غرق در مفاهیم نظری و اخلاقی و نه عالمی مذهبی، دیندار و اخلاق گرا. او مبارزی است که تاریخ جهان را دگرگون ساخت، مبارزی که سرزمین ۷۲ ملت را در مقابل استعمار سیاسی، اقتصادی و استعمار فکری ریشه‌دار بریتانیا متحد کرد و استقلال سیاسی را برای سرزمین هند به‌ارمغان آورد:

«موهنداس کرمچند گاندی.»

شیوه مبارزه گاندی متفاوت با دیگر مبارزان تاریخ جهان بود. او نه تکیه بر تفنگ داشت و نه اتکایی به خشونت. نه لشکر می‌کشید و مبارز می‌طلبید، نه مخالفانش را دشمن می‌انگاشت. نه از خشونت می‌ترسید و نه کسی را با خشونت می‌ترساند. سلاحش برای مبارزه موعظه بود و تلاش برای نزدیک ساختن دل‌ها، زیرا معتقد بود: «سلاح محبت شکست ناپذیر است.»

گاندی در سال ۱۸۶۹ در شهر پوربندر هندوستان متولد شد. او فرزند آخر از چهارمین ازدواج پدرش بود. مادرش عمیقا مومن و مذهبی بود آنگونه که نیمی از سال را روزه‌دار بود. دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و در همان شهر به مدرسه رفت. نسبت به همسالانش اگرچه در نظم و ترتیب درس خواندن و مدرسه رفتن منظم‌تر بود اما توفیقی در درس نداشت. گوشه گیر و خجول بود و از معاشرت با دیگران پرهیز می‌کرد. خود در خاطراتش درباره دوران کودکی می‌گوید: «توان و تحمل حرف زدن با هیچ کس را نداشتم و از مسخره شدن توسط دیگران بسیار می‌هراسیدم.»

در حالی که ۱۲ سال بیش نداشت، بنابر رسوم مجبور به ازدواج شد. ازدواجی که خود از آن به‌عنوان ازدواجی نامعقول و غیرطبیعی یاد کرد. تا ۱۶ سالگی در مدرسه مشغول به تحصیل بود. در همان نوجوانی بدون بهره بردن از هرگونه تعلیمات مذهبی، آنچنان عنصر و مفهوم «اخلاق» و اخلاقیات، شالوده فکری و روحی‌اش شد که همواره ضعف اخلاق در مذهب هندوها، او را رنج می‌داد. آنگونه که خود نقل کرد هیچ‌گاه در زندگی نتوانست طبق باور هندوها، کسی را به‌این دلیل که مذهب دیگری دارد «نجس» بنامد، حال آنکه این باور در جامعه آن زمان هند، باور و اعتقادی کاملا رایج بود. در خاطرات دوران نوجوانی می‌نویسد: «هیچ‌گاه نتوانستم درک کنم که چرا از آن جهت که زن مستخدممان مذهب دیگری دارد، نباید هیچ‌گونه تماسی با وی داشته باشم؟ هیچ‌گاه نتوانستم او را نجس بنامم و به‌رغم کمال اطاعتی که از والدین داشتم، به مادرم گفتم که نجس خواندن آن زن را صحیح و اخلاقی نمی‌دانم».

گاندی پس از اخذ دیپلم، به کالجی در شهر بهاونگر رفت. به علت ضعف علمی، پس از پایان نیمه اول کالج، آن را نیمه‌کاره رها کرد و به زادگاه برگشت. در این زمان بود که دوستی خانوادگی پیشنهاد سفر او به لندن، جهت ادامه تحصیل در رشته حقوق را به خانواده گاندی داد. این پیشنهاد برای آن خانواده به همان اندازه که نوید پایان ناکامی‌های تحصیلی پسر کوچکشان را می‌داد، تردید عمیقی را هم در پی‌داشت. مادر گاندی از سه چیز شدیدا می‌هراسید و آن سه چیز، آلوده شدن فرزندش به زن، خوردن گوشت و مشروبات الکلی بود. سه چیزی که طبق مذهب هندوها، برای نوجوانی به سن گاندی بهیچ روی قابل قبول نبود. در نهایت، تردید خانواده در قبول این فرصت جدید با تعهد گاندی به مادر نسبت به نزدیک نشدن به آن سه چیز پایان یافت و مادر با رفتن وی به انگلستان موافقت نمود.

گاندی نوجوان، پس از چند ماه اقامت در لندن، تازه متوجه شد که پای در چه راه صعب و دشواری نهاده. تفاوت‌های فراوان موجود میان مرام، آداب و رسوم جوامع هند و انگلستان، بعلاوه اینکه وی مجبور بود برای صرف یک وعده غذای غیرگوشتی هرروز ۲۰ کیلومتر را پیاده طی کند، همه و همه زندگی در لندن را برای گاندی ۱۸ ساله سخت و جانکاه کرده بود، اما راه بازگشتی نبود. بسیاری از دوستانش با دلایل مختلفی او را ترغیب به خوردن گوشت می‌کردند اما وی در جوابشان تنها می‌گفت: «گرچه گوشت خوردن کاری لازم است اما نمی‌توانم عهدی را که با مادر بسته‌ام بشکنم و با شما بر سر آن استدلالی داشته باشم».

گاندی پس از ۴ سال دوری، با اخذ مدرک وکالت به وطن بازگشت و در بمبئی مشغول به کار وکالت دادگستری شد ولی روحیه منزوی، گوشه‌گیر و نه‌چندان اجتماعی‌اش باعث شد که پرونده‌های بسیاری را از دست بدهد لذا در کار وکالت احساس شکست نمود. درهمین اثنا بود که مادرش نیز فوت کرد. غم از دست دادن مادر، شکست در کار و بیهوده یافتن تحمل سختی‌های تحصیل و زندگی در لندن، همه و همه موجب یأس شدید گاندی شده بود، پس بمبئی و کار وکالت را رها کرد و به شهر راجکوت رفت. در آنجا دفتری ترتیب داد و با تحریر عرضحال‌ زندگی‌ای متوسط را پیش گرفت. در این زمان بود که نامه‌ای مسیر زندگی گاندی را تغییر داد: نامه‌ای از طرف شرکتی بازرگانی مبنی بر دعوت به کار.

ماجرا از این قرار بود که این شرکت، دعوی بزرگی به مبلغ ۴۰ هزار لیره را علیه شرکت دیگری مطرح نموده و بدین جهت طی نامه‌ای به برادر بزرگ گاندی (که مدیر شرکت بازرگانی پوربندر بود) از او خواسته بود که در صورت تمایل، برادر کوچکش به‌عنوان کارمندی در استخدام این شرکت، جهت پیگیری این دعوی حقوقی به آفریقای جنوبی سفر کند. این پیشنهاد برای وضعیت بد درآمدی گاندی و یأس حاکم بر زندگی‌اش حکم کیمیا را داشت لذا بدون هیچ اما و اگری، آن را پذیرفت و راهی آفریقای جنوبی شد. این سفر را نه تنها می‌توان نقطه عطفی در مسیر زندگی و تحول و دگرگونی ابعاد شخصیتی گاندی دانست که شاید بتوان از آن به‌عنوان سفری سرنوشت ساز بر معادلات حاکم بر سرزمین هند و منطقه نیز نام برد. رهاورد این سفر برای گاندی، شکل‌گیری آرمان و هدفی متعالی بود که نیل به آن آرمان، نیاز به ترک انزوای رفتاری و خَلق جسارت داشت. گویی از پس این سفر، انقلابی درونی انتظار گاندی را می‌کشید. انقلابی که یک تنه عزم مبارزه با تبعیض نژادی حاکم بر رفتار استعمارگران را کرده بود.

گاندی در خاطراتش، اولین نشانه درک این تبعیض نژادی را لحظه‌ای می‌داند که کشتی در بندر ناتال پهلو گرفت تا مسافر جوان پای بر خاک آفریقای جنوبی بگذارد. از طرف شرکت، جوانی هندی بنام عبدالله شیت به‌استقبال گاندی آمده بود. همراهی چند دقیقه‌ای کافی بود تا گاندی جوان متوجه نگاه‌ها و رفتار به‌دور از احترام و سرشار از تکبر مردم با آن جوان رنگین پوست و هندو شود.

این رفتار به‌دور از احترام با هندی‌ها، تأثیر عمیقی بر روح اخلاق‌گرای گاندی گذاشت و روزها فکرش را به خود مشغول کرد. همه چیز برای شعله‌ور شدن آتش یک انقلاب درونی در وجود گاندی مهیا بود. تنها یک جرقه لازم بود که آن هم یک هفته بعد از ورود گاندی به آفریقای جنوبی رخ داد:هفت روز پس از اقامت گاندی در بندر ناتال، برای وی از طرف شرکت بلیت درجه یک قطار برای عزیمت به پرتوریا، پایتخت مارتیزبورگ ارسال شد. اتفاقی که سرنوشت و مسیر زندگی گاندی را تغییر داد، در آن قطار رخ داد. گاندی خود آن اتفاق را چنین روایت کرد : «مسافری داخل واگن شد و با دیدن من چند بار سر تا پای مرا برانداز کرد.

وقتی دید که رنگین پوست هستم برآشفته شد، بیرون رفت و با دو مأمور رسمی راه آهن بازگشت. یکی از مأموران به من خطاب کرد: بیا بیرون؛ تو باید به واگن مخصوص خودت بروی! من گفتم: ولی من بلیت درجه یک دارم. مأموران با هم گفتند: داشتن بلیت مهم نیست. باید از این واگن بروی. من پاسخ دادم: خیر، به من اجازه داده‌اند که این بلیت را تهیه کنم و در این واگن بنشینم و اکنون هم در همین واگن سفر خواهم کرد. مأمور گفت: نه، نخواهی رفت. باید از این واگن بروی در غیر این صورت پلیس را خبر خواهم کرد تا بیرونت بیاندازد. پاسخ دادم: هرطور مایلید. من با میل و اراده خود بیرون نخواهم رفت. پلیس آمد، دستم را گرفت و با زور بیرون انداخت. اسباب سفرم را نیز بیرون ریخت. من حاضر نشدم سوار واگن دیگری شوم و از قطار جا ماندم».

این رخداد تمام آن چیزی بود که شخصیت منزوی، گوشه‌گیر، بی‌هدف ولی اخلاق‌گرای گاندی به آن نیاز داشت. گاندی پس از آن رخداد آرمان و هدفش را شکل داد و تا آخرین نفس برای رسیدن به این هدف که همان اتحاد مردم هند و جهان در مقابل تبعیض و استعمار بود مبارزه کرد. چند روز بعد، گاندی پس از ورود به دادگاه دعوی، وقتی از قاضی دادگاه شنید که نمی‌تواند با پوشش هندی وارد دادگاه شود و باید دستارش را از سر بردارد، حاضر به پذیرش نشد و به نشانه اعتراض دادگاه را ترک کرد. «گاندی مبارز» متولد شده بود و چیزی جلودار زبانه‌های آتش انقلاب درونی‌اش نبود. چند ماه بعد کنگره‌ای متشکل از هندیان مقیم با هدف ادامه مبارزه تا گرفتن حق رأی برای هندیان تشکیل داد.

چندی بعد به یاری یکی از هموطنانش که به دست ارباب سفیدپوست خود شدیدا ضرب و شتم شده بود شتافت و از آن ارباب به دادگاه شکایت کرد. قاضی وقتی متن شکوائیه را خواند خشمگین شد و برای کارفرمای گاندی احضاریه صادر کرد. شنیدن این خبر، تمام رنگین پوستان آن شهر را در حمایت از گاندی گرد او جمع کرد. گاندی دیگر یک نفر نبود و بدل به صدای سال‌ها بغض فروخورده رنگین پوستان شده بود. در سال ۱۸۹۶ وقتی از مرخصی، با کشتی به آفریقای جنوبی بازگشت جمعیت کثیری از رنگین پوستان برای حمایتش و سفیدپوستان برای ازمیان برداشتنش درانتظارش بودند. گاندی آن‌روز زیر دست و پای مهاجمان به‌شدت مورد ضرب و شتم واقع شد ولی با فریاد از حامیانش خواست که خشونت نورزند و فردای آنروز اعلام کرد که نه اکنون و نه هیچ زمان دیگری، به‌خاطر شخص خودش از کسی شکایت نمی‌کند. او گفت: «تنها چیزی که مهاجمان را از کرده‌شان پشیمان می‌کند، پیام دوستی و محبت رنگین پوستان است و بس.»

در سال ۱۹۰۶، گاندی رهبری مبارزه‌ای علیه قانون تصویب شده دولت مبنی بر انجام انگشت نگاری از هندیان به‌عهده گرفت و با سخنرانی برای جمعیتی سه هزار نفری، از هندی‌ها خواست که به این ذلت تن درندهند. دو سال بعد به جرم تحریک هندی‌ها و ایجاد آشوب، گاندی بازداشت شده و به زندان افتاد گرچه با فشار افکار عمومی، دو ماه بعد آزاد شد.

گاندی ۴۴ ساله در سال ۱۹۱۴، به هنگام بازگشت به وطن، مثل یک قهرمان بزرگ ملی مورد استقبال مردم کشورش قرار گرفت. دیگر اهالی دورافتاده‌ترین واحه‌های هند هم گاندی را می‌شناختند. سه سال پس از بازگشت گاندی به هند، کارگران کارخانه نساجی احمدآباد نسبت به حقوق پایین‌شان لب به اعتراض گشودند و از ادامه کار سر باززدند. گاندی برای هدایت و به خشونت کشیده نشدن این اعتصاب رهبری کارگران را برعهده گرفت. با طولانی شدن مدت اعتصاب کارگران و بی‌نتیجه ماندن آن اعتراض‌ها، گاندی احساس کرد که کارگران دلسرد شده‌اند و وحدتشان درشرف شکست است، لذا رسما اعلام کرد تا زمانی‌که کارگران به مطلوب خود دست نیابند، لب به غذا نزده و روزه خواهد گرفت. سه روز بعد، کارخانه داران وقتی متوجه ضعف جسمانی گاندی شدند از بیم توجه رسانه‌ها و افکار عمومی، تسلیم شده و مجبور به افزایش حقوق کارگران شدند.

در سال ۱۹۱۹، گاندی مجددا در اعتراض به قانون مصوب دولت انگلستان مبنی بر اجازه دولت در بازداشت افراد مشکوک به شورش و محاکمه آنها بدون هرگونه حق فرجام خواهی برخاست اما شعار جنبش اعتراضی‌اش را مبارزه بدون خشونت گذاشت. در ۱۳ آوریل آن سال، سربازان انگلیسی ‌روی ۲۰ هزار زن و مرد و کودک معترض و حامی گاندی آتش گشودند. پس از این کشتار بی‌رحمانه، آتش خشم و نفرت در دل معترضان شعله‌ور گشت ولی گاندی تن به قبول خشونت‌ورزی نداد.

جنبش رفته رفته دچار تفرقه می‌شد و بعد از چندی گاندی نیز بازداشت و طی دادگاهی به ۶ سال زندان محکوم شد. گاندی در زندان نیز دست از مبارزه نکشید و در پیام‌هایی خطاب به سران معترض، عاجزانه درخواست کرد که دست از خشونت برداشته و دوباره به مسیر مبارزه بدون خشونت بازگردند. گاندی وقتی تلاش‌هایش را ناکام دید، مجددا اعلام روزه کرد و این بار ۲۱ روز روزه گرفت تا نهایتا همه گروه‌ها به سبب حفظ جانش نسبت به ترک خشونت متحد شدند. گاندی در سال ۱۹۲۴ جنبشی دیگر در راستای ریشه‌کن کردن «نجس‌انگاری» را شروع کرد. همان نقیصه‌ای که در کودکی از وجود آن در جامعه هند رنج می‌کشید و آخرالامر موفق شد پای طبقاتی از مردم هندوستان را که نجس شمرده می‌شدند به معابد مقدس باز کند. ۶ سال پس از این ماجرا، گاندی رهبری بزرگ‌ترین نهضت اعتراضی خود را برعهده گرفت: «لغو قانون انحصار نمک». گاندی در اعتراض به حق انحصاری شرکت‌های انگلیسی در بهره‌برداری و فروش منابع عظیم نمک هندوستان، به همراه ۷۸ نفر از شاگردانش، راهپیمایی ۲۴ روزه‌ای را ترتیب داد.

جمعیت معترض و همراه با گاندی، رفته رفته فزون گردید تا آنکه در روز ۶ آوریل ۱۹۳۰، گاندی از خیل جمعیت معترض خواست تا برای شکست قانون انحصار نمک، مشتی از نمک دریاچه را بردارند. پس از آن، گاندی مجددا بازداشت شده و به زندان افتاد ولی انگلستان بعد از یک سال، مجبور به آزاد کردن او و دیگر رهبران معترض شد. نهایتا طی پیمانی مشهور به گاندی- ایروین بنا شد که قانون انحصار نمک، تعدیل و اصلاح شده و درمقابل، گاندی و یارانش نیز ترک اعتراض کنند. از این دوران به بعد، تمام فعالیت‌های گاندی معطوف به تلاش برای اتحاد نیروهای هندی و جلوگیری از گرفتار آمدن به خشونت‌ورزی شد. در این راه بارها به‌رغم ضعف شدید جسمانی، اعلام روزه ممتد کرد تا بتواند رهبران هندو مذهب و مسلمان را راضی به ترک مخاصمه و خشونت کند. در پایان کار و در آخرین ساعات از آخرین روز ژانویه سال ۱۹۴۸، گاندی تکیده از پیری، با کمک نوادگانش به‌سمت محل نیایش شامگاهی شروع به حرکت کرد. دراین حال جوانی از میان جمعیت به او نزدیک شده، کف دست‌هایش را به نشانه دعا و خشوع برهم نهاد و ناگهان با بیرون کشیدن تپانچه‌ای، سه گلوله بسمتش شلیک نمود.

خون گاندی آخرین متاعی بود که وی برای نیل به صلح و دوستی و زندگی‌ای به دور از خشونت در دست داشت و از هدیه آن نیزبه مردم جهان و کشورش دریغ نورزید. عظمت گاندی باعث شد که فردای روز ترور، همه قبایل و مذاهب هندوستان به رسم اتحاد دست به دست هم داده تا آرزوی دیرینه موهنداس کرامچاند گاندی، فرزند بزرگ کشورشان را تحقق بخشیده باشند. ریخته شدن خون گاندی و مرگش، به مثابه تولدی دوباره بود در تاریخ ۷۹ ساله زندگی پر از مجاهدت و عشق ورزی آنکه مردم هند نامیدندش ماهاتما به معنی «روح بزرگ».

رضا بنی‌نجاریان