جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

در حسرت اعتماد از دست رفته


در حسرت اعتماد از دست رفته

تصور کنید برای خرید لوستر به بازاری در فاصله‌ای نسبتا دور از خانه‌تان رفته‌اید و پس از یکی دو ساعت چرخیدن برای انتخاب لوستری متناسب با سلیقه‌تان در نهایت پس از چند دقیقه مذاکره …

تصور کنید برای خرید لوستر به بازاری در فاصله‌ای نسبتا دور از خانه‌تان رفته‌اید و پس از یکی دو ساعت چرخیدن برای انتخاب لوستری متناسب با سلیقه‌تان در نهایت پس از چند دقیقه مذاکره یا به عبارت بهتر، همان «چانه‌زدن» با فروشنده، کارت بانکی‌تان را برای پرداخت پول کشیده باشید، اما هرچه رمزتان را می‌زنید خطا بدهد و تازه یادتان بیاید که به خاطر اتفاقات اخیر مدتی قبل مجبور شده‌اید رمز کارت بانکی‌تان را عوض کنید و حالا آن را فراموش کرده‌اید.

تنها کاری که در این زمان می‌شود کرد معذرت‌خواهی از فروشنده و خداحافظی است یا حداکثر این‌که آدرس خانه‌‌تان را بدهید و از مغازه‌دار بخواهید فردا محموله را با پیک برایتان بفرستد و مبلغش را علاوه بر هزینه پیک پرداخت کنید.

قدیم‌ترها که هنوز کارت بانکی نبود، اما مختصر اعتمادی بین مردم وجود داشت کسبه محل چوب‌خطی داشتند و کسبه بازار دفتر و دستکی، که جنس را به نسیه هم می‌فروختند و مطمئن بودند اکثر آنهایی که روزی حلال به خانه‌هایشان می‌برند، اگر هم، امروز پول در جیب ندارند تا پول گوشت و مرغ یا اجاق‌گاز و یخچال خریداری شده را بدهند حتما روزها و هفته‌های بعد برای تسویه‌حساب به سراغ آقای بقال و قصاب و عطار و زرگر خواهند آمد تا بدهی‌شان را بپردازند، اما امروزه چه؟ کدام فروشنده‌ای را می‌توان یافت که نه فقط به آشنا یعنی همان حسن‌آقا و آقا کمال محل، بلکه به هفت پشت غریبه هم که به فروشگاهش آمده و خرید کرده و فعلا پولی در بساط ندارد و کارت بانکی‌اش هم به درد نمی‌خورد، اعتماد کند و چند صد هزار تومان پول بی‌زبان را به امان خدا بسپارد و در دل یقین داشته باشد خریدار، فردا پولش را به حساب فروشنده واریز خواهد کرد؟

شما هم تصدیق می‌کنید امروزه که اخبار کلاهبرداری‌های نه فقط ۳۰۰ هزار میلیاردی، که همان دله‌دزدی‌ها و کلاهبرداری‌های چند هزار تومانی که حتی به درگیری و قتل و خون و خونریزی هم می‌کشد و صفحات حوادث روزنامه‌ها را پرفروش می‌کند، در جامعه رواج پیدا کرده و برای همه‌مان عادی شده است، کمتر فروشنده عاقلی پیدا می‌شود تا به یک خریدار اعتماد کند.

زیاد امیدتان را از دست ندهید چراکه ظاهرا هنوز هم می‌توان امیدوار بود، چون دیروز من جزو معدود خریدارانی بودم که یک فروشنده بسیار محترم در بازار تهران به من اعتماد کرد و خودش پیشنهاد داد تا یک غریبه در شهری که اعتماد به یکدیگر مدت‌هاست از آن رخت بربسته است، نسیه و بی‌هیچ ضمانتی و سوال و جوابی از او خرید کند.

رضا عظیمی