چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
کاش پدر و مادرم زنده بودند
خیلیها او را با نقش رییس در سریال «پاورچین» به یاد دارند و خیلی از آدمهای نسل قدیم هم او را با نقشی که در فیلم «گوزنها» داشت، به خاطر میآورند. «سعید پیردوست» هنرمندی است که از جوانیاش با سینما بوده و خودش میگوید که برای این عشق تاوانهای زیادی هم پرداخته است...
▪ از کجا شروع کنیم؟
از اولش، از تولد. من ۱۶ دی ماه ۱۳۱۹ در یکی از محلههای قدیم تهران یعنی نواب به دنیا آمدم.
▪ فرزند چندم خانواده بودید؟
بچه سوم خانواده بودم. قبل از من یک پسر و یک دختر به دنیا آمده بودند یعنی من صاحب یک خواهر و برادر بودم. البته بعدها پدرم از همسر دومشان صاحب ۴ فرزند دختر شدند و به همین دلیل تعداد خواهر و برادرهایم بیشتر شد.
▪ کجا درس خواندید؟
من از دوران مدرسهام خاطرههای بسیار خوبی دارم چون توانستم در دبیرستان «بدر» که یکی از بهترین دبیرستانهای تهران بود، تحصیل کنم و در آنجا دیپلم بگیرم. یادم میآید مدیر دبیرستان، آقای الوند، پدر همین سیروس الوند (کارگردان)، بسیار آدم روشنفکر و مثبتی بودند و چیزهای زیادی از ایشان آموختم.
▪ و بعد از اینکه دیپلمتان را گرفتید، وارد عرصه هنر شدید؟
نه، به دلیل وضعیتی که پدرم داشتند، مجبور بودم کار کنم و برخلاف خیلی از دوستانم که به دنبال علاقهشان یعنی سینما رفتند و در آن مسیر حرکت کردند، من در ابتدا در بیمه بازرگانان که یک بانک خصوصی بود، استخدام شدم و در بیشتر شعبههای آن از شوش گرفته تا بازار کار کردم. بعد هم به شرکت «ماک» که واردکننده تریلیهای بزرگ بود رفتم و در آنجا بهعنوان حسابدار مشغول به کار شدم.
▪ این شغل را دوست داشتید؟
نه، اصلا جزو علایقم نبود اما به نوعی به آنها عادت کرده بودم. جالب است همیشه به خودم میگفتم من روزی مدیر این شرکت خواهم شد و بعد از مدتی در همان اتاق خودم و پشت همان میز، شدم مدیر امور اداری و به نوعی نفر دوم شرکت.
▪ بعد از آن، ارتباطتان با کارمندان شرکت فرقی هم کرد؟
باور کنید هیچوقت احساس برتری نسبت به سایر همکارانم پیدا نکردم و با آنها ارتباط بسیار خوبی داشتم. ۲۱ سال هم در آن شرکت خدمت کردم و پس از آن به خاطر عشق به سینما مجبور شدم خودم را بازخرید کنم که ای کاش هیچوقت این کار را نکرده بودم.
▪ چرا؟
چون حداقل یک حقوق کارمندی هر چند کم داشتم، اما چون میخواستم تکلیف خودم را با سینما روشن کنم، مجبور شدم آن فضا را ترک کنم.
▪ از بین هنرمندان سینما فکر میکنم بیشتر از همه با مسعود کیمیایی رفاقت داشتید. درست است؟
بله، من و مسعود کیمیایی نزدیک به ۶۰ سال است یکدیگر را میشناسیم و من با کارهای ایشان وارد سینما شدم. یادم است چون به سینما علاقه خاصی داشتم و مسعود کیمیایی هم دوستم بود، همیشه سر فیلمهایش حاضر میشدم و هر کمکی که از دستم برمیآمد، انجام میدادم، تا اینکه یک روز از ایشان خواهش کردم نقشی به من بدهد و برای اولین بار در فیلم «خاک» بازی کردم. نقشم هم اتفاقا بسیار کوتاه بود. بعد از آن، مرخصی یک ماههای گرفتم و برای فیلم گوزنها با گروه به اندیمشک رفتم. در آن فیلم در نقش یک «کفترباز» ظاهر شدم. اگرچه این نقش هم کوتاه بود اما در سینما به یادگار ماند. پس از آن هم در «سفر سنگ» بازی کردم.
مهران مدیری هم در زندگی هنری من نقش مهمی داشت. من به واسطه حضورم در مجموعههایی مثل نقطهچین، پاورچین و شبهای برره به نوعی دوباره به مردم شناسانده شدم و نقشهایم در این کارها ماندگار شد، بهخصوص در سریال نقطهچین که اسمم پیردوست بود. نقش رییس در پاورچین هم بسیار مورد توجه قرار گرفت.
▪ میخواهم بدانم در دوران نوجوانی و جوانیتان، رابطهتان با پدر و مادرتان چطور بود؟
پدر و مادرم انسانهای بسیار خوبی بودند. البته پدرم کمی سختگیر بود اما من هیچوقت رودرروی ایشان نایستادم و همیشه حرمتشان را نگهداشتم. مادرم هم زن بسیار مهربانی بود. سالهای آخر عمرشان متاسفانه کلیههایشان از کار افتاد و برای همین هر روز مادر را از ساعت ۹ صبح تا ۵ بعدازظهر به بیمارستانی میبردم تا دیالیز شوند. البته این کار را وظیفه خودم میدانستم. ای کاش الان هم زنده بودند و سایهشان بالای سرم بود.
▪ فکر میکنید چرا نسل امروز مانند گذشته از پدر و مادر حرفشنوی ندارند و حتی کمتر با آنها همصحبت میشوند؟
جوانهای آن موقع به اصول خانواده اعتقاد داشتند و حتی اگر با نظر والدینشان هم مخالف بودند هیچوقت با آنها بگو مگو نمیکردند، اما متاسفانه برخی جوانان امروز به هیچ چیز معتقد نیستند و به راحتی سنتها و حرمتها را زیر پایشان له میکنند. من بارها به بچههای خودم گفتهام تا ما زنده هستیم قدر بدانید. وقتی نباشیم، تازه متوجه میشوید چه چیزی را از دست دادهاید.
▪ فکر میکنید چه عواملی باعث این شکاف بین والدین و فرزندان امروزی شده است؟
بهنظرم بیشترین ضربه را پیشرفت تکنولوژی به ما زده؛ همین اینترنت، رایانه، تلفنهمراه و... این چیزها بچهها را از جمع خانواده دور کرده است. من همیشه به بچههای خودم گوشزد میکنم که «تو مو میبینی و من پیچش مو». موهای ما همینطوری سفید نشده و پشت آن یک دنیا تجربه و زندگی وجود دارد.
▪ به نظر شما برای داشتن فرزند خوب که بزرگترین سرمایه است، چه باید کرد؟
به نظر من اگر کسی سر سفره پدر و مادرش بزرگ شده باشد، حتما کمالاتی پیدا میکند و حتما به اصولی نیز پایبند است. اعتقاد جلوی خیلی از کارهای ناپسند را میگیرد و انسان را در مسیر مثبت نگه میدارد.
▪ در زندگی بیشتر مدیون چه کسانی هستید؟
بیشتر مدیون خدا هستم. هر چیزی که امروز دارم، خدا به من عطا کرده است. بارها در زندگیام شکست خوردم اما باز بلند شدم و از صفر خودم را به صد رساندم. هر چیزی که خدا میدهد، قطعا نعمت است و هر چیز هم که میگیرد، حتما حکمتی در آن است.
▪ بیشترین ضربه را در زندگی از چه کسانی خوردید؟
از دوستانم. بسیاری از آن به اصطلاح رفیقها بارها زیر پایم را خالی کردند تا زمین بخورم اما با توکل به خدا، باز هم از نو آغاز کردم.
▪ در گذشته چه چیزی را جا گذاشتید که الان حسرتش را میخورید؟
پدر و مادرم را. هیچوقت نتوانستم آنجور که دلم میخواست، در کنار پدر و مادرم باشم. آن روزها دلم میخواست نسخههایشان را تهیه کنم اما پول نداشتم. امروز که پول دارم، آنها نیستند (اشک در چشمانش جمع میشود).
محبوبه ریاستی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست