جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024
دوستی دختر مهربان با قورقوری
![دوستی دختر مهربان با قورقوری](/web/imgs/16/96/k51aa1.jpeg)
در یک ظهر زیبا و آفتابی، دختر کوچولو مهربان به جنگل آمد تا در کنار برکه مثل همیشه با توپ طلایی که هدیه مادربزرگ به او بود، بازی کند.
توپ طلایی، با دختر کوچولو صحبت میکرد و دخترکهیچ وقت احساس تنهایی نمیکرد.
آن روز ظهر، وقتی دختر مهربان از بازی با توپ خسته شد، کنار برکه نشست و طبق عادت همیشگی توپ را بالا انداخت.
تــــــوپ طــــــــــلایی وقتی بالا میرفت، به پرندگان سلام میکرد و سلام آنها را به دختر مهربان میرساند، اما آن روز، باد شدیدی وزید و توپ به داخل برکه افتاد.
دختر کوچولو که منتظر بود، توپ طلایی مثل همیشه به او سلام کند، ناراحت شد و گریه کنان به سمت برکه رفت اما خبری از توپ نبود.
نیلوفر زیبا وقتی اشکهای دختر کوچولو را دید، خواست به او کمک کند. دخترک مهربان روی نیلوفر نشست و نیلوفر او را به وسط برکه برد.
ساعتها گذشت اما خبری از توپ طلایی نبود. دخترک باید قبل از تاریک شدن هوا به خانه برمیگشت. به آسمان نگاه کرد و از خدا خواست تا توپ کوچک را به او بازگرداند.
دختر مهربان به نیلوفر گفت او را به جنگل باز گرداند که ناگهان قورباغهای زیبا از برکه بیرون آمد. نیلوفر به او گفت: ملکه برکه سلام. به این دختر مهربان و زیبا کمک کن تا توپش را پیدا کند.
قورباغه به دختر لبخندی زد و گفت: اگر من توپ را به تو بدهم، تو چه کار برای من انجام میدهی؟
دختر گفت: من عروسکهای زیادی دارم، مادرم هم کلوچههای خوش طعمی میپزد همه آنها را به تو میدهم.
قورباغه قبول نکرد.
دختر مهربان گفت: لباسهای من زیبا است. من تمام لباسهایم را به تو میدهم و از پدرم میخواهم به تو پول بدهد و تا آخر عمرت خوشبخت زندگی کنی.
قورباغه باز هم قبول نکرد و به او گفت، من ملکه برکه هستم. چطور است از توپ طلایی بپرسیم که دوست دارد در کنار کدام یک از ما زندگی کند.
دختر مهربان قبول کرد و سپس قورباغه به برکه رفت و توپ طلایی را از میان حلقه آن بیرون آورد.
دختر مهربان خوشحال شد و به طرف توپ رفت، اما نیلوفر به او نرسید و دختر درون آب افتاد.
دختر مهربان شنا بلد نبود، قورباغه دخترک را که بسیار ترسیده بود، نجات داد و او را کنار برکه برد.
دختر کوچولو با گریه از قورباغه معذرت خواست و قول داد تا دیگر در انجام هیچ کاری عجله نکند و از چیزهایی که دوستشان دارد، مواظبت کند.
قورباغه هم از دخترک و توپ طلایی خواست تا هر روز به او سر بزنند و با او بازی کنند از آن روز به بعد قورباغه، توپ طلایی و دختر کوچولو دوستان خوبی برای یکدیگر شدند.
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات شهدای خدمت ایران علیرضا زاکانی مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم قالیباف محمدباقر قالیباف مناظره انتخاباتی
سیل هواشناسی قوه قضاییه سوادکوه بارش باران قتل تهران فضای مجازی سیلاب سازمان هواشناسی محیط زیست شهرداری تهران
قیمت دلار هوش مصنوعی قیمت خودرو قیمت طلا حقوق بازنشستگان دلار دولت سیزدهم بازنشستگان نهضت ملی مسکن مسکن قیمت سکه خودرو
جوکر تلویزیون سینمای ایران احسان علیخانی رسانه ملی شهید خدمت سینما سریال تئاتر فیلم
ماهواره دانش بنیان
رژیم صهیونیستی روسیه آمریکا بولیوی غزه فلسطین جنگ غزه چین اتحادیه اروپا اوکراین ترکیه حزب الله لبنان
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 باشگاه پرسپولیس تیم ملی فوتبال ایران لیگ برتر عبدالکریم حسن جواد نکونام جام ملت های اروپا لیگ برتر ایران خوان کارلوس گاریدو
نمایشگاه الکامپ همراه اول عیسی زارع پور وزیر ارتباطات فناوری خودروسازان ایلان ماسک
سرطان دیابت سازمان غذا و دارو زوال عقل ریزش مو سلامت روده