شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
فراخون به إعاده ساختار علوم اجتماعی
در ژوئن سال ۱۹۹۲ میلادی، هیئت بینالمللیایی متشكل از ۱۰تن از اساتید دانشگاهها از چهار قاره و چهار فرهنگ مختلف (كه با این وجود نمایندهای از كشورهای غربی در میان آنها حاضر نبود) ایجاد گردید. تأسیس این هیئت به ابتكار و سرمایهگذاری مؤسسه خیریه «گولبنكیان» (Golbenkian) و به ریاست «امانوئل والرشتاین» (Immanuel Wellerstein) رئیس انجمن بینالمللی جامعهشناسی بوده است.
این هیئت با توجه به انباشتگی و تراكم شناختی در علوم اجتماعی كه در میانه علوم طبیعی و علوم انسانی قرار گرفته است؛ تجدید نظر در ساختار علوم اجتماعی را موضوع كار خود قرار داد در این نوشتار خلاصهای كامل از این گزارش ارائه میشود. اهمیت این گزارش تنها در[۱] كوشش علمی و آموزشی متمایز آن نبوده بلكه به بیان دیدگاهی عمیق و نیز نمایش میزان عقبماندگی در روش تفكر ما در مؤسسات آموزش عالی و مراكز مختلف تابعه آن در كشورهای عربی است.
● دعوت به گشودن حوزههای علوم اجتماعی:
گزارش هیئت گولبنكیان پیرامون تجدید نظر در ساختار علوم اجتماعی به ریاست «امانوئل والرشتاین» استاد جامعهشناسی در دانشگاه نیویورك / بنجامتون بوده و در سال ۱۹۹۶ توسط نشر دانشگاه استانفورد منتشر شده است.
Immanuel Waller stein (Chairman): Open the Social seiencel: Report of the Gullbenkian commission on the Restructuring of the social sciences. Stanford university Press, ۱۹۹۶.
● خلاصه گزارش:
گزارش فوق با ارائه دورههای تطور در تدریس و آموزش علوم اجتماعی در غرب از قرن ۱۹ تا سال ۱۹۴۵ آغاز شده و در آن تأكید میگردد كه علوم اجتماعی ریشه در دوران معاصر یعنی آن زمان كه آموزش علوم طبیعی در غرب بر دو پایه قرار گرفت، دارد. و آن دو پایه عبارتند از:
الف) الگوی نیوتونی كه بر اندیشه توازن میان گذشته و آینده در تصوری شبه الهیانی Theology استوار بود.
ب) دو گانهگرایی و كارتی میان طبیعت و انسان با روح و جسد، امر مادی و امر معنوی (روحی) با گذشت زمان و تحت تأثیر این دو پایه، علوم طبیعی جایگاهی در تقابل با فلسفه از جهت حقانیت فرهنگی و منزلت اجتماعی پیدا نموده و از این دوره به شكلی بدیل و بیآنكه نام مشخص و معینی دارا باشد ظاهر گردید. گاهی ادبیات Belles Letters و گاهی علوم انسانی و زمانی فلسفه و در زبان آلمانی بعنوان علوم معنوی Geisteswissenschaften نامیده شد.
- نیاز دولت نوین به علومی كه در اتخاذ تصمیمات با بیشترین دقت یاری رساند (مانند حملهٔ ناپلئون به مصر) منجر به ظهور نوع خاصی از علوم بدون تسمیه خاصی گردید.
ابتدا؛ فلاسفه اجتماعی به بحث در خصوص فیزیك اجتماعی و تعدد نظامهای اجتماعی پرداختند و در چنین فضایی بود كه علوم اجتماعی در پرتو دانشگاهایی كه با جدایی از كلیسا تجدید حیات (مستقل) یافته بودند، بوجود آمد.
قرن ۱۹ میلادی دوران شكلگیری تخصصهای علمی و حرفهای كردن Professionaization با Diselplirarization در شاخههای فرعی شناخت بود. طبیعت بحث علمی در آن دوران این بود كه بحث علمی منظم نیازمند تمركز بر حوزههای مختلفی از واقعیت است و لازم است كه علم به شیوه عقلانی و موازی با فروع شناخت تقسیم گردد.
بدین منظور مراكز دانشگاهی سلطنتی Royal Academic و مدارس عالی Grandes ecoles تأسیس گردیدند. در ابتدای امر مورخان و اساتید ادبیات و مطالعاتی كلاسیك و نه دانشمندان علوم طبیعی بر این امر اهتمام ورزیدند. اما دانشگاهها از همان زمان به تدریج دانشمندان علوم طبیعی را به سوی خود جلب نموده و دانشگاهها به عرصهای در جذب و رقابت متقابل میان دانشمندان علوم طبیعی و پژوهشگران علوم انسانی و نیز بین علم و فلسفه گردید.
ایجاد تخصصهای گوناگون در علوم اجتماعی بخشی از كوششهایی بود كه درقرن ۱۹ به جهت تولید شناخت عینی از پدیده اجتماعی بر پایه تجربهگرایی با تحقیقات مستقیم و میدانی قرار داشت و این امر نیز مهم است كه خاستگاه تأسیس علوم اجتماعی در ابتدا در ۵ مكان صورت گرفت:
۱) بریتانیا؛
۲) فرانسه؛
۳و۴) ایالات آلمانی و ایطالیایی و اخیراً؛
۵) در ایالات متحدهٔ آمریكا
ملاحظه دیگر اینكه نامگذاری تخصصهای نوین و استقرار این اسامی در زبان اصطلاحی تنها در ابتدای این قرن شكل گرفت بخصوص ۵ تخصص اصلی به ترتیب در: تاریخ، اقتصاد، جامعهشناسی، علوم سیاسی و مردم شناسی (ص ۱۴-۲۳).
- افزون برآن مطالعات شرقشناسی Oriental Studies جغرافیا، روانشناسی و قانون و مطالعات پیرامون آن در مرحله بعدی نمایان گردید (ص ۲۳ ۲۸) ظهور این تخصصهای جدید با تبلور نظام اقتصاد جهانی بر پایهٔ سلطه طبقاتی غرب مرتبط میباشد.
نكته دیگر اینكه اساس علوم اجتماعی به شكلی هماهنگ و همزمان با تكامل غرب از حیث سیطره طبقاتیاش بر سراسر عالم و تبدیل ملتهای جهان به مردم ساكن در مستعمرات واقع گردید. جای این پرسش است كه چگونه قسمت كوچكی از جهان (اروپا) توانایی شكست همه رقبای خود را داشته و قادر به تحمیل اراده خویش بر ملتهایی بسیار بزرگتر از نظر وسعت و جمعیت در قاره آمریكا، آفریقا و آسیا شده است؟
برخی پاسخها متضمن استفاده نادرستی از اصطلاحاتی همچون «بقا» (نژاد) اصلح منسوب به داروین و داروین گرایی اجتماعی و نظریه پیشرفت هربرت اسپنسر میباشد.
اكنون حوزه بیشتر تخصصهای علمی به روشنی شناخته شده است و آن از زمانی بود كه متخصصان در وهله اول به روشن نمودن مفهوم مركزی مورد توجهشان Key Concept مبادرت ورزیدند. بعنوان مثال مورخان كوشیدند به اعادهٔ «ساخت» واقعه آنچنان كه در گذشته بوده است- از خلال بایگانیها و اسناد و نسخ خطی پرداخته تا بدان وسیله نیازهای اجتماعی و فرهنگی كنونی را به آنچه در گذشته جریان داشته پیوند دهند. و مردم شناسان كوشیدند تا به توضیح راه و روش سازماندهی اجتماعی و اعتقاداتی كه متفاوت با غرب است به جهت اساس عقلانیشان (علیرغم اختلاف موجود میان فرهنگها) بپردازند. ولی ایشان تنها به تشریح اختلاف میان تخصصها اكتفا نكرده و بر دستیابی به قوانین عامی كه بر رفتار و سلوك انسانی حاكماند، (براساس ادله محسوس یا ملموسی كه حصول به آن از حیث مادی و با تفكر عینی ممكن است) تأكید مینمایند.
انصباط نظم در ساختار تخصصی علوم اجتماعی(Disciplinary Structures) این فرصت را پس از پایان جنگ دوم جهانی بوجود آورد تا چارچوب سازمان یافتهای برای بحثهای علمی ثمربخش و مطالعات تحلیلی و آموزش نسلهایی از متخصصان و نیز ایجاد شناختی به هم پیوسته از نتایج بحثهایی علمی در ادبیات تخصصی بوجود آید و امكان تشخیص علوم اجتماعی را از علوم طبیعی كه از جهتی به مطالعهٔ حالات غیر بشری پرداخته و از علوم انسانی - كه به مطالعهٔ فرهنگ و فرآوردههای معنوی و ذهنی مردم متمدن اختصاص دارد فراهم ساخت. این پیشرفت از سال ۱۹۴۵ میلادی شكافی میان موقعیت فرهنگی دانشمندان علوم اجتماعی و در دیگر سو نظام رسمی علوم اجتماعی فراهم ساخت.
● جدال در درون علوم اجتماعی:
▪ دوران پس از سال ۱۹۴۵
سه دوره پیشرفت پس از سال ۱۹۴۵ میلادی، نقش اساسی در اثرگذاری برساختار علوم اجتماعیایی - كه از یكصد سال پیش از آن تاریخ در غرب شكل یافته بود - ایفا نمود:
۱) پیدایش ایالات متحده بسان قدرت اقتصادی بزرگی در ژئوپولیتیك جهان دو قطبی .
۲) رشد بالا در نیروی تولیدی و جمعیتی در سراسر عالم كه از ۲۰ سال اول پس از جنگ آغاز گردید.
۳) تحول سوم عبارت بود از توسعه كمی و جغرافیای وسیع در دانشگاهها و دانشجویان و تأثیراتی كه ناشی از افزایش متخصصان علوم اجتماعی بود.
- ضمن آنكه در پایان دوران استعمار مردم جهان سوم فرصت تأكید بر وجود خویش (هویت خویش) و رغبت خویش در صیانت از میراث فرهنگیشان از مفاهیم و مسلمات علوم اجتماعی متعلق به دیگر فرهنگها را یافتند. مفاهیم و مسلماتی كه در محل تردید و در عرصه جدال شعلهوری قرار دارند.
▪ پیش از جنگ آموزش علوم اجتماعی در غرب بر تقسیمبندی سه گانه قرار داشت:
۱) تقسیم میان دنیای شهرنشین متمدن (عرصه تاریخ، اقتصاد و اجتماع) و دنیای سنتی NON Modern) ایی كه خارج از غرب میباشد. (عرصهٔ انسانشناسی و شرقشناسی)
۲) تقسیم در درون دنیای متمدن معاصر میان گذشته (تاریخ) و اكنون (اقتصاد، جامعه و علوم سیاسی).
۳) تقسیم در داخل علوم اجتماعی فنی ( Nomothetic) میان مطالعه بازار (اقتصاد) و مطالعه دولت (علوم سیاسی) و بررسی جامعه مدنی (جامعه).
- پس از جنگ هر یك از تقسیمات فوق فاقد مرزهای واقعی گردیدند. بعنوان مثال میتوان از ظهور عرصه جدیدی تحت عنوان مطالعات منطقهای Area Studies و مطالعات مقارنهای در حوزههای تاریخ و جامعه و علوم سیاسی و اقتصاد به همین ترتیب (مطالعات نوظهور) نام برد.
- ادعای موجود ثبات در قوانین كه بر پایه آنها تمدنها و طی تاریخ سیری همیشگی و پیوسته داشتهاند، یكی از مهمترین اصول علوم اجتماعی است. به این معنا كه قوانین مذكور شامل همه جوامع در طول تاریخ گردیده و این یعنی: Universalion. ولی این امر در مطالعات علوم اجتماعی محقق نشده است.
اكنون مشخص شده است كه نتیجهگیری شناختی سرمدی و جهانی Universal Knowledge با مخاطرات فراوانی همراه است. زیرا وضعیت علوم اجتماعی متفاوت با علوم طبیعی كه به پژوهشگر اجازه میدهد كه در مباحثه و مجادلات وارد شوند - در حالیكه حوزه بحث ایشان در سیاق واحدی قرار دارد است. پس از جنگ مشخص شد كه چگونه علوم اجتماعی در قرن گذشته خود محور و جانبدار از غرب (اروپا محوری) Eure Centrie شده و از اینرو جهان قدرت و سیطره بر موضوعیت مباحث حاكم گردید.
- و چنانكه پژوهشگر آفریقایی «انگلبرت مگنج Englbert Mveng (ص۵۶) بیان میدارد، غرب در این امر با ما متفق است كه بیش از یك راه به جهت رسیدن به حقیقت موجود است: راههایی غیر ارسطویی، منطق طوماسی (آكویینی) یا دیالتیك هگلی موجود است. با این حال لازم است كه در علوم اجتماعی، استعمار زدایی، (استعمار فكری) صورت پذیرد. و این چنین اگر علوم اجتماعی به شكل تجربه عملی و بالفعل بحث از معرفت سرمدی Universal Knowledge نماید پس دیگری نمیتواند آنرا از حیث منطقی بعید بداند و ممكن است كه امر سرمدی Universalion با تشخص و خاصگرایی Particularlion با یكدیگر در تناقض نباشند حقیقت علمی حقیقت تاریخی است و هر امر سرمدی Universalion بر پایه امور متغیر تاریخی بوده و امری مطلق تلقی نمیشود. راهی جز قبول تعدد امر سرمدی موجود نیست امری كه همه واقعیت اجتماعی را كه در آن زندگی میكنیم شامل میشود.
نویسنده: امانوئل والرشتاین
منبع: باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست