جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

واقعیت بهت آور ما


واقعیت بهت آور ما

«اسب حیوان نجیبی است» روابط بی مبنای جامعه امروزی را نشان می دهد

آنچه این روزها درباره فیلم «اسب حیوان نجیبی است» ساخته عبدالرضا کاهانی بیشتر شنیده می‌شود عنوان ابزورد ایرانی است. این گزاره دو اشکال دارد، یکی این‌که ابزورد ایرانی ترکیبی بی‌معنا و غلط است و دوم این‌که اساسا «اسب حیوان نجیبی است» ابزورد نیست.

ابزوردیسم واکنشی است به زندگی روزمره در جامعه‌ای کالازده. بازنمایی انتقادی و هنری شده‌ای است از آرزوهای تحقق نیافته انسان معاصر. این مضمون برآمده از زندگی و شرایط انسان اروپایی پس از شکست آرمان‌های اوست؛ آرمان‌هایی که سودای ساختن انسانی جهانی و جامعه‌ای یکسان و آزاد را داشتند. این فرم ادبی ـ هنری اساسا با جامعه‌ای که طبقه متوسط، فرهنگ شهری و مدرنیته در آن نوپاست و تازه بر سر آن مشغول نظریه‌پردازی است بی‌ارتباط است. به کار بردن این واژه برای درامی با شخصیت‌های ایرانی نادرست است. پس ترکیب ابزورد ایرانی اساسا نمی‌تواند ترکیب معناداری باشد.

اما نکته دیگری که درباره اسب حیوان نجیبی است در همین ارتباط مهم است، فارغ از بحث‌های مبنایی، این است که اسب حیوان نجیبی است فیلمی صرفا واقعگراست. از هارولد پینتر درام‌نویس بزرگ پرسیدند که آیا نمایشنامه‌هایش ابزورد است؟ او جواب داد نه، من فقط یک نمایشنامه‌نویس واقعگرا هستم (نقل به مضمون). دلیلش مشخص است واقعا اگر بکت، یونسکو یا حتی ادوارد البی ابزوردنویس هستند، پینتر، ابزورد نویس نیست بلکه وفادار به حدود واقعیت است؛ چطور می‌توان خیانت، درد خفیف، شبی بیرون از خانه و... را ابزورد دانست. آنچه در اسب حیوان نجیبی است جریان دارد یک سلسله آدم‌ها و روابط واقعی است، اما نکته‌ای که در لابه‌لای این روابط غیرقابل باور و بهت‌آور است واقعیت امروز روابط بی‌شکل اجتماعی ماست. روابط و نوع زندگی روزمره جامعه‌ای که از کار گریزان است و بطالت را شاخصه رفتاری خود کرده است. اسب حیوان نجیبی است به دور از احساساتگرایی و حذف بیهوده برای کادر کردن و تزئین واقعیت، زندگی امروز و روابط بی‌مبنای جامعه امروزی را نشان می‌دهد.

این اولین تجربه کاهانی در این شکل و شیوه نیست. او در «بیست» و «هیچ» هم به همین تجربیات دست زده بود و در ساختن جهان مورد نظرش در آن دو فیلم اکران شده‌اش موفق بود. اما اسب حیوان نجیبی است در کارگردانی تجربه پخته‌تر و در بازیگری فیلمی یکدست‌تر از تجربیات قبلی کارگردان است، تنها نکته‌ای که فیلم را مثلا از هیچ عقب‌تر می‌برد انتخاب‌هایی است که کاهانی در فیلمنامه کرده است.

انتخاب شخصیت مرکزی در فیلم‌های کاهانی به سبب وضعیتی که مورد نظرش است بسیار اساسی است. شخصیت مرکزی نقطه‌ای است که دیگر شخصیت‌ها را آشکار می‌کند، با جمع کردن دیگران دور خود آنها را در موقعیتش دخیل می‌کند، همچنین نماینده اصلی فضا و شاکله اثر است. این مهم را بیست و هیچ با شخصیت‌های مرکزی خود دارا هستند. به خصوص هیچ که شخصیت مرکزی‌اش کنش را به سبب مشکلش خلق، توسعه و حل می‌کند. اما اسب حیوان نجیبی است دارای این خصوصیت نیست، شخصیت مرکزی یعنی شکیبا با بازی رضا عطاران مخمصه اصلی را دارا نیست، بلکه این شخصیت مسعود با بازی حبیب رضایی است که مرکزیت حلقه را در اختیار دارد و وصل‌کننده شخصیت‌ها به یکدیگر است. لذا با توجه به عدم بهم خوردن ساختار اصلی اثر باید شکیبا و مسعود در موقعیت مرکزی اثر جابه‌جا شوند. کاهانی با انتخاب مسعود به عنوان شخصیت مرکزی، ساختار فعلی را محکم‌تر می‌کرد و موضوع فیلم را کامل‌تر و متمرکزتر به نمایش می‌گذاشت.

پایان فیلم، پایانی است که از واقعیت کلی فیلم می‌کاهد. مولف با فیصله دادن داستان به سبکی که خیلی به ذهنیت فیلم نمی‌خورد و استفاده از عنصر غافلگیری در افشا کردن هویت شکیبا‌‌/‌‌کمال از بار واقع‌نمای فیلم کم می‌کند و به نوعی نوری موضعی روی کاراکتر خود می‌اندازد که از خونسردی کل کار نسبت به موضوع کاسته است.

فیلم کاهانی اثری واقع‌نما و تکان‌دهنده از زندگی معاصر ماست. آنچه بر روابط روزمره ما می‌گذرد از فرط ساده‌انگاری در یک بازنمایی معنادار، همیشه بهت‌آور خواهد بود، اما کاهانی با انتخاب‌هایی بهتر در شخصیت‌پردازی و پایان‌بندی فیلمنامه می‌توانست این بهت را هرچه بیشتر و اثرگذارتر کند.

علیرضا نراقی