پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

تحلیل هنری كیسینجر از تغییرنظام روابط بین الملل


تحلیل هنری كیسینجر از تغییرنظام روابط بین الملل

هنری كیسینجر از سال ۱۹۷۳ تا ,۱۹۷۷ پنجاه و ششمین وزیر خارجه آمریكا بود او بعد از ترك دولت مؤسسه ای به نام بنیاد كیسینجر تأسیس كرد كه یك شركت مشاوره بین المللی است او از برجسته ترین مقامات تحلیلگر روابط خارجی آمریكاست كه كتاب های زیادی هم در این باره نوشته است نشریه آلمانی اشپیگل درباره روابط آمریكا و اروپا, عراق و برنامه هسته ای كشورهایی مثل ایران و كره شمالی با او گفت وگویی انجام داده كه می خوانید

* عراق به مشكلی بزرگ برای آمریكا تبدیل شده است. به نظر شما چه اتفاقی باید روی دهد تا عراق به ثبات برسد و متحد بماند؟

- عراق دیگر فقط مشكل آمریكا نیست. نظرات درباره تصمیمات قبلی هرچه كه باشد، در حال حاضر اگر اسلامگرایان تندرو این جنگ را ببرند، عواقب آن دامنگیر همه كشورهایی می شود كه جمعیت مسلمان دارند. در مناطقی مثل جنوب شرق آسیا و حتی هند این پیروزی، پیروزی جهادی ها بر دنیای برتر از نظر تكنولوژی به حساب می آید؛ دنیایی كه آنها علیه آن اعلام جنگ كرده اند. در عراق به تازگی انتخابات برگزار شده است. بعد از این انتخابات باید با هم پیمانان بنشینیم و بررسی كنیم كه چه طور وضعیت سیاسی عراق با ثبات می شود. به رسمیت شناخته شدن از سوی جهان بخش مهمی از این ثبات است.

* اما به نظر می رسد كه آمریكا خوش بینی خود را از دست داده؛ اكثریت شهروندان آمریكایی بر این باورند كه مداخله نظامی در عراق یك اشتباه بوده است. آیا این جنگ در داخل آمریكا شكست خورده است؟

- من تجربه هایی از این نوع را در جنگ ویتنام داشته ام. از همین منظر است كه اكنون به جنگ عراق نگاه می كنم. دولت نیكسون كه من مشاور امنیت ملی آن بودم میراث دار جنگی شد كه خودش شروع نكرده بود. اعضای برجسته این دولت كه جنگ را شروع كرده بودند بعدها به جنبش صلح پیوستند. آرزوی اصلی ما این بود كه جنگ پایان یابد و می خواستیم آن را طوری به پایان ببریم كه ثبات جهانی تهدید نشود. همچنین نمی خواستیم به نقشی كه آمریكا در دفاع از هم پیمانانش ایفا می كرد آسیبی وارد شود.

* چه طور می توان به هر دوی این اهداف در عراق رسید؟

- البته نمی توان همه جنبه های وضعیت عراق را با ویتنام مقایسه كرد. اما برای پایان دادن به جنگ عراق باید در آمریكا و با دیگر كشورهای دخیل در این ماجرا دیالوگی صحیح برقرار كرد. در حال حاضر تعیین جدول زمانی برای عقب كشیدن نیروها از عراق كاری بی معنی است. آیا می توانیم عراق را به خاطر وضعیت داخلی سیاست خودمان نابود كنیم؟ همه باید حداكثر تلاششان را برای به پایان بردن این جنگ به شیوه ای مسئولانه به كار ببرند، به شیوه ای كه ما و بقیه دنیا بتوانیم با آن كنار بیاییم.

* شما از اروپایی ها انتقاد می كنید چون به اندازه كافی درباره عراق كمك نكردند. حالا آنها چه باید بكنند؟

- به محض آن كه انتخابات در عراق به سامان رسید و دولت جدید در آلمان مستقر شد باید در این باره گفت وگو كنیم. به آمریكا نگاه كنید، نومحافظه كاران بی اعتمادی زیادی به اروپا پیدا كرده اند. در گذشته چنین وضعیت هایی با گفت وگو حل می شد. اما انتخابات سال ۲۰۰۲ آلمان مشكل را پیچیده تر كرد. صدر اعظم شرودر موضوع عراق و لحنی ضد آمریكایی را به محور تبلیغات خود تبدیل كرد، در نتیجه سیاست خارجی آلمان انعطاف خود را در ارتباط با آمریكا از دست داد.

* اما فرانسه بیشتر از آلمان خشم آمریكا را برانگیخت.

- از نظر من این بیشتر یك دعوای شخصی میان رهبران دو كشور بود كه هرگونه سازش را رد می كردند. ما در واشنگتن قانع شده بودیم كه بعد از مذاكرات شورای امنیت، فرانسه راضی می شود. همان طور كه در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ چنین شد. البته این بار شاید با شرایطی فوق العاده تر. اما وقتی آلمان مخالفت كرد فرانسه هم مجبور شد میان تنها گذاشتن همسایگان یا موافقت با جنگ عراق یكی را انتخاب كند. تنها گذاشتن آلمان در این موضع گیری به معنای واگذاری رهبری جنبش مخالفت با یك جانبه گرایی آمریكا به آلمان بود. نمی خواهم از كسی انتقاد كنم، فقط رفتار آلمان، فرانسه و آمریكا را كه به بروز این بحران منجر شد تحلیل می كنم.

* علل ریشه ای تر این اختلافات چه بود؟

- هسته و مركز اروپا به شدت تغییر كرده است. بالاخره مفهوم دولت- ملت در اروپا ریشه دارد. دولت، فدا شدن شهروندانش را راهی مشروع برای دستیابی به هدف سیاست خارجی جهانی می داند. در دوران بعد از جنگ جهانی دوم هنوز رهبرانی در اروپا بودند كه نماینده كشورهای ضعیف به حساب می آمدند اما نوعی سیاست خارجی جهانی داشتند. امروزه اما سیاستمدارانی هستند كه نماینده كشورهای قدرتمند به حساب می آیند اما شهروندانشان آماده فدا كردن خودشان برای حكومت و دولت نیستند. اروپا اجازه می دهد كه مفهوم كلاسیك دولت- ملت فدا شود بدون این كه جامعه ای سازمان یافته و لجستیك شبیه ایالات متحده اروپا جای آن را بگیرد. اما آمریكا هنوز یك دولت- ملت سنتی است.

* در اروپا مكتب فكری وجود دارد كه این قاره كهن را وزنه تعادلی در برابر آمریكا می بیند.

- بله چنین جریانی وجود دارد. مطالب زیادی در همین اشپیگل خوانده ام با این مضمون كه سیاست خارجی آلمان می خواهد چشم در چشم با آمریكا روبه رو شود. این كار در بعضی شرایط شاید لازم باشد اما رویارویی با آمریكا نباید عاملی تعیین كننده در سیاست خارجی آلمان باشد.

* در سال ۱۹۸۹ بوش پدر گفت كه آلمان «شریكی در رهبری» است.

- برای نسل من رابطه با اروپا محور سیاست خارجی آمریكاست. حتی در دوران من در دولت اختلاف نظر جدی در این مورد وجود داشت. اما همه این ها بحث های درون یك خانواده است. می دانیم پذیرش جدایی دو آلمان در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ چه تصمیم دردناكی بوده به همین دلیل آمریكا به راحتی از اتحاد دو آلمان استقبال كرد. نسلی كه این تجربیات را ندیده است چنین دیدگاهی نسبت به وقایع ندارد.

* بسیاری در آلمان فكر می كنند كه هرج و مرج در عراق دلیل روشنی است كه ثابت می كند این جنگ اشتباه بود.

- آلمان خود را از مرحله نظامی جنگ به دور نگاه داشت. بعد از ۱۱ سپتامبر تصور این كه رژیم صدام همان طور دست نخورده باقی بماند دشوار بود. سازمان ملل چندین مورد تخطی این كشور از توافقنامه آتش بس سال ۱۹۹۱ را تأیید كرده بود. صدام نفت داشت و بزرگترین ارتش منطقه را هم در اختیار داشت. این نگرانی هم وجود داشت كه او سلاح كشتار جمعی در اختیار داشته باشد. تصمیم بر انجام كاری علیه عراق بر اساس دلایل خوبی اتخاذ شده بود. این كه امروز هم بتوان از آن دلایل دفاع كرد یا نه موضوع دیگری است. اما من از همان ابتدا بر این باور بودم كه تصور این كه اشغال عراق به اندازه اشغال آلمان یا ژاپن آسان و بدون مشكل است، تصور غلطی است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.