شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
اعترافات صمیمانه و متفاوت هومن برق نورد

از پلههای سالن سمندریان در تماشاخانه ایرانشهر که پایین میرفتیم تصویر هومن برقنورد را روی پوستر نمایش «آوازهخوان طاس» دیدیم. بهانه ما البته برای صحبت با او این تئاتر نبود. «دزد و پلیس» که هر شب روی آنتن شبکه ۳ می رفت آنقدر طرفدار داشت که ما را برای راضیکردن هومن برقنورد برای مصاحبه مصرتر کند. فکرش را نمیکردیم که صحبتهایمان بعد از چند دقیقه از دزد و پلیس به چیزهای دیگر بکشد. این البته حسن هومن برقنورد بود که برخلاف تعداد دیگری از همکارانش چیزی را سانسور نکرد. آقای برقنورد پای تمام صحبتها بود؛ از خاطرات پررنگ روزهای کودکیاش برای ما گفت و حتی ابایی نداشت از اینکه بگوید در آن روزها چه شیطنتهایی کرده؛ شیطنتهایی که خودتان در طول مصاحبه خواهید خواند. با او درباره دنیای این روزهایش صحبت کردیم.گپ و گفت ما با هومن برقنورد جالبتر از چیزی در آمد که فکرش را میکردیم؛ وقتی که خیلی رک به ما گفت شبها تا ۶ صبح بیدار است و در حالیکه باقی مردم یک روز کاری خود را آغاز میکنند، او به خواب شبانه فرو میرود. میدانیم که شاید باورش سخت باشد اما صحبتهای ما با هومن برقنورد را بهتر است بخوانید تا بیشتر بشناسیدش.
● کش رفتن، دزدی نیست
به نظر شما دزدها، آدمهای ترسناکی هستند؟
آنها هم انسانند. ترسناک چرا؟!
به خود شما تا حالا دزد زده؟
بله، یکبار کیفم را زدند. با دزد درگیر شدم پایم شکست، دستم در رفت و درنهایت که میخواست به صورتم مشت بزند شانس آوردم من را شناخت و فرار کرد.
خودت تا حالا دزدی کردهای؟
اینکه بخواهم دست در کیف کسی کنم نه. اما بچه که بودم گاهی پیش آمده بود که آدامس یا آبنباتی کش بروم. البته بچههایی که آدامس و شکلات کش میروند واقعا نیت دزدی ندارند. کاملا یادم میآید وقتی بچه بودم هیجان دزدی را دوست داشتم. اینکه فروشنده پشت به من میکند و هرآن ممکن است برگردد و مچم را بگیرد، این هیجان برایم جالب بود.
هیجانانگیزترین دزدی بچگی شما چه بود؟
یک آدامس خرسی دزدیدم و میخواستم برچسب آن را روی دستم بزنم.
تصویر کودکی شما از دزد چه شکلی بود؟
تصویر بخصوصی نداشتم اما تصور ترسناکی از یک دزد داشتم.
● دزدی بزه اول!
فکر میکنی دزدی یک چیز درونی است یا از روی نیاز فرد مرتکب آن میشود؟
به نظر من دزدی بیماری است، هیچکس با دزدی نیازش برطرف نمیشود؛ اگر هم امروز کارت راه بیفتد، فردا دستگیر میشوی؛ آنموقع چه کار میکنی. به نظرم دزدی گذشته از احتیاج و نیاز، به بیماری روانی برمیگردد. آن هیجان بچگیها را بعضیها وقتی بزرگ هم میشوند دارند.
از بین تمام بزههایی که میشود انجام داد فکر میکنی بزه کجا قرار دارد؟ گناه متوسطی است یا بزرگ؟
از بین تمام بزهکاریها فکر میکنم دزدی پله اول است.
● کیف خانم ایزدیار و خودش را زدند
همین امروز صبح کیف خانم پریناز ایزدیار بازیگری که در پروژه آقای فتحی همبازی هستیم را زدند. او درمقابل دزدها مقاومت کرده بود و دزدها به صورتش مشت زده بودند و زیرچشمش کبود شده بود. صبح که برای من تعریف میکرد هنوز بغض داشت و چشمانش اشکآلود میشد. من به او گفتم برو خدا را شکر کن که حالت خوب است و زندهای. این اتفاق باعث شد تو از این به بعد حواست را جمع کنی؛ شیشه اتومبیلت را پایین نگذاری، در ماشین را قفل کنی و از این به بعد هرکس و ناکسی دست تکان داد گفت بایست، نایستی، باید او را زیر کنی و بروی. به هرحال آنهایی که دست و پایشان نمیشکند و آدمهای خوششانسی هستند و دزدهای حرفهای به پستشان خورده است. من هم نباید با کیفقاپ درگیر میشدم باید کیفم را میدادم و میرفتم. علاوهبر ضرر مالی ضرر جسمی هم دیدم.
ما در فیلمها و انیمیشنها دزد خوب هم دیدهایم، مثل رابینهود. شما هم میخواستید نقش داوود «دزد و پلیس» را جالب و دوستداشتنی بازی کنید.
دزد هم یک انسان است. درست است که آن آدمدزد است اما میتواند یک پدرخوب باشد. به هرحال پدر است و به فرزندش محبت دارد و همچنین همسر است؛ به خانمش مهر دارد و او هم مثل همه ما خانواده دارد اما خب شغلی دارد که پرخطر است و در مواقع خاص مجبور است آن روی خودش را بروز دهد. «دزد و پلیس» همچون کار طنز است، خواه ناخواه نقش دزد دوستداشتنی میشود.
تقلید صدای کاراکتر داوود از کجا میآید. انتخاب خود شما بوده؟
همانطور که هرکاراکتری برای خودش یک شخصیت دارد هر شخصیتی هم یکصدایی دارد. داوود یک دزد ابله و احمق است که هیچچیز نمیداند اما فقط خودش را قبول دارد و فقط لاف میزند.
این نوع صدای ابلهانه هم انتخاب خود من بود. کارگردان میتواند تشخیص دهد با صدای خودم بازی کنم یا متناسب با کاراکتر، صدا تقلید کنم. سعیدآقاخانی از صدای ابلهانه من برای کاراکتر داوود خوشش آمد و من هم با این صدا بازی کردم.
امکان دارد بعد از تمام شدن سریال این نوع صدا برحسب عادت روی شما باقی بماند.
نه اینطور نیست، شاید در طول مدت فیلمبرداری بخواهم شوخی کنم و یک زمان کوتاه وارد آن قالب شوم، اما اگر نتوانم از آن قالب خارج شوم که زندگیام مختل میشود.
نقش داوود یک تیپ است یا کاراکتر؟
قطعا کاراکتر، یک کاراکتر میتواند وجوه مختلف داشته باشد، تیپ برای نقش داوود جوابگو نیست.
● ممکن است مرفه باشی و خلاف کنی
فکر میکنید طبقه اجتماعی یا جبر جغرافیایی که در آن قرار دارید چقدر کمک کرده که شما به جای دزد و خلافکار شدن بازیگر شوید. درکل چقدر به جبر جغرافیایی اعتقاد دارید؟
شاید اگر من در یک خانواده نرمال زندگی نمیکردم خلافکار میشدم اما خیلیها هستند که زندگیشان از آن حد متوسطی که باید باشد پایینتر است و خانواده نرمال ندارند. اما تحصیلاتشان را دنبال کردهاند، زحمت کشیدهاند و به جایگاهی هم که دلشان میخواســتهرسـیدهاند. نمیخواهم بگویم طبقه اجتماعی بیتقصیر است ولی نمیتوان گفت هرکس از طبقه اجتماعی پایین است، ممکن است خلافکار باشد و هرکس از طبقه اجتماعی بالاست، خلافکار نمیشود.
یادم میآید نوجوان که بودم در محلهمان دعوایی شد که به چاقوکشی رسید. با اینکه محله پایینی هم نبود ولی دعوا به چاقوکشی رسید. کسی که چاقوکشی کرده بود فرار کرد اما همدستهای او دستگیر شدند. آن شب ۲نفر آمدند در خانه دوست من که چاقو خورده بود تا رضایت بگیرند. پدرومادر چاقوکش پزشـک بودنـد. وقتـی رضایت نگرفتند پدربزرگ و مادربزرگ او آمدند. آنها هم پزشک بودند. منظورم این است که اگر از خانواده تحصیلکرده و مرفه آمده باشی، دلیل آن نیست که تو خلافکار نشوی. به نظر من دوست و محلهای که در آن زندگی میکنی مهم است. برای پسرها دوست حرف اول را میزند. پسرها از یک سنی اهل کوچه و خیابان میشوند. روی دخترها همیشه یک سلطهای وجود دارد که بیشتر تحتنظر خانواده قرار میگیرند. اما برای پسرها در همین کوچه و خیابان مسائل مختلفی اتفاق میافتد.
● خانواده را پیدا کن
میگویند خیلی دوست و رفیق نداری؛ درست است؟
من هیچوقت آدم رفیقبازی نبودم و الان هم نیستم و درحال حاضر یک دوست دارم که با او رفتوآمد میکنم. بقیه همه دوستانی هستند که همکارند و در طول روز آنها را میبینم. از اول هم اهل رفیق و رفیقبازی نبودم، بیشتر اهل خانواده بودم تا اهل رفیقبازی، یعنی اگربه مهمانی دوستانهای دعوت میشدم قطعا آن را رد میکردم. از مهمانی خانوادگی بیشتر لذت میبردم.
چه چیزی در خانواده بیشتر تو را جذب کرد که در دوستانت آن را ندیدی؟
در خانوادهای که عشق واقعی وجود دارد، داییات وقتی میگوید این کار را انجام نده،میدانی که او از روی دلسوزی به تو میگوید. اما دوست و رفیق تو ممکن است دلسوزت نباشد و تا بخواهی بفهمی که آیا او آدم دلسوزی هست یا نه ممکن است دچار مشکلاتی شده باشی ولی مطمئن باش پدر، بد تو را نمیخواهد.
یعنی در دوران جوانیات هم آنقدر منطقی فکر میکردی؟
نه الان که دارم جوانیام را مرور میکنم میبینم خانوادهها بد فرزندانشان را نمیخواهند. البته من هیچوقت جنگجو نبودم. شاید آنموقع این منطق را نداشتم اما چیزی هم آزارم نمیداد. همیشه فکر میکردم پدرم است و باید حرفش را گوش کنم؛ چه اشکالی دارد.
● ناگهان با بهنام رفیق شدم!
شما گفتی فقط با یک نفر رفاقت داری. یعنی با بهنام تشکر هم رفاقتی نداری؟
خب، آن یک نفر بهنام تشکر است که به خانه من میآید و با هم رفتوآمد داریم.
برای بازی در کارها یکدیگر را پیشنهاد میدهید. باتوجه به اینکه در «ساختمان پزشکان» بازی شما ۲نفر اتفاق خوبی بود و این اتفاق دوباره درحال تکرار شدن است؟
اگر ببینیم حرفمان در گروه برش دارد چراکه نه؟ ما واقعا یکدیگر را قبول داریم. بهنام یار خوبی است. یکسری از رفاقتها اینطور شروع میشود؛ ۲نفر اول با هم رفیق میشوند و بعد با هم کار میکنند و در کار ممکن است هزار حرف و حدیث پیش بیاید. من و بهنام اول با هم کار کردیم و بعد رفیق شدیم. در تئاتر من اجراهای او را میدیدم و او اجراهای من را، اما فقط با هم سلام و احوالپرسی داشتیم. اولین تجربه همکاریمان «ساختمان پزشکان» بود. بهنام همکار بسیار دقیق و خوبی است و من هیچوقت چنین دوستی نداشتم.
● پیاده راه بروی و دزدی نکنی!
هیچوقت اتفاق افتاده است که از نظر مالی به کف برسی و هیچ پولی نداشته باشی. در چنین شرایطی هیچوقت فکر دزدی به ذهنت خطور کرده بود؟
آن موقع در تئاتر شهر اجرا داشتم. بعد از اجرا، پول تاکسی و اتوبوس سوار شدن را نداشتم و مجبور میشدم از چهارراه ولیعصر تا خانه پیاده بروم. نزدیک ۲ساعت در راه بودم تا به خانه برسم. فردای آن روزهم پیاده به تئاتر برمیگشتم. حتی آن موقع هم فکر دزدی به سرم نزد.
بزرگترین ترس هومن برقنورد از زندگی چیست؟
اینکه سکته کنم و نمیرم. دعایم برای خودم این است که خدایا به روزی نیفتم که دیگران مجبور به تر و خشککردنم شوند. اگر قرار است اتفاقی بیفتد بهتر است که یکدفعه از دنیا بروم.
یعنی در تئاترتان پولی در کار نبود؟
الان هم پولی در کار نیست. با مدیرها که صحبت کنی، میگویند تئاترها مثل باغ زمزم است. باید از ما بپرسی تا بگوییم چه سختیهایی که تحمل نمیکنیم.
با این حال اصرار داری تئاتر را ادامه دهی؟
بله متاسفانه. از این بابت میگویم متاسفانه که شرایط، شرایط مناسبی برای بازیگرهای تئاتر نیست. ما قطعا به خاطر پول تئاتر بازی نمیکنیم. درواقع همین تئاتر بازی کردن باعث میشود از خیلی پولها و کارهای دیگر صرفنظر کنیم. اما متاسفانه بعضی از مسئولان فقط میز و مقامشان برایشان مهم است. من هیچوقت خودم را وابسته به ژانر خاصی نمیکنم. هیچوقت آلوده یک گروه نمیشوم. به این دلیل که به محض اینکه زیراب یکی بخورد، همه گروه زمین میخورد. من همیشه کارم را انجام میدهم. فرقی نمیکند تئاتر گلریز بازی کنم یا تئاتر تماشاخانه. البته کارگردان و شرایط برایم مهم است. کارگردانها بیشتر از مدیران قدر تو را میدانند، چون میدانند تو برایشان پول به دست میآوری و آنها تو را به شکل اسکناس میبینند که اشکالی هم ندارد. چون از طریق تو پول درمیآورند و به تو هم دستمزد میدهند.
● من مجری نیستم، بازیگرم
چه خصوصیت خاصی در بهنام تشکر دیدی که باعث شد شما که اهل رفیق و رفیقبازی نیستی بتوانی به او اعتماد کنی؟
بهنام یک انسان به تمام معناست. انسان واقعی که انسانیت را میشناسد.
تو و بهنام مثل کدام زوجهای سینمایی جهان خودتان را میبینید؟
در کار «دزد و پلیس» به بهنام گفتم من بیشتر میخورم تا چاق شوم تا بشویم مثل «چیچو و فرانکو» اما بهطور جدی به این موضوع فکر نکردهام.
اما امکانش هست که این زوج هرچه جلوتر میروند ماندگارتر شوند؟
این کار را نمیکنیم. خیلی پیشنهادها به من شده است که وقتی متن را خواندهام متوجه شدهام به «ناصر» «ساختمان پزشکان» نزدیک است و آن را بازی نکردهام. حتی یک نفر یک مسابقه طراحی کرده بود و به من و بهنام پیشنهاد داد که بهنام «دکتر نیما» باشد و من «ناصر» که با هم مسابقه را اجرا کنیم. پولی همکهپرداخت میکردند مبلغ نجومیای بود. من و بهنام با هم صحبت کردیم و بعد از مشورت پیشنهاد را رد کردیم زیرا من مجری نیستم، بازیگرم. به کسانی که هزار شغل دارند؛ بازیگر، مجری، کارگردان و تهیهکننده هستند، شبها مسافرکشی میکنند و بعدازظهرها در بانک کار میکنند، کاری ندارم، من بازیگرم.
● راهی برای کم کردن اضطرابها
سیستم زندگیات چطور است؟
من بینظمترین فرد روی زمینم؛ از لحاظ زمانبندی، وقت و خواب. اگر کار نداشته باشم تا وقتی هوا روشن میشود بیدارم. از آنطرف ۲بعدازظهر از خواب بیدار میشوم، صبحانه مفصل میخورم و ساعت ۱۱،۱۰ شب شام میخورم و دوباره تا صبح بیدارم.
خودت این بینظمی را دوست داری؟
بله، من شب را دوست دارم به خاطر سکوتش و اینکه در تاریکی کثیفی بیرون دیده نمیشود، بنابراین دوست دارم شبها بیدار بمانم.
بعد ازفشار کاریات برای ریکاوری چه میکنی؟
یا به سفر میروم یا در خانه میمانم و پلیاستیشن بازی میکنم. با همین کارها خستگیام را رفع میکنم. البته کارتون هم میبینم و از کارتون هیچوقت نمیگذرم. من «تام و جری» و «همینهها» را و همچنین عروسکهایشان را دوست دارم.
● عکس من با لباس بتمن
قهرمان دوران کودکیات کدام کاراکتر بود؟
بتمن، یک عکس با لباس بتمن دارم. متولد ۱۳۴۸ هستم و دوران قبل از انقلاب بتمن و اسپایدرمن تازه خلق شده بودند و با آنها رؤیاپردازی میکردم.
کارتون دیدن برای بازیگرها تکنیک است؟
نه، من کارتون نگاه میکنم که لذت ببرم. مثل بچهها یک بسته پفک برمیدارم و کارتون میبینم، تا حالا برایم اتفاق نیفتاده است که از کاراکتر انیمیشن بخواهم وام بگیرم.
اگر میتوانستی به گذشته برگردی دوست داشتی در کدام مقطع زندگیات توقف کنی؟
من نه به دیروزم فکر میکنم و نه به فردا. فقط در امروز هستم. در لحظه زندگی میکنم. اگر همین الان با شما کتککاری کنم، فردا که شما را ببینم انگار نه انگار که با هم مشکل داشتهایم. هیچ کینهای را در دلم نگه نمیدارم؛ برای اینکه میگویم کینه، عداوت، حسادت اولین ضرری که میرساند به خود کسی است که این احساسها را دارد.
خصیصهای داری که تو را رنج بدهد؟
نه، زندگی همین است که هست. کسانی که از زندگیشان راضی نیستند فکر میکنند زندگی چیز دیگری است. نه اینطور نیست زندگی همین است؛ صبح باید بروی سرکارت، دعوا کنی، خوش بگذرانی، بگویی و بخندی. نمیدانم بعضیها از زندگی چه میخواهند، اتفاق بد هم که برایم میافتد، میگویم همیشه که نباید خوش خوشان باشد. مهم نیست که امروز هم این اتفاق بد افتاده است. زندگی است دیگر...
● من نمیتوانم مدل بشوم
زندگی بازیگری که صرفا بازیگر است در کدام طبقه اجتماع طبقهبندی میشود؟
شاید آقای گلزار از طبقه مرفه باشد ولی ما متوسط و اصغرآقا طبقه پایین. نمیشود کلیت بست.
خوشقیافه بودن چقدر به موفقیت یک بازیگر کمک میکند؟
چهره خوب بیتاثیر نیست. تو میخواهی بنشینی و یک آدم را ببینی و آن آدم باید یک سمپاتی داشته باشد که تو جذبش شوی. اگر نداشته باشد کار بازیگر سخت میشود که بدون آن بتواند نظر کسی را جلب کند. داشتن چهره خوب یک امتیاز است برای بازیگر، اما نداشتن آن عیب نیست. من چهره متوسطی دارم و نمیتوانم مدل عکسها شوم. بازیگری هستم که برای کارم زحمت میکشم، برای خودم و هنری که میخواهم ماندگار شود.
چقدر به خودت میرسی؟ هیچوقت رژیمغذایی گرفتهای؟
اصلا به خودم نمیرسم، رژیم میگیرم اما نه به آن معنا که به خودم بگویم باید ۲۰کیلوگرم لاغر شوم؛ روزی ۲ساعت پیادهروی کنم، باشگاه بروم، رژیم بگیرم و چربی نخورم، من نمیتوانم با برنامه زندگی کنم. زندگی ام درعین بیبرنامگی برنامه خودش را دارد و خودم میدانم میخواهم چکار کنم. تنها موقعی که برنامه دارم وقتی است که سرکار هستم و برنامه به من تحمیل شده است. ۷صبح بیدار شدن برایم کابوس است. وقتی آدمها را در خیابان میبینم میگویم من نمیتوانم مثل اینها باشم. وقتی یک کار اداری دارم بیچاره میشوم تا آن کار انجام شود، یک هفته به آن فکر میکنم. هرروز میگویم فردا، نه پس فردا انجام میدهم و مدتها اتمام آن کار طول میکشد. آرزویم این است اگر عمری بود و پیر شدم یک فروشگاه اسباببازی فروشی بزنم و آنجا با خیال راحت بازی کنم و از دیدن بچهها لذت ببرم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست