پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

خالد حسینی راوی رنج های مردم افغانستان


خالد حسینی راوی رنج های مردم افغانستان

«و کوه ها طنین انداختند» سومین رمان خالد حسینی به ترجمه مریم مفتاحی در نشر تهران با همکاری نشر آلما منتشر شد خالد حسینی در این رمان زندگی سه نسل از مردم افغانستان را از سال ۱۹۵۲ تا ۲۰۱۰ روایت می کند «صبور», «عبدا » از شخصیت های اصلی رمان هستند

«و کوه‌ها طنین انداختند» سومین رمان خالد حسینی به ترجمه مریم مفتاحی در نشر تهران با همکاری نشر آلما منتشر شد. خالد حسینی در این رمان زندگی سه نسل از مردم افغانستان را از سال ۱۹۵۲ تا ۲۰۱۰ روایت می‌کند؛ «صبور»، «عبدا...» از شخصیت‌های اصلی رمان هستند. «عبدا...» در کودکی از خواهرش «پری» جدا می‌افتد و ماجراهای بر آنها می‌رود؛ روایت دیگر سومین رمان این نویسنده افغانستانی – آمریکایی ماجرای «نبی» و «بی‌بی صاحب» است. مریم مفتاحی معتقد است « من او را راوی صادق مردم افغانستان می‌بینم. اما بله، به سلیقه مخاطب‌های غربی نیز توجه زیادی دارد. او خودش به همان اندازه که شرقی است، غربی هم است.» در این مصاحبه‌ مترجم به پرسش‌هایم درباره تازه‌ترین رمان خالد حسینی پاسخ داده است که آن را می‌خوانید.

در مقدمه ترجمه آوردید که خالد حسینی را دوست دارید، با نوشته‌هایش راحت ارتباط برقرار می‌کنید در آغاز می‌خواهم بدانم، چه چیزی در آثار این نویسنده است که شما را مانند بی‌شمار مخاطب به خودش جذب می‌کند؟!

به عقیده من خالد حسینی نویسنده‌ای است که با همه وجودش و با روحی دردمند که به شیوه خودش زخم خورده است و احساسی چندگانه به نوشتن رمان روی آورده است. تناقض‌های زندگی و چراهایش او را لرزانده و به اندیشه وا داشته است؛ خودش در رمان می‌گوید هیچ چیز به اندازه زندگی پاسخ‌های بی‌جواب و ناخوشایند ندارد. خالد حسینی رسالت خویش می‌داند که صدای مردم کشورش و از ابعادی صدای انسان‌ها را به گوش، مردم جهان، برساند. نوشته‌هایش از دل برمی‌آید و لاجرم بر دل می‌نشیند. من هم در این میان، در جایگاه یک خواننده، از این قاعده مستثنی نبودم. نوشته‌هایش روح مرا تکان داد. دوست داشتم کاری از وی ترجمه کنم. وقتی ترجمه اثرش به من پیشنهاد شد، بی‌درنگ پذیرفتم. می‌دانستم ترجمه خالد حسینی کار راحتی نیست، هم از ابعاد تخصصی کار ترجمه و هم از نظر حاشیه‌هایش. اما چون به ترجمه خودم مطمئن بودم و عشق این کار را داشتم، دست به کار شدم. همچون تشنه لبی بودم که به من گفته شد «بیا این لیوان آب خنک را بنوش». از آنجایی که در ترجمه، بین احساسات و افکار نویسنده و مترجم پلی زده می‌شود و این پل به دست مترجم ساخته می‌شود، قدرت و ساختار این پل در موفقیت ترجمه نقش مهمی ایفا می‌کند. من هم به عنوان مترجم کوشیدم در فضای حسی، روحی و فکری نویسنده قرار بگیرم تا او را اول درک کنم بعد ترجمه کنم؛ یعنی خالد حسینی را به زبان فارسی بنویسم.

این‌که نویسنده‌‌ای پرفروش است شما را بر ترجمه این اثر راغب کرد؛ یا نه دلایلی ادبی و هنری کتاب این نویسنده شما را به ترجمه آن مجاب کرد؟!

بله درست است، موفقیتش در عرصه جهانی انگیزه مهمی برای ترغیبم به ترجمه رمانش بود؛ این را کاملا بدیهی می‌بینم. همه مترجم‌ها دوست دارند از نویسندگان مطرح دنیا کار ترجمه کنند. اما این حسی که دو رمان قبلی او در من برانگیخت، به همان اندازه قوی بود. کار او را از نظر ادبی و قدرت قلم ارزشمند می‌دیدم؛ موفقیت اغلب تصادفی نیست.

نکته مهمی که در آثار خالد حسینی بارز است؛ توجه‌اش به شعر کهن و ادبیات کلاسیک فارسی است، در همین کتاب «و کوه‌ها طنین انداختند» شعر‌هایی از مولانا می‌آورد، در آثار قبلی‌اش هم به نوعی به اشعار صائب و دیگر شاعران فارسی توجه دارد، آیا فکر نمی‌کنید یکی از امتیاز‌های متن این نویسنده افغانی توجه به عقبه ادبیات کلاسیک سرزمین مادری‌اش است؟!

بله، قطعا. بهره بردن از اشعار شاعران پرآوازه فارسی‌زبان عشق او را به ادبیات فارسی نشان می‌دهد. او بلندگویی به دست گرفته است و از طریق آن دارد ابعاد مختلفی از فرهنگش را به جهانیان می‌شناساند و در این بین، ادبیات یکی از آنهاست. او وقتی از اشعار مولانا بهره می‌برد، نشان می‌دهد که به ادبیات کلاسیک اهمیت می‌دهد. با آن به کارش غنا می‌بخشد و خوانندگان خود را با مولانا آشنا می‌کند و این کار بزرگی است. همین اشاره به شعر فروغ و ویلیام بلیک را در نظر بگیرید، او به گونه‌ای بین شعر این دو شاعر پیوند برقرار می‌کند، یکی از شرق و یکی از غرب، کاملا هدفمند و از روی آگاهی انجام می‌دهد. در شعر ویلیام بلیک این تپه‌ها هستند که آواز و خنده‌های کودکان در حال بازی را منعکس و پژواک می‌کنند. در شعر فروغ هم یک پری غمگین وجود دارد که دیده می‌شود. خالد حسینی می‌خواهد به تناقضات بپردازد، اعم از تناقض‌های درونی انسان‌ها و تناقض‌هایی که از بیرون به آنها تحمیل می‌شود.

یکی از موقعیت‌های تاثیر‌گذار رمان «و کوه‌ها طنین انداختند»،‌ لحظه جدایی عبدا... از خواهرش پری است؛ به نوعی الگوی این رمان روایت هجرانی، فراق و جدا افتادن آدم‌ها از یکدیگر است، نظر شما چیست؟

بله واقعاً یکی از تأثیرگذارترین قسمت کتاب جدایی این خواهر و برادر است. اما این جدا افتادن و هجران نمادی از جدا افتادن انسان‌ها از یکدیگر است. این فراق در جاهای دیگر داستان هم رخ می‌دهد و برای دیگر شخصیت‌های داستان نیز پیش می‌آید، گاهی فیزیکی، گاهی روحی و هر کدام شکل خود را دارند. انسان‌ها در کنار هم هستند ولی از هم جدایند. انسان این قرن‌گویی بی‌تحمل شده است، حتی تحمل خودش را هم ندارد و دست به خودکشی می‌زند. این غوغای درونی در تمام انسان‌ها حاضر است، حالا کمتر یا بیش‌تر.

به‌رغم اینکه همه سال‌های روایت رمان « و کوه‌ها طنین انداختند» در دوران استبداد، اشغال و جنگ داخلی گذشته است، یعنی از ۱۹۵۲ تا اواخر قرن بیستم اما می‌بینیم نویسنده در این رمان کمتر به جنگ پرداخته است، بیشتر درگیر جهان شخصی شخصیت‌هایش است، نظر شما چیست؟!

خالد حسینی از انسان‌هایی سخن می‌گوید که خودشان هم خودشان را نمی‌شناسند و نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند و به دنبال چیستند. سر درگم میان تردیدها باقی مانده‌اند. دیگر نمی‌دانند درست و غلط کدام است. گاهی کاری در عین حال که غلط است، به نظرشان می‌رسد که درست هم است، اما آیا ممکن است؟ در این رمان خالد حسینی به طور وسیع به تناقض‌های درونی انسان‌ها می‌پردازد و از احساس‌های دوگانه و حتی چندگانه و انسان‌هایی می‌گوید که در نهایت به اصل درونی و واقعیت زندگی خودشان بازمی‌گردند. آنها این تناقض‌ها را می‌بینند و بر آن آگاهند اما کاری از دست‌شان برنمی‌آید، نمونه آن ادریس و عادل هستند. این کتاب می‌گوید که آدم‌ها خوب یا بد مطلق نیستند و این از همان چندگانگی وجود انسان ریشه می‌گیرد. همه انسانها خوبی‌ها، بدی‌ها، پستی‌ها و زیبای‌های خود را دارند. ببینید، رمان خالد حسینی از ادبیات جنگ نیست. یا به بیان دیگر یک رمان جنگی نیست. او راوی اتفاقات جامعه است، بُعد اجتماعی آن برجسته‌تر از دیگر ابعاد آن است. نویسنده اگر می‌خواست، اسلحه دست قهرمانانش می‌داد وبه جنگ می‌فرستاد. اما او به زندگی، حوادث، درون انسان‌ها و روابط انسانی می‌پردازد و از آنها می‌گوید. شرح می‌دهد که چگونه رفتارهای انسان‌ها می‌تواند حتی زندگی نسل‌های بعد را هم تحت‌الشعاع خود قرار دهد، یعنی همان صدایی که کوه‌ها آن را منعکس می‌کنند. در ادبیات داستانی و رمان، به زمان و مکان پرداخته می‌شود و این به رمان هویت می‌دهد. خواننده باید بداند داستان در کجا و در چه زمان رخ داده است. خالد حسینی هم داستانش را در بستر دوران جنگ و درگیری‌های داخلی افغانستان ترسیم می‌کند. او از پیامدهایی که این حوادث بر زندگی مردم افغانستان داشته حرف می‌زند. این فضاسازی اوست. بله درست است که جهان شخصی شخصیت‌هایش برجسته است اما با این شخصیت‌سازی و فضا و مکانی که طرح می‌کند به داستانش شکل می‌دهد. هدفش همین است. در حوزه رئالیسم نویسنده شخصیت خلق می‌کند و از طریق آنها به واقعیت جامعه می‌پردازد.

برخی نویسندگان افغانستان از جمله رهنورد زریاب او را نویسنده افغانستان نمی‌داند؛ معتقد است که در روایت‌هایش باب میل مخاطب‌های آمریکایی رفتار می‌کند؛ آیا می‌توان این را پذیرفت که او روای صادق مردم افغانستان نیست؟!

نه، از نظر من چنین نیست. من او را راوی صادق مردم افغانستان می‌بینم. اما بله، به سلیقه مخاطب‌های غربی نیز توجه زیادی دارد. او خودش به همان اندازه که شرقی است، غربی هم است. در آنجا بزرگ شده و تحصیل کرده، سلیقه خودش هم است. با این همه، بخش عمده‌ای از مخاطب‌هایش مردم دنیای مرفه هستند. باید چیزی هم برای آنها داشته باشد. و این تلفیق کارش را پربار می‌سازد، من مشکلی در آن نمی‌بینم. روی سخن او مردم دنیاست. اتفاقا به عقیده من او از مولفه‌های فرهنگی و دینی زیادی در این کتاب بهره برده است. چیزهایی که برای ما که فرهنگی نزدیک به آنها داریم، کاملاً ملموس و عینی است. ولی برای آن مترجم و خواننده مثلا آلمانی‌زبان مثل این است که بخواهند برایش از طعم و غذایی حرف بزنند که او خودش نخورده است. ولی ما این غذا را خورده‌ایم.

در این رمان شخصیت‌های زن به اندازه شخصیت‌های مرد دیده می‌شوند در حالی نه تنها در افغانستان بلکه در بسیاری از کشور‌های شرق، این موضوع هنوز جا نیفتاده است. به نوعی زن‌ها در سایه‌ هستند، آیا این مساله در رمان برای شما باور‌پذیر بود؟!

درست است که زن‌ها در سایه‌اند ولی هستند، موجودیت دارند. نیمی از جمعیت را تشکیل می‌دهند. به همین نسبت این توازن در رمان هم باید برقرار باشد. از طرفی هم، به عقیده من در سایه بودن به معنای تأثیرگذار بودن نیست. من در همین ایران، خصوصا در خانواده‌های سنتی، زنان زیادی را می‌بینم که در سایه‌اند، پشت پرده‌اند، ولی قدرت دارند، نافذ هستند. نفوذ و قدرت آنها علنی نیست، تو نمی‌بینی ولی هست، آهسته و پیوسته، ظریف و لطیف، مثل آب که به همه جا نفوذ می‌کند. این نفوذگری در بستر زمان رخ می‌دهد. در حالی که در این رمان زنان به قول شما دیده می‌شوند، اما چندان قوی نیستند. تنها زنی که سنت‌شکنی می‌کند و سرکشی ونافرمانی همان نیلاست که شاعر است. او با فرهنگ یک مادر فرانسوی بزرگ شده و پدری دارد که همنشین شاه است. نیلا از مردم عادی افغانستان نیست بلکه از طبقه ممتاز آنجاست، حتی دهه ۱۹۵۰. به عقیده من هر دو حالتش را می‌توان در این رمان دید. بله زن‌ها دیده می‌شوند چون هستند. اما برخی قدرتمند و برخی ضعیف. همه جورش وجود دارد. این هم از قدرت واقعیت‌نگاری نویسنده است.

در ترجمه این اثر با دشواری خاصی همراه بودید، چه مشی‌ای را در ترجمه رمان دنبال کردید؟!

در ترجمه رمان با مشکل خاصی روبه‌رو نبودم. فقط این که قلم و ادبیات خالد حسینی سبک خاص خودش را دارد. نمی‌شود که همه نویسندگان را مثل هم ترجمه کرد. پیدا کردن سبک و رعایت آن به ترجمه غنای ویژه می‌بخشد و قدرت مترجم را می‌رساند. عنوان کتاب چالش‌هایی برایم به دنبال داشت. در موردش زیاد فکر کردم و مشورت‌هایی با دوستان و افراد صاحب‌نظر انجام دادم و در نهایت تصمیم خودم را گرفتم. همان‌طور که می‌دانید عنوان آن برگرفته از شعر ویلیام بلیک شاعر انگلیسی است، پس به قول ما با مسمّاست. این میل و سلیقه نویسنده بود. من امانتداری بودم که باید پیام را بی‌کم و کاست منتقل می‌کردم. به همین دلیل نمی‌خواستم تغییری در آن ایجاد کنم. حتی گشتم تا ببینم این بیت شعر ویلیام بلیک به فارسی چگونه ترجمه شده تا آن را عینا برگزینم. حس، افکار و اهداف نویسنده در این عنوان وجود دارد. انتخاب آن از طرف نویسنده تصادفی یا بی‌منظور نبوده و دایره وسیعی از مفاهیم را پوشش می‌دهد. وقتی شعر ویلیام بلیک و چند مصاحبه از خالد حسینی را خواندم دریافتم اینجا فقط انعکس دادن، پژواک، و اکو مطرح است. صدایی به کوه می‌خورد و کوه آن را پژاواک می‌کند، پس این صدا از بیرون است. به عقیده من این‌جا بانگ زدن و آواز برآوردن یا ندا منظور نیست، چون صدا ‎از درون نمی‌آید. شعر ویلیام بلیک کاملا می‌گوید که انعکاس مطرح است. این صدا از درون کوه نبود بلکه بازگشت صدا بود. بازگشت اثر اعمال خودمان به خودمان، حتی به نظرم می‌آید اشاره تلویحی به این نکته دارد که هر چه بکاری همان درو می‌کنی. نویسنده در این رمان از قلم سنگینی بهره می‌برد. ترجمه آن کار راحتی نبود. گاهی اوقات می‌دیدم پنج ساعت گذشت ولی من در همان پاراگرف هستم. نمی‌خواستم دقت را فدای سرعت کنم. معادل‌یابی و جست‌وجو در اینترنت به واسطه اسامی خاصی که نویسنده در سطح وسیع از آن استفاده کرده است، وقت زیادی از مرا گرفت. این اسامی خاص چنان بخش مهمی از کار را تشکیل می‌دادند که به عقیده من حذف آنها لطمه بزرگی به کتاب می‌زد و کم لطفی در حق نویسنده بود. چون او خودش این‌طور خواسته و صلاح را در این دانسته، من نباید اعمال سلیقه می‌کردم و کتاب را از هویت اصلی خود می‌انداختم و در هیچ کجا این کار را نکردم. کوشیدم امانتدار خوبی برای خالد حسینی باشم. البته این‌ها همه نظر شخصی من هستند و من فقط از سلیقه خودم حرف می‌زنم، شاید کسی جور دیگری بپسندد، این طبیعی است.

شما در مقدمه کتاب می‌گویید نویسنده در این رمان امیدوار است؛ اما اندوه بی‌پایان، رنج و مصائبی که تمام نمی‌شود، دیگر جایی برای امید می‌گذارد؟!

بله امیدوار است. بدون امید که زندگی دوام نمی‌یابد. همیشه پایان شب سیه سفید است. شخصیت‌های داستان در پایان به افق تازه‌ای می‌رسند و راه روشنی مقابل‌شان باز می‌شود، فقط با مرگ است که همه چیز تمام می‌شود. البته نومیدی و یاس بخشی از واقعیات زندگی است. نمی‌شود که همیشه امید باشد. اما آنچه در نهایت قدرت می‌گیرد و رقیب خود را پس می‌زند، امید و دورنمای روشن است. بله در این رمان من امید و روشنی کم ندیدم. برای شخصیت‌هایش در اوج نومیدی وقتی به درهای بسته می‌رسند، می‌بینیم که جایش دروازه باز می‌شود. بارزترین نمونه آن تالیا و روشنا هستند که در اوج ضعف و ناتوانی و بدبیاری‌های زندگی، نشیب‌های زندگی را پشت سر می‌گذارند و قدم در فرازهای آن می‌گذارند.

ناصر نصیری