دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
صورت باوری تهی
۱) صورت نظری نخستین سئوالات معرفتی آدمی بیشتر بدین شكل بوده است: كدام احكام در مورد x صادق است یا به عبارت مختصرتر آیا p صادق است یا كاذب پاسخ اینگونه پرسش ها نیز البته گزاره هایی بود در مورد x یا تایید (یا نفی) p. اما آدمی در این مرحله متوقف نمانده و بتدریج این پرسش (كه در واقع جنبه فلسفی بحث بود) برای او مطرح شد كه من چه می توانم در مورد x بدانم آیا می توانم به این معرفت دست یابم كه بدانم آیا p صادق است یا كاذب دلایل چندی برای این انتقال و گذار آدمی از پرسش های دسته اول (پرسش های درباره اشیا) و پرسش های دسته دوم (درباره شناخت، ماهیت و محدوده آن) می توان ذكر كرد. نخست اینكه آدمی همواره با باورهای متفاوت در میان آدمیان گوناگون یا حتی در مورد فرد خودش با باورهای متفاوت در دوران های گوناگون زندگی اش، مواجه می شود؛ به عبارت مختصرتر باورهای آدمی یكی پس از دیگری رد می شوند.
در این میان به نظر می رسد یافتن معیاری برای تمیزدادن باورهای درست و صادق از باورهای نادرست و كاذب امری ضروری می نماید. یعنی دقیقا همان اندیشه ای كه دكارت را ملزم ساخت تا پیش از بالا رفتن از تنه درخت معرفت و برچیدن میوه های آن، به جست وجوی معیاری برای تمیز شناخت حقیقی از شناخت دروغین برآید،اما جست وجوی معیاری با چنین خصوصیتی از همان آغاز با شكست روبه روست.
یافتن معیاری برای تمیز حقیقت از ناحقیقت، مستلزم آن است كه پیش از آن نخست ما به نحوی مستقل از این معیار، حقایق را از ناحقایق تمیز و تشخیص داده باشیم و پس از آن خود این معیار را مورد بررسی قرار داده، دریابیم آیا در همه این موارد كارایی كافی خود را دارد یا خیر به دیگر بیان، جستن معیاری برای تمیز نهادن و تشخیص حقیقت از ناحقیقت، متوقف بر همین تمیز و تشخیص است (PS,۵۲ff). بیهوده نبود كه دكارت، عاجز از دست یافتن به معیار مذكور به نحوی مستقل، خود را ناگزیر از توسل به صداقت و راست كرداری الهی دید. درواقع باید گفت ثمره نهایی این جست وجو، همان شكاكیت است.
برحسب طریق دیگری از تفكر درباره مشكل پیش روی معرفت، می توان مدعی شد كه شناخت حقیقی، مبتنی بر دلیل و مقدمه ای است كه آن را موجه می كند. اكنون می توان سئوال را متوجه خود همین دلیل یا مقدمه كرد و از درستی آن پرسید. می توان به دو صورت پاسخ داد؛ یا آنكه این دلیل و مقدمه را مبتنی بر دلیل و مقدمه ای دیگر ندانست یا آنكه خود آن دلیل و مقدمه را بر دلایل و مقدماتی دیگر مبتنی دانست. در صورت نخست، به نظر هگل، ما با صرف یك فرض (assumptio-) روبه روییم. در صورت دوم، دلیل و مقدمه به ناچار باید به دلیل و مقدمه ای برسد كه من آن را مسلم گرفته ام، در غیر این صورت دلایل و مقدمات من تا بی نهایت پیش می رفتند، اما در این صورت نیز باز به چیزی بیش از صرف فرض نرسیده ایم.
به نظر هگل مشكل فرض آن است كه وقتی پای فرض به میان آید، دیگر نمی توان از ترجیح یك فرض بر فرض دیگر و حتی بر نقیضش تبیینی به دست داد (EL SS۱۰). (شاید بر هگل این ایراد را وارد كنند كه برخی فرض های ما غیر قابل تردیدند، چراكه خود، توجیه خود به شمار می آیند، خاصه در این مورد می توان تجربه های حسی بی واسطه را مثال آورد كه می توان از آن به عنوان بنیاد شناخت بهره برد، اما هگل ادعا خواهد كرد كه او این رای اصالت تجربی را در بحث و بررسی خود از یقین حسی، در پدیدارشناسی روح رد كرده است. بنا به رای هگل حتی ادراك حسی نیز بی واسطه و بنابراین یقینی نیست. از این لحاظ هگل بیشتر در سنت افلاطونی قرار دارد تا سنت اصالت تجربی افرادی چون جان لاك. یقین بر اساس حس از لحاظ شناسایی، انتزاعی ترین و از لحاظ حقیقت، فقیرترین نوع آن است... (مجتهدی، ص ۵۲). در این مورد نیز باید راه این طرز تفكر را به سوی شكاكیت دید.
توصیه هگل آن است كه پیش از هرگونه اعتماد به فرض طبیعی و تحقیق مقدماتی در قوای شناختی مان و بدگمانی به توانایی آن به خود همین بدگمانی بدگمان شویم
از سوی دیگر، تصور عمومی از وضعیت و رابطه قوه شناختی ما در پیوند با عین مورد شناخت، شكافی پرناشدنی میان آن دو قرار می دهد، شكاف و گسستی مابین فاعل شناسا (شناسنده) و قلمرو اعیان (متعلقات) كه مستقل و متمایز از فاعل شناسا وجود دارند، به طوری كه هرگز نمی توان دریافت آن حالات و وضعیت هایی كه در فاعل شناسا به عنوان معرفت نام بردار شده با عین و متعلقی در نفس الامر مطابقت می كند یا نه. در اینجا و خصوصا نظر به تدقیق های كانت، دشوار به نظر می رسد بتوان ذهن را آیینه ای محض دانست كه صرفا و تنها واقعیت بیرونی را به صورت دقیق و قابل اعتمادی انعكاس می دهد. دستگاه شناختی آدمی مجهز به تجهیزات و لوازمی است (مقولات كانتی) كه بر آنچه از عین به دست می آورد (ماده)، صورت می بخشد به نحوی كه در نهایت، تصویر شكل گرفته حاصلی از تركیب ماده و صورت است. از آنجایی كه امكان داشت این تجهیزات (مقولات) شناختی، یكسره متفاوت از آنهایی باشند كه اكنون داراییم، تصویر من از جهان نیز صرفا یكی از آن بسیار تصویرهایی است كه می توانست بر حسب وجود مقولات متفاوت شكل بگیرد.
همه این شقوق گوناگون تفكر درباره مسائل مربوط به معرفت آدمی، حاصلی بود كه فلسفه از زمان افلاطون و خاصه از روزگار دكارت به بعد، در اختیار هگل قرار می داد؛ وضعیتی شكاكانه كه هگل به عنوان یك فیلسوف، درصدد هماوردی فكری با آن برآمد.
۲ ) مشكل پیشاروی هگل را وقتی می توان به صورت جدی تری فهمید كه هدف و قصد كلی نظام پرطول و پهنای هگل را مورد توجه قرار دهیم.
هدف و غایت نهایی فلسفه از نظر هگل، رساندن این معناست كه جهان عقلانی است، كوششی تا این عقلانیت به سطح آگاهی درآید و آدمی به فهم كاملا بسنده و منسجمی (adequate) از واقعیت دست یابد (PS: Preface) طبیعت در درون خودش عقلانی است،... شناخت باید به بررسی و كاوش این عقل بالفعل كه در آن حضور دارد، بپردازد و به صورت مفهومی آن را درك كند، یعنی مشغول بررسی شكل ها و امور ممكن كه در سطح آن قابل رویت اند، نشود، بلكه هماهنگی سرمدی طبیعت را كه به عنوان قانون ذات حال در آن تصور شده، مورد پژوهش قرار دهد (PS: Preface ۱۲).
منظور هگل از اینكه واقعیت عقلانی است، در درجه اول این است كه در خود واقعیت چیزی نیست كه برای عقل شك برانگیز، حقیقتا غیر قابل فهم، متناقض یا تبیین ناپذیر باشد. (به نظر هگل وقتی توانستیم به چنین دركی از جهان برسیم، به شناخت مطلق رسیده ایم، در غیر این صورت معرفت ما محدود یا مشروط است.) مسئله از همین جا شروع می شود.
این واقعیت كه جهان عقلانی است، سبب نمی شود كه ما نیز واجد این شناخت، یعنی شناخت مطلق شویم. كسب شناخت مطلق بستگی به نحوه نگاه ما به جهان دارد. اگر به نحو صحیحی به جهان ننگریم، جهان در نظر ما واجد عناصری غیر قابل فهم، متناقض و بیگانه خواهد نمود، امری كه نهایتا مایه یاس و ناامیدی ما را فراهم خواهد آورد. كوشش و طرح (پروژه) هگل، تمهید نحوه، نگاهی به چیزها و جهان است كه در پرتو آن مشكلاتی از این دست دیگر لاینحل باقی نمانند و بتواند جهان را آنگونه كه ذاتا هست، فارغ از این مشكلات به ما نشان دهد. از این رو به نظر هگل بزرگترین خدمتی كه فلسفه می تواند برای ما انجام دهد، كمك به ماست تا بر این ناامیدی چیره شویم، آن هم از طریق فراهم آوردن طریق جدید و تازه اندیشیدن به واقعیت به نحوی كه ما دوباره احساس كنیم جهان جایی معقول است، جایی كه ما در آن احساس درخانه بودن كنیم.
من در جهانی كه آن را می شناسد در خانه است و اگر آن را بفهمد بیشتر در خانه است (PR:SS۴Z P:۳۶). به تعبیر دیگر او هدف شناخت آن است كه جهان عینی را كه در مقابل ما قرار دارد، از بیگانگی تهی سازد، به نحوی كه در آن احساس در خانه بودن كنیم. (EL:SS۱۹۴z,P:۲۶۱).
برای دست یافتن به این هدف به نظر هگل كاملا ضروری می رسد كه عقل با اتخاذ موضعی متاملانه، آن صورت هایی از تفكر كه ما را به برداشتی عقلانی و عملی از جهان سوق می دهند كه مانع ظهور عقلانی بودن آن ما می شود، بخوبی بشناسد و از آنها دوری كند. فلسفه باید درصدد تصحیح دیدگاه هایی باشد كه جهان را برای ما جایی پر از معماهای حل ناشدنی می نمایانند و نشان دهد كه چگونه این دیدگاه ها ناشی از بروز گونه ای انحراف در تفكر است كه باید بر آن غلبه كرد. اگر فلسفه نتواند این نقش خود را انجام دهد، در آن صورت یا به این نتیجه خواهیم رسید كه خود جهان اساسا عقلانی نیست یا آنكه اگر هم جهان عقلانی باشد، بدین صورت بر ما ظاهر نمی شود. در هر دو حال آدمی هرگز نمی تواند احساس در خانه بودن كند. به نظر هگل یكی از موارد اینگونه تفكر كه به شكاكیت و ناامیدی می انجامد، معرفت شناسی است كه از دكارت به بعد و خاصه با كانت قوتی تمام گرفته است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست