چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

دلبری با خال دیجیتالی


دلبری با خال دیجیتالی

می نویسیم تا بدانی بر ما چه می رود هوشنگ

ماجرا از فکر کردن ما شروع شد. هر چه هم فکر کردیم، دیدیم ادامه دادنش دروغ چرا؛ اما و اگر و مگر بسیار دارد. پای همت و دود چراغ و جربزه و استعداد و این جور چیزها در میان است که ما اهلش نیستیم . حضور در محضر کلاسش را می گویم . اما یک روز که دختر ۱۴ ماهه مان را در وان کوچکش می شستیم ، فریاد «اورکا اورکا»یمان بچه را زهره ترک کرد؛ بچه را همان جا به امان خدا رها کردیم و «اورکا اورکا»گویان رفتیم سراغ کامپیوتر. مگر عصر کامپیوتر نیست ؟ مگر کار و تفریح و خرید و نامه پرانی و تلفن و یادداشت مان با کامپیوتر نیست ؟ مگر تازگی ها ازدواج مان با اینترنت نیست ؟ مگر ما از بقیه ملت ها چه کم داریم ؟ این بود که روزنامه پریروز را از جاروزنامه یی برداشتیم - صدای گریه بچه هنوز از حمام می آمد- و به دنبال یک کلاس برنامه نویسی گشتیم . به این هم اکتفا نکردیم و کلاس ، پشت کلاس ؛ و خلاصه بعد از سه تا ستاره این شکلی ہہہ آن هم وسط خط ، شدیم برنامه نویس حرفه یی . حرفه یی هم که می گوییم از آن جهت که یک برنامه برای خودمان - و نسل جوان داستان نویس - نوشتیم مثل ماه ،

● دوباره سه تا ستاره وسط خط ؛ ***

حالا کافی است یک آپارتمان مستقل دست و پا کنیم . البته بدون تلفن و مسلماً مزاحم ، بعد هم کافی است غیرمستقیم به همه دوستان و آشنایان بفهمانیم که صبح ها به منزل مان نیایند و حتی تلفن هم نزنند، و به اهل منزل بسپاریم که «من نیستم ». و بعد لابد مثل بقیه نویسنده های معروف جهان ، کافی است صبح از خواب بیدار شویم و دوش مختصری و بساط چای یا قهوه ؛ سیگاری هم بر لب ، برویم پشت میزمان بنشینیم . -درصورت سیگاری نبودن می توان از آن آدامس ها که شبیه سیگار است ، یا حتی چوب شور استفاده کرد- و خلاصه چراغ مطالعه را روشن کنیم و پس از روشن کردن کامپیوتر، وارد برنامه شویم .

● سه تا ستاره ؛ ***

از اینجا به بعد باید تصمیم بگیری چه شاهکاری می خواهی خلق کنی و به کدامیک ضربتی بزنی ، کافی است اراده کنی . دیگر خواندن آن همه متون کهن به آن سختی لزومی ندارد. فکرش را بکن ، دیگر لازم نیست «حîیً بن ً یîقضان » بخوانی ، یا «گنبد زرد» و «سرخ» و «سپید» و «پیروزه » یا آن «گنبد سیاه» فلان فلان نشده ، یا «عقل سرخ» و «آواز پر جبرئیل » و دیگر حتی لازم نیست «فرود» بخوانی یا «سیاوش» یا «رستم و سهراب » و «رستم و اسفندیار». حتی می توانی تمام جزوه های این هشت سال را دور بریزی ، در این لحظه تاریخی کافی است اراده کنی ، کدام یکی ؟ گلشیری ؟ هدایت؟ ساعدی یا جمالزاده ؟ بهرام صادقی چطور است ؟ یا...

باید حدس می زدم ؛ شما هم می خواهید گلشیری شوید، برای گلشیری شدن ، قبل از انتخاب موضوع و موقعیت و شخصیت و زمان و مکان داستان ، باید اول «محل خال » را مشخص کنید.به نظرم این روش گلشیری است ، احتمالاً سیگار بر لب ، به تکیه گاه صندلی تکیه می دهد. یک زانو را بغل می گیرد، چشم ها را می بندد و در خیال تصور می کند که این بار خال کجا باشد؛ گوشه لب ، روی گونه ، بناگوش ، گردن ، میان ابروها، یا...؛ پس از تعیین محل خال ، باید شخصیت مقابل او - اغلب راوی - را برحسب جای خال تعیین کنید. مثلاً اگر خال گوشه چپ لب ها است ، راوی باید قجر باشد؛ ردخور هم ندارد. البته در برنامه نویسی هم این نکته رعایت شده . یعنی نمی توانید راوی را از قاجار انتخاب کنید و خال معشوقه را، چه می دانم روی نوک دماغش بگذارید. در این صورت برنامه ، خودبه خود هنگ می کند. یا مثلاً if خال بالای چال گونه باشد، then راوی باید جنوبی باشد. یا if زن نزدیک لاله گوش چپ خال گوشتی داشت ، then راوی باید نویسنده باشد.پس از انتخاب جای خال و راوی باید به صاحب خال بپردازید. و صدالبته صاحب خال باید با راوی هماهنگی داشته باشد. پس از آن ، به همین ترتیب ، به واقعه اصلی و زمان و مکان و دیگر اشخاص داستان و نوع و سبک و سیاق داستان بپردازید.

البته آیکون خال فقط در مورد گلشیری فعال است و در مورد نویسندگان دیگر، آیکون خال ، غیرفعال است - و در صورت استفاده از آن هم ، دستگاه خود به خود هنگ می کند- و به جای آن ، آیکون های دیگری چون مکان و... فعال می شوند. یعنی شما برای آنکه فلان نویسنده غیراز گلشیری شوید، کافی است با ماوس بروید روی آیکون مکان ؛ که مثلاً در مورد این نویسنده فقط دًه و روستا و قریه است ، و حتی قبل از انتخاب اشخاص داستان ، باید چند تا اسب و شتر و گاو و گوسفند و مرغ و جوجه انتخاب کنید. از روی آیکون حیوانات - که فقط حالا فعال است - می توانید مثلاً شتر یک کوهانه یا دوکوهانه انتخاب کنید. یا انواع نژاد اسب ها، گاوها و گوسفندها که همه در این برنامه پیش بینی شده است . کافی است با ماوس روی آنها کلیک کنید. سپس مرحله اشخاص داستان می رسد. که در این مورد، فقط می توان مرد اسب سوار یا زن سرو قامت و... انتخاب کرد. در مورد این نویسنده ، فقط از اسامی خاصی می توان استفاده کرد. یادتان باشد، نمی توانید «رزیتا» و «آناهیتا» و چه می دانم «سامان » و «پویا» و «پرهام » انتخاب کنید. اصلاً دستگاه هنگ می کند، دعوای اصلی را هم فقط می توانید بر سر آب و زمین و مرغ و جوجه بگذارید. دختره را باید زود شوهر دهید، شوهرش هم جای پدرش باشد، و همین طور می توانید تا آخر ادامه دهید. یا نه ، آن یکی نویسنده ؛ می توانید هر چه عشقتان کشید بنویسید. آوردن سه چهار تا تیمسار و سرهنگ هم ضروری است . با این برنامه فاکنر و بورخس شدن هم کاری ندارد،

در برنامه نویسی، البته سبک نگارش نویسندگان نیز پیش بینی شده ؛ یعنی شما اگر بخواهید ضربتی به گلشیری بزنید، نمی توانید جملات طولانی پر از کلمات مترادف بیاورید. یا در مورد آن یکی ، نمی توانید جملات کوتاه و موجز بیاورید. در مورد گلشیری باید فعل ها را اول بیاورید و «اما» و «اگر» و «شاید» و «لابد» هم فراوان بیاید،

قابل ذکر است در صورتی که وارد برنامه گلشیری شده باشید و تمام مراحل ذکر شده را طی کرده باشید، روی صفحه مانیتور، آیکون جدیدی به نام «رنگ » نیز نمایان می شود.- اگر سخت است ، تقصیر من نیست . گلشیری است دیگر،- تازه مشکلات به کمک این برنامه کمرشکن شده وگرنه حسابش را بکنید اگر این برنامه نبود، شما باید همه این مراحل را مثل خود گلشیری در ذهن تان طی کنید، تازه داستان اول و دوم زیاد مشکل نیست . شما فکر داستان های بعدی را بکنید و مشکل اینکه این بار خال را کجا بکارید، با این برنامه ، می توانید از کلیه خال ها، محل و نوع آنها فهرستی تهیه کنید. در این صورت دیگر می دانید چند جا خال گوشتی آمده ، چند جا خال معمولی ، چند جا خال سیاه آمده ، چند جا خال قهوه یی .- و اما توضیح آیکون «رنگ »، که فقط مختص گلشیری است .

آنقدر باید در انتخاب رنگ اجزای داستان دقیق باشید که خنگ ترین خواننده ها هم ، پس از خواندن داستان ، لااقل رنگی از اثرتان در ذهنش بماند؛ مثلاً اگر لقمه محبتی برای رهگذری گرفتید؛ یک شامی کباب گذاشتید و چند پر سبزی ، باید یک تربچه نقلی هم کنارش بگذارید. حتی اگر مطمئنید که نمی خورد. یادتان باشد «گاهی هم آدم باید کاری را به خاطر تناسب رنگ ها بکند.» حالا دیگر داستان شما آماده است . می توانید آن زانویی را که بغل کرده بودید، روی صندلی بگذارید، سیگارتان را در زیرسیگاری خاموش کنید. دسته کاغذ را در چاپگرتان بگذارید و از داستان تان پرینت بگیرید. به دسته ورق ها گیره یی بزنید و داستان را همان جا پیش «آنها که خسته نمی شوند، تاریک ، می گویند، می مانند تا مگر شما خود خانه روشن کنید» گذاشته و به جمع خانواده بپیوندید. و حال ، در کنار دیگر اعضای خانواده می توانید به تلفن ها جواب دهید. می توانید همه آنهایی را که آمده اند دیدنتان پذیرا باشید. خداوند همچنان به شما صبر جمیل عطا کند. من هم بهتر است بروم بچه ام را از حمام بیاورم.

فروردین ۱۳۷۶

آذردخت بهرامی