چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

این قانون شکنان متفکر


این قانون شکنان متفکر

نگاهی به فلسفه فیلم های ژانر گنگستری در فرانسه و مقایسه آن با دیگر فیلم های این ژانر

پیژامه، شام‌های دلپذیر، مقداری فلسفه سرمایه‌داری و مقدار زیادی دلتنگی و تنهایی و افسردگی...هیچ چیزی جای یک فیلم گنگستری فرانسوی را نمی‌گیرد.

اگر بخواهیم فقط یک صحنه را مثال بزنیم که عصاره همه فیلم‌های گنگستری فرانسوی را در خودش داشته باشد، سکانسی است که در فیلم کلاسیک ژاک بکر، «به پول دست نزن» محصول سال۱۹۵۴ اتفاق می‌افتد. ژان گابن در نقش کهنه سربازی که هنر عجیبی در سرقت‌های مسلحانه داشته و حالا پلیس‌ها از همه طرف محاصره‌اش کرده‌ و او را به ستوه آورده‌اند و از سوی همکاران فاسد قدیمی‌اش در دنیای تبهکاران هم طرد شده، سعی دارد که برای مدتی از کار کناره‌گیری کند. او به خارج از شهر عقب‌نشینی می‌کند که در آنجا ویلایی شیک دارد. گابن که پشت سر هم سیگار می‌کشد، تعدادی پیژامه شیک تولید می‌کند و کاری می‌کند که رنه داری، شریکش در سرقت‌های مسلحانه هم به خوبی کسب و کار تولید پیژامه‌های شیک را یاد بگیرد. به‌نظر می‌رسد پیام ساده‌ای که می‌دهد این است که مهم نیست شرایط چقدر وخیم باشند، مهم نیست پلیس با چه شدت و عصبانیتی دنبال‌شان است، یک مرد هیچ‌وقت نباید از چیزهایی که باعث آسایشش هستند، مانند پیژامه، بگذرد.

پیژامه در «مسرین: غریزه قاتل» هم مهلتی برای اقرار به گناه پیش از مردن به دست می‌دهد. این اولین قسمت از دوگانه خام و جذاب ژان فرانسوا ریشه است که ادای دینی کرده به شخصیت کاریزماتیک ژاک مسرین، گنگستر مشهور فرانسوی. از همان نمای اول که سردسته گروه‌های فعال غیرقانونی با بازی خودنمایانه و جلوه‌فروشی ونسان کسل، تروریست الجزایری را به قتل می‌رساند، تماشاگر با جریان ثابت و مداومی شاهد منفجر شدن مغزها و متلاشی شدن آدم‌هاست. حتی اگر همه این حرف‌ها هم درست باشد، قسمت دوم فیلم یعنی «مسرین: دشمن شماره یک مردم» صحنه‌های تاثیربرانگیز هم زیاد دارد. مانند سکانسی که بیمار روانی جامعه ستیز که دوره افتاده و مشغول جرم و جنایت است، یک غذای شیک و خوشمزه برای پیرمرد هشتاد ساله‌ روی ویلچر درست می‌کند که به تازگی وی را ربوده است. صحنه دیگری هم هست که در آن مسرین از دست پلیس فرار کرده و به لندن آمده. جایی که به شریک جنایی‌اش می‌گوید تحت هیچ شرایطی حاضر نیست به بحث و جدل و مذاکره‌های خشونت‌آمیز ادامه دهد مگر اینکه اول غذایی را که او درست کرده با هم بخورند. نشانه‌ای از اینکه ممکن است شما یک دیوانه دشمن جامعه را از فرانسه بیرون ببرید اما نمی‌توانید از وجود خودش فرانسه را بیرون بکشید.

کیفیت زندگی جزو مباحثی است که بارها و بارها در فیلم‌های گنگستری فرانسوی به نمایش درآمده است. کیفیتی که به همان اندازه که درباره «لذت زندگی» است، همان‌قدر هم درباره «لذت کشتن» است. چه کسی به جز یک کارگردان فرانسوی فیلمی مانند «همه خطرها را طبقه‌بندی کن» می‌سازد که درباره گنگستری است که برای بچه‌هایش به دنبال یک خانه امن از طبقه متوسط می‌گردد، آن هم در حالی‌که همه نیروی پلیس فرانسه در تعقیبش هستند. چه کسی به جز یک فرانسوی می‌تواند فیلمی بسازد مانند (Rien ne va plus) که درباره یک زن هنرمند احمق است، با بازی درخشان ایزابل هوپر، که می‌خواهد از دست پدر هنرمند و همکارانش خلاص شود و چه کسی به جز یک فرانسوی فیلمی مانند «گریسبی» را عرضه می‌کند که ژان گابن قهرمان اصلی آن است و برای رفیق و همکار سابق در حال مرگش بستری فراهم می‌کند و سپس بلافاصله بعد از آن فیلم دیگری پخش می‌شود به نام «همه خطرها را طبقه‌بندی کن» که در آن هم یک گنگستر خیلی جوان و خیلی زشت با بازی ژان پل بلموندو برای همکار به ته خط رسیده‌اش جایی برای خواب و استراحت آماده می‌کند. فیلم‌سازان فرانسوی همیشه مجذوب گنگسترها شده‌اند اما فیلم‌های گنگستری فرانسوی شبیه دیگر فیلم‌های این ژانر که در آمریکا یا بریتانیا ساخته می‌شوند، نیستند. فیلم‌های گنگستری آمریکایی هیجان و دلهره در خودشان دارند. شبیه تریلر هستند اما به ندرت از سطح فراتر می‌روند و به عمق می‌رسند. از آن طرف فیلم‌های گنگستری انگلیسی بیشتر درباره قاتلین و جنایتکاران هستند و هیچ‌گاه هم عمیق نمی‌شوند. (سینماروهای انگلیسی زبان ممکن است فکر کنند که این گنگسترها خیلی جالب و جذاب و خونسرد هستند اما معمولا آنها را الگوهای شخصیتی نمی‌دانند که قابل تقلید و توجه باشند.) حتی فیلمی مانند «دشمن مردم» به کارگردانی مایکل مان که از نظر فنی و تکنیکی درخشان است هم حرفی بیش از آنچه نشان می‌دهد برای گفتن ندارد و همه حرفش همان است که مجرم بالاخره به سزای عملش خواهد رسید. پشت این داستان چیز دیگری برای کشف وجود ندارد. بسیاری از ما تاکنون متوجه این نکته شده‌ایم که فیلم‌هایی چون layer cake، «قاپ‌زنی»، «جمعه خوب طولانی»، «دعا برای مردن»، the Krays و حتی فیلمی مانند «کارتر را بگیر» بیشتر فیلم‌های جو و اتمسفر هستند و کمتر به مفاهیم روشنفکرانه می‌پردازند.

فرانسوی‌ها، برعکس، همیشه در تلاشند تا به فیلم‌های گنگستری‌شان مایه‌های فلسفی بدهند. فیلم‌هایی که روی جامعه تاثیر بیشتری می‌گذارند، طوری که انگار جامعه به مشورت و نظر و عقیده فیلم‌سازان فرانسوی احتیاج دارد. بسیاری از فیلم‌های گنگستری فرانسوی زمانی پدید آمدند که تازه مدت کوتاهی از جنگ جهانی دوم گذشته بود و مردم در ناامیدی و غم و اندوه و عذاب فرو رفته بودند. آنها با موضوعاتی چون وفاداری، خیانت، رفاقت در شرایط خوب و بد و آمادگی برای مردن در راه اهداف و اصول و عقاید به چالش پرداختند. فیلم‌هایی چون «دایره سرخ» از ژان پیر ملویل مفاهیمی چون شرافت در بین سارقان را پاس داشتند و پلیس و دستگاه قضاوت را تا حد زیادی غیرجذاب و آزاردهنده تصویر کردند. یکی از تم‌های اصلی و مهم فیلم «مسرین» به کارگردانی ریشه هم همین است که احترام گذاشتن به سیستم سیاسی فاسد فرانسه، که در طول جنگ الجزایر دچار قساوت بی‌حدوحصری شده، تا چه اندازه غیرممکن است. مسرین می‌گوید: «شرافت هر کس، پلیس منصف و عادلی است اما این جامعه بود که باعث شد من مرتکب آن همه جنایات وحشتناک و خشن بشوم.»

نمی‌خواهم بگویم که فیلم‌های گنگستری فرانسوی به طور مطلق عمیق هستند، لااقل نه به آن اندازه که خود فیلم‌سازان فرانسوی دوست دارند تصور کنند. فیلم‌های گنگستری فرانسوی پر از عقاید و افکار پوچی هستند از این قبیل که: «زمان تغییر می‌کند اما مردان نه» یا «یک مرد بی‌گناه به دنیا می‌آید اما بی‌گناه باقی نمی‌ماند». واضح است که خیلی چیزها از زمان ولتر تاکنون تغییر کرده است. پیام نوعی فیلم‌های گنگستری فرانسوی این است که: حتی کثیف‌ترین قانون‌شکنان هم خودشان را با یکسری کدهای اخلاقی و اصول محدود می‌کنند که احتمالا شهروندان عادی تابع قانون نمی‌توانند آن اصول را ببینند و درک کنند. همه اینها به این معنی است که گنگسترها به روش پیچیده خودشان حتی بیشتر از پلیس‌ها تابع اصول و یک سری اخلاقیات هستند، درست مانند «مسرین» یا «په‌په لو موکو» در فیلم کلاسیک «ژولین دو ویویه» یا «از نفس افتاده» ژان لوک گدار یا تحسین‌شده‌ترین فیلم ژول داسن، «ریفی‌فی» که در همه آنها شاهد چنین مفاهیمی هستیم. ایده شرافت و غرور در میان سارقان از آن حرف‌های پوچ و یاوه‌ای بود که در فرانسه همیشه به‌نظر حکمت و معرفت زندگی می‌رسید. در کشوری که میراث قدرتمند یک آنارشیسم ساختگی با صلحی ناآرام در کنار یکدیگر به حیات ادامه می‌دهند، آن هم درحالی که سراسر فضا را نگرش بورژوازی نسبت به همه وقایع فراگرفته است. مردم معمولی فرانسه که زندگی‌های معمولی را می‌گذرانند، همیشه نسبت به گنگسترها احساس حسادت داشتند. گنگسترها آدم‌هایی بودند که هر لحظه زندگی خودشان را می‌ساختند و به افسران پلیس دقیقا چیزهایی را می‌گفتند که از گفتنش رضایت خاطر پیدا می‌کردند. چنین رفتار و نگاهی در «مسرین» کاملا مشهود است. جایی که سارق بانک که قتلی هم مرتکب شده خودش را شبیه انقلابی‌های بریگاد سرخ یا دار و دسته بادرمینهوف می‌کند. اینجا بیشتر به مارکس و انگلس می‌ماند تا بانی و کلاید. فیلم‌های گنگستری فرانسوی غالبا از گنگسترها چهره‌هایی به شدت جذاب می‌سازند، بخصوص در مقابل آدم‌های نظام سرمایه‌داری که به مرحله‌ای می‌رسند که کنترل شخصیت خودشان را از دست می‌دهند. چنین چیزهایی هرگز در فیلم‌های مثلا ون دیزل اتفاق نمی‌افتد.

اما همان‌طور که بارها و بارها در فیلم‌های سینمایی ثابت شده، نیازی نیست فیلم‌ها شبیه به هم باشند یا از یک نظام منطقی پیروی کنند تا از نظر مخاطبان فوق‌العاده و شاهکار باشند. بخصوص وقتی فیلم‌هایی مانند «دایره سرخ»، «سامورایی» یا ‌«په‌په لو موکو» آنقدر خوب به‌نظر می‌رسند. اگر مهملات فلسفی را کنار بگذاریم، تعداد فیلم‌های گنگستری فرانسوی خوب و شاهکار، مقدار چشمگیری است. فهرست این فیلم‌ها شامل آثاری چون «ضربانی که قلبم را از تپش انداخت»، بازسازی فیلم «انگشتان» جیمز توباک محصول سال ۱۹۷۸ هم می‌شود. فیلمی که درباره یک جوان گردن کلفت و تبهکار است که ناامیدانه تلاش می‌کند زندگی‌اش را به عنوان یک نوازنده پیانوی کنسرت‌ها دوباره احیا کند. و همچنین «خواننده اپرا»، فیلمی هوشمندانه محصول ۱۹۸۲ درباره یک متخصص صدا که سهوا مکالمه گنگسترها را روی یک نوار اشتباه ضبط می‌کند و حالا باید با عواقب اشتباهش کنار بیاید. یکی از دلایلی که فیلم‌های گنگستری فرانسوی آنقدر خوب هستند این است که هر کسی می‌خواهد یکی از آنها را در کارنامه‌اش داشته باشد: همه کارگردان‌ها از فرانسوا تروفو تا کلود للوش و از کلود سوته تا کلود شابرول همگی حداقل یک فیلم گنگستری ساخته‌اند. و در بهترین فیلم‌های این ژانر همیشه بازیگرانی چون ژان گابن، ژان پل بلموندو، لینو ونتورا، ژان لویی ترینیتیان، ونسان کسل، ایو مونتان، آلن دلون، ژان مورو، ژرار دوپاردیو و گروهی از بهترین و فوق‌العاده‌ترین بازیگران فرانسه ظاهر شده‌اند که شاید بعضی از آنها خارج از مرزهای فرانسه خیلی هم شناخته شده نباشند. درنتیجه شما در قبال بهایی که پرداخته‌اید، آنچه را که می‌خواستید دریافت می‌کنید و بهایی که پرداخته‌اید همیشه ارزشش را داشته است. فیلم‌هایی مانند «خواننده اپرا» و «مسرین» حتی اگر درباره دارودسته باغبان‌های بی‌اخلاق هم باشد، باز هم ارزش دیدن دارند.

نمی‌توانیم این بحث را به پایان برسانیم و درست نتیجه‌گیری کنیم، مگر اینکه به اگزیستانسیالیسم و بیزاری و ملالت در فیلم‌های گنگستری فرانسوی اشاره کنیم. این دو مورد سنگ بناهای تمدن مدرن فرانسوی هستند که نقش مهمی در موفقیت ژانر گنگستری فرانسوی بازی می‌کنند. حتی پیش از آنکه اصطلاح اگزیستانسیالیسم در اوایل دهه ۴۰ توسط ژان پل سارتر ابداع شود و حق نشر پیدا کند، گنگسترهای فرانسوی غالبا به شکل انسان‌های اگزیستانسیال رنج دیده که از تنهایی و بیزاری و دلتنگی عمیقی رنج می‌بردند، تصویر می‌شدند. همین دلتنگی بود که په‌په لو موکو را به سوی سرنوشتش سوق داد، وقتی او خیلی احمقانه از مخفیگاه امنش در کازبای الجزایر بیرون می‌آید تا زن ثروتمندی را که عاشقش شده تعقیب کند. همین دلزدگی و ملالت بود که دلون گرفته و ساکت را در «دایره سرخ» و «سامورایی» به سمت مصیبت هدایت کرد. و باز هم همین دلتنگی و دلزدگی بود که ژان پل بلموندو را در «از نفس افتاده» مرده در خیابان‌های پاریس رها کرد.

هر روز زندگی کردن با این فرض که ممکن است روز آخر زندگی‌ات باشد(یعنی پایه و مبنای اگزیستانسیالیسم) اما در عین حال انگار برای زندگی توان و انرژی لازم را نداری (که اصل شخصیتی کاراکترهای دلزده و افسرده است) مولفه‌های همه فیلم‌های گنگستری فرانسوی هستند که تا امروز دیده‌ام. در حقیقت تنها فیلم گنگستری فرانسوی که به ذهنم خطور می‌کند که به‌نظر می‌رسید در آن همه پرانرژی هستند، فیلم «تعادل» محصول ۱۹۸۲ است که توانست جوایز سزار آن سال را هم درو کند. البته «تعادل» را هم باب سوایم ساخته بود و باب سوایم هم آمریکایی است.

مترجم: صوفیا نصرالهی

منبع: گاردین