سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
اسلام, کفر و ایمان
● چرا دین اسلام به این اسم نامیده شده است؟
معنای کلمهی اسلام، حقیقت اسلام، حقیقت کفر، ضررهای کفر و عواقب زشت آن.
▪ وجه تسمیه:
همه ادیان مختلفی که در روی زمین وجود دارند، به نام های مخصوص بخود نامیده شدهاند، به این معنی که هریک یا به نام مرد خاص یا به ملت معینی نسبت داده شده است.
مثلاً: دین مسیحی نامش را از مسیح (ع) گرفته و کیش بودائی به نام (بودا) مؤسس این کیش معروف شده، دین زردشتی به اسم زردشت مؤسس و پرچمدار این دین مشهور گردیده است.
دین یهودی نیز به مناسبت اینکه در میان قبیلهی معروف به (یهودا) رواج گرفته، به نام یهودیت شهرت گرفته است و همچنان سایر ادیان ...، مگر کیش اسلام که نه به نام مرد خاصی نامیده شده و نه به نام ملت معینی، بلکه نام اسلام دلالت بر صفت خاصی دارد که همین صفت، متضمن معنی کلمه اسلام است.
به طوریکه از ظاهر این اسم پیداست، در ایجاد این دین نه فردی از افراد بشر دخالت داشته و نه این دین مخصوص است به ملتی از ملل عالم. این دین هیچ نسبتی به فرد یا به ملک یا به ملتی ندارد بلکه هدف این دین آنست که همه مردم روی زمین به صفت اسلام مزین باشند. بنا بر این هرکسی چه در گذشته دارای چنین صفتی بوده و چه در حال حاضر، مسلمان شناخته میشود و هر کس در آینده نیز به چنین صفتی مزین باشد، مسلمان خواهد بود.
● معنی کلمهی اسلام:
اگر به کتابهای لغت عربی مراجعه کنید، خواهید دانست که معنی کلمهی اسلام عبارتست از «تسلیم و امتثال» یعنی پذیرفتن امر و نهی امرکننده و نهیکننده بدون اعتراض. و این دین از آن جهت «اسلام» نامیده شده است که اطاعت امر خدا و تسلیم شدن به فرمان خدا -بدون اعتراض- لازمهی آنست.
● حقیقت اسلام:
مسلم است که هرچیزی در این جهان تابع قاعدهای معین و قانون خاصی است، مثلاً آفتاب و ماه و ستارهگان همه تحت قاعده معینی هستند که به قدر موئی از این قانون تخطی و تجاوز نمیکنند.
زمین به دور محورش میگردد و از آن مقدار و میزانیکه از لحاظ زمان و حرکت و سیر برای آن مقرر گردیده کوچکترین تغییر و تبدیلی در آن دیده نمیشود. آب و هوا و نور حرارت، همه و همه مطیع نظم خاصی هستند.
جمادات و نباتات و حیوانات ضابطهای دارند که رشد و نمو و افزایش و کاهش زندگی و مرگشان جز به موجب آن ضابطه صورت نمیگیرد! حتی انسان وقتی که در وضع وی دقیق شوید! میبینید از هر جهت مطیع ضابطه طبیعت است؛ زیرا جز این نیست که او نفس بکشد مگر مطابق ضابطه طبیعتی که برای او مقرر کرده شده است و طبق همان ضابطه او به آب و غذا و نور و حرارت احساس احتیاج کند، راهی ندارد و همچنین حرکت قلب انسان و جریان خونش و دستگاه تنفس وی تابع همین قانون است، و نیز همه اعضای بدن انسان مانند مغز و معده و ریه و اعصاب و عضلات و دست و پا و زبان و چشم و بینی و گوش و ... همه و همه مطیع همان قانونی اند که برای آنها مقرر و معین است. و خلاصهی گفتار اینکه وظائفی را که همه این اعضاء انجام میدهند چیزی جز آنچه طبیعت متصور داشته، نیست و راهی ندارند مگر اینکه به دستوری که معین شده عمل کنند.
بنا بر آنچه گفته شد، باید دانست این قانون همه جانبهای که در این جهان حکومت میکند و همه چیز از بزرگترین کره در آسمان، تا کوچکترین ذره خاک در زمین مطیع و تابع آن هستند و از اطاعت آن سرپیچی ندارند، قانونی است که فرمانروای جلیل و مقتدری آن را وضع کرده و چون آنچه در آسمان و زمین و بین این دو قرار گرفته، مطیع و تابع این قانون است، در این صورت باید گفت:
همه جهان مطیع و فرمانبردار قانون و امر همان فرمانروایی هستند که آن را وضع کرده است.
با توجه به این معانی روشن و آشکار است که اسلام دین سراسر جهان است؛ زیرا به طوری که قبلاً دانستید معنای اسلام عبارتست از: تسلیم امتثال، یعنی پذیرفتن امر و نهی امر کننده، بدون اعتراض.
در این صورت آفتاب و ماه و زمین «مُسلِم» یعنی مسلمانند و همچنین درخت و سنگ و چهار پایان نیز مسلمانند، بلکه انسانی که خدایش را نمیشناسد و منکر وجود خدا و آیات اوست و یا اینکه غیر خدا را عبادت میکند، یا برای خدا شریک قائل است، از لحاظ فطرتی که بر اساس آن آفریده شده، مسلمان است. به دلیل اینکه جز به موجب قانونی که خدا وضع کرده، ولادت و حیات و مرگ وی صورت نمیگیرد. و همچنین است کلیه اعضای بدن انسان که جز دین اسلام دینی ندارند؛ زیرا پیدایش و رشد و حرکت اعضای بدن انسان جز به موجب همین قانون الهی به وسیله دیگری انجام نمیگیرد. بلکه حقیقت امر اینست زبانی را که انسان در اظهار رأی و نظر از جهت شرک و کفر و جهالت و سفاهت به کار میبرد، بذاته جز دین اسلام راهی و طریقی ندارد، و همچنین سری را که انسان با کمال کراهت خاطر در برابر غیر خدا خم میکند، بر حسب انگیزه و عامل فطرتی که به موجب آن آفریده شد جز اسلام دینی ندارد، و نیز قلبی را که از روی نادانی و سفاهت جایگاه محبت و احترام غیر خدا قرار میدهد، بر حسب فطرت نهاد اصلی، مسلمان است. بنا بر این باید گفت: همه چیز مطیع امر و تسلیم فرمان خداوندی است.
حالا که این مطلب روشن شد، از وجه دیگری به این موضوع مینگریم و میگوییم: انسان در زندگی دو جهت مختلف دارد.
جهت اول اینست که او همانند دیگر مخلوقات به همه صورت مطیع قانون فطرت است و از جبلّت او مجبور است که پابند آن قانون ماند.
جهت دوم اینست که به انسان عقل و نیروی فهم و تأمل و قدرت ابراز و نظر داده شده است. بدین مناسبت به اختیار خود به امری تسلیم میشود و به امری دیگر منکر میگردد. یک راه را دوست میدارد و راه دیگر را نمیپسندد و برای جهات مختلف زندگی خودش قانون وضع میکند، یا اینکه تابع نظام و رژیمی میشود که دیگری وضع کرده است. از این جهت برخلاف سایر مخلوقات این دنیا که تابع قانون معین و مسلمی هستند، انسان به قانون معین و مسلم اصلی؛ مقید نیست، بلکه در رای و عمل دارای آزادی فکر و آزادی عقیده و نظر است، و هر نظری را که پسندید میتواند انتخاب کند.
این دو جهت مختلف، هر یک جداگانه در زندگی انسان وجود دارد. به لحاظ جهت اول او مانند سایر مخلوقات این جهان، از جبلّت مسلمان است و مجبور است که مسلمان باشد چنانکه قبلاً معلوم شد.
از جهت دوم او مختار است که مسلمان باشد یا غیر مسلمان و همین اختیار است که انسان را دو نوع قرار میدهد.
نوع اول انسانی است که آفرینندهاش را میشناسد و به او ایمان دارد و او را پرورشدهنده و مالک و آقای خود میداند و با اختیاری که در زندگی خودش دارد، همانطور که در حیات جبری تابع قانون طبیعی اوست از قانون شرعی او نیز به اختیار پیروی میکند. این چنین کسی مسلمان کاملی است که اسلامش را به سرحد کمال رسانیده است؛ زیرا حیات او در چنین وضعی عیناً به صورت اسلام درآمده است و چنین کسی که قبلاً بدون احساس و شعور مطیع قانون بوده اکنون با کمال میل و رغبت اسلام را پذیرفته، و اینک با قصد و عمد مطیع قانون خدایی شده است؛ زیرا به راستی عالم شده و دانسته است که این دانش و معرفت را خدایی عالم و مهربان به او بخشیده است. و بدیهی است چنین کسی دارای عقل پخته و فکر محکمی گردیده است زیرا فکرش را بکار برده و سپس تصمیم گرفته که جز آن خدایی را که موهبت فهم و رأی در امور را به او عنایت فرموده، کسی را نپرستد. و باز مسلم است که زبان چنین کسی از روی کمال صدق و راستی به حق ناطق و گویا شده است؛ زیرا جز به خدای یگانه و متعالی که نیروی نطق و کلام به او داده به چیز دیگری اقرار و اعتراف ندارد ... ؛
تو گویی در سراسر حیات چنین کسی جز صدق و راستی، چیزی دیگری وجود ندارد، زیرا با اختیار و آزادی تام و تمام و همچنین بلا اختیار در هر حالت او مطیع قانون خدا شده و امر او را گردن گذاشته است. در نتیجه بین او و سایر مخلوقات جهان رابطهی آشنایی و انس و الفت برقرار گردیده است؛ زیرا حالا دیگر جز خدای حکیم و علیم که همه مخلوقات تابع قانون و مطیع امر او هستند، او چیزی دیگر را نمیپرستد. انسان در چنین حالی " خلیفه" یعنی نایب و جانشین خدا در روی زمین قرار میگیرد، و از آنجاییکه هرچه در دنیا است متعلق به خدا است، جانشین و نایب خدا نیز مالک همه چیز شناخته میشود.
● حقیقت کفر:
در برابر چنین کسی، انسان دیگری نیز یافت میشود که مسلمان به دنیا آمده و در سراسر دوران زندگیاش بدون اینکه خودش احساس کند و بدون اینکه توجه داشته باشد، مسلمان زیسته است، لیکن نیروی عقلی و علمیاش را بکار نبرده تا اینکه بداند چه کسی او را آفریده و چشم و گوش او را باز کرده است. این چنین کسی چون در امور حیاتش حق تصرف و مداخله و آزادی عمل دارد و به عبارت دیگر چون مختار است، از اطاعت خدا منکر گردیده و از پرستش خدا خود داری کرده تکبر ورزیده، و مطیع قانون شرعی خدا نشده یا نسبت به خدا شرک ورزیده و به آیاتی که دلیل بر یگانگی اوست ایمان نیاورده، این چنین کسی کافر است؛ زیرا معنی کفر عبارتست از پوشیدن و سرپوش گذاشتن و وارونه کاری کردن.
و به چنان کسی که وصفش را گفتیم از آن جهت " کافر" میگویند که فطرتش را پوشیده و سرپوشی از نادانی و سفاهت روی فطرتش گذاشته، و حال اینکه قبلاً دانستید که این مرد جز بر فطرت اسلام زائیده نشده و هیچ عضوی از اعضای بدن او جز مطابق فطرت اسلام کاری را انجام نمیدهد و آنچه در اطراف او میگذرد جز طبق سنن اسلام نمیگذرد. ولی از آنجاییکه عقلش را به وسیلهی پردهای از جهل و سفاهت پوشانده فطرت دنیا و فطرت خودش از دیدهی بصیرت وی مکتوم مانده است او به خلاف فطرتش میانگارد و به خلافش راه ورزیدن را سعی میکند، ملاحظه میکنید که چنین کسی قوای فکری و عملی خودش را جز در راه مخالف فطرتش بکار نمیبرد و آنچه را میبیند و میاندیشد مخالف فطرت اوست و هیچ گامی را بر نمیدارد مگر اینکه فطرتش را باطل و ضایع سازد. با توجه به این معانی میتوانید مقدار و میزان ضلالت و گمراهی کافر و اندازهی وارونه کاریهای او را بسنجید و مقدار آن را تعین نمایید.
● ضررهای کفر و عواقب زشت آن:
کفر نادانی است، بلکه نادانی حقیقی همین کفر است و بس.
چه نادانی بزرگتر و چه مصیبتی بالاتر از جهل کسی که خدایش را نشناسد؟
کافر به چشم خود دستگاه عظیم این جهان را میبیند که شب و روز در حرکت است و بکار خود مشغول، ولی نمیداند چه کسی آنرا آفریده و چه کسی آنرا به این حرکت مستمر واداشته است، و نیز نمیداند چه صانعی ذغال و آهن و اکسیژن و سدیوم و کلسیم و سایر مواد بیجان و بیعقل را بهم در آمیخته و از این ترکیب چنین موجود عظیم و گران مایهای بنام انسان بیرون آورده است؟
آیا شگفتآور نیست که انسان در هر گوشهای از اطراف جهان، اشیاء زیادی را ببیند که وضع و زیبایی تحسینآمیز آن خود به خود از لحاظ هندسه و ریاضیات و شیمی و سایر علوم نیازمند براعت و مهارت نادر و بی مانندی است و با این حال عقل وی او را به شناختن خدای عزیز حکیم، علیمی که به صنع و ایجاد آن پرداخته، رهبری نکند؟
کمی فکر کنید آیا ممکن است، دریچه علم صحیح بروی چنین مردی که حتی از مبدأ علم غفلت دارد و به گمراهی افتاده گشوده شود؟
مسلم است چنین کسی به هر اندازه در تفکر و تجسسی بکوشد و در راه بحث و تفحص تلاش کند، هیچگاه به طریق مستقیمی که او را به شعبهای از شعبههای حیات رهبری کند، راه پیدا نخواهد کرد.
زیرا این چنین کسی از همان آغاز امر با تاریکی و نادانی روبرو شده و طبیعی است که در پایان امر نیز وضع او چنین خواهد بود.
کفر ظلم است بلکه بزرگترین و زشتترین ظلمها همانا کفر است و بس... به دلیل اینکه، معنی ظلم اینست که چیزی در محلی که شایستهی آن نیست گذاشته شود و با اجبار آن شیء در جایی بکار برده شود که مناسب فطرت و طبیعت آن نباشد.
قبلاً دانستید که آنچه در زمین و آسمان وجود دارد مطیع امر و فرمانبردار حکم و دستور خداست و مفطور بر فطرت اسلام، و حتی انسان و بدن وی و تمام اعضای بدنش جز بر این فطرت به وجود نیامده اند.
بلی، بدون تردید خدا مقداری از حق تصرف در این اعضا را به انسان داده است ولی آنچه فطرت انسان اقتضا دارد اینست که: بدون رضای آفریننده، هیچگونه تصرفی در اعضای بدنش ننماید ولی آن کسی که کفر میکند این همه اعضا را خلاف فطرتشان بکار میبرد. او قلب خود را از محبت و احترام و ترس غیر از خدا پر میکند. در آن حالی که قانون فطرت حکم میکند که انسان قلبش را با نور خدا روشن نگاه دارد و آن را جایگاه محبت به خدا و مرکز اجلال و اکرام او قرار دهد و فقط از خدای بینیاز یگانه بترسد و بس، او تمام اعضای بدن را و آنچه را در این جهان در اختیارش داده شده است در طریق خلاف رضای خدا بکار میبرد و با اینکه طبیعت فطری به انسان حکم میکند که جز مطابق قانون خدای متعال عملی را انجام ندهد و این اعضاء را در راه خلاف بکار نیندازد و در این صورت شما را به خدا سوگند، بگویید ظالمتر از کسی که در سراسر حیات بر همه چیز حتی بر نفس خویش ستم روا میدارد کیست؟
کفر نه فقط ظلم است و بس، بلکه سرکشی و تعدی و احسان ناشناسی و لجاجت و عناد و انکار نیز است.
آیا تصور میکنید این همه اشیایی را که انسان در اختیار دارد، مال خود اوست؟
باید پرسید چه کسی عقل و مغز انسان را آفریده است؟
آیا این کار را انسان کرده یا خدای عزوجل؟
و باز باید پرسید: چه کسی قلب و زبان و چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضای بدن انسان را آفریده است؟
آیا این کار را انسان کرده یا خدای متعال؟
همه چیزهایی که انسان گرد و پیش خود میبیند، آفریننده این همه چیزها آیا انسان خود است یا الله متعال؟
چه کسی این چیزها را به این خوبی ساخته و پرداخته و آن را مفید و نافع قرار داده و در دسترس انسان گذاشته تا آنها را برای بهرهمندی خویش بکار برد؟
آیا این کارها را انسان کرده یا خدای سبحان؟
به ناچار در پاسخ به همه این پرسشها باید و شاید که بگویید:
همه این اشیاء از آن خدای یگانه است و او است که این همه اشیاء را آفریده و چنین صورتهای خوب به آنها داده و بالآخره مالک این همه اشیاء خداوند است و او است که این همه نعمتها را به انسان ارزانی داشته است.
اگر حقیقت امر چنین باشد و بدون تردید امر واقعی غیر از این نیست. پس چه کسی ظالمتر و گمراهتر و متجاوزتر و متعدیتر از آن کسی است که عقل خدا داد را در راه خلاف رضای خدای متعال بکار برد؟
و قلب خدا داد را مملو از چنان افکاری سازد که موجب خشم و سخط خدا گردد؟
و زبان و چشم و دست و پایش را که خدا به وی ارزانی فرموده آنها را به کارهایی وادار میکند که منافی احکام و اوامر خداوند و منافی رضای او است؟
آری! خدمتگزاری که نان آقایش را بخورد و حق خدمتگزاریش را رعایت نکند، باغی و طاغی خواهید دانست و همچنین کارمند دولتی که برخلاف دستور دولت عمل کند و از اختیاری که دارد سوء استفاده نماید، را محکوم به خیانت خواهید دانست و شخصی که حق دوستی و محبت رفیق و دوستش را رعایت نکند، به حق ناشناسی محکوم خواهید کرد...
با همه این احوال باید توجه داشت که حقیقت کفران انسان و طغیان و حقناشناسی وی در برابر احسان دیگری را چه نسبت با کفران احسان در مقابل پروردگار؛ زیرا باید پرسید:
آن رزق را که شخصی به دیگری میرساند از کجا آمده است جز این نیست که آن همه از خدا است. اختیاری که دولت کارمندان خود را ودیعت میکند از کجا است؟
این خدا است که به او قوت فرمانروایی ارزانی فرموده، پس انسان چه حقی دارد که بر دیگری منت بگذارد؟
و چه قدرتی دارد که به دیگری احسان بکند؟
همه و همه قدرت احسان و توانایی نیکوکاری جز این نیست که خدا به انسان اعطا فرموده.
بزرگترین حقی که در این دنیا بر عهدهی انسان قرار میگیرد، حق پدر و مادر است. لیکن باید پرسید: چه کسی این مهر و محبت اولاد را در دل پدر و مادر جای داده است؟
و چه کسی این حس ترحم را به مادر داده که بار حمل کودک را با آن همه زحمت تحمل کند و با آن همه مشقت آن را بر زمین بگذارد؟
چه کسی در سینهی مادر شیر برای کودک ارزانی فرموده است و چه کسی در دل پدر انداخته که آنچه را با عرق جبین بدست میآورد به طیب خاطر و با کمال اطمینان در راه یک "پارچه گوشت ناچیزی" خرچ کند؟
و تا سرحد فداکاری وقت و جان و مالش را در طریق تعلیم و تربیت او صرف کند و آسایش و آرامش را از دست بدهد؟
شما را به خدا سوگند میدهم به من بگویید:
آیا فضیحتر و رسواتر از کفر کسی که به خدا ایمان نداشته باشد و به خداوندی و ربوبیت او اعتراف نکرده باشد و از اطاعت و امتثال امر او سرباز زند، کفری وجود دارد؟
و آیا سرکشی و طغیانی زشت و زنندهتر از این و غدر و مکری شرمآورتر از این و نیز عناد و لجاجتی شدیدتر از این وجود دارد؟
در آنجائیکه خدای متعال مالک کشوری است عظیم که مبداء و منتهای آن نا پیدا است، گو اینکه انسان تا جاییکه میتواند کوشش کند و دوربینهای بسیار بزرگی را برای شناختن مملکت بیانتهای او بکار اندازد!
زمین و آفتاب و مریخ و سایر کرات بیشماری که آنقدر بزرگ به نظر میآیند، همه از آن او و همه در کشور بیانتهای او کوچک و حقیرند، گویی همانند طفلان بر اشاراتش همه وقت در گردش اند و خزینههای آسمانها و زمین بدون شریک و منازع مال او هستند، و او آن خدای بخشندهی بینیاز و کریمی است که همه موجودات به او محتاج اند ولی او به احدی محتاج نیست. در اینصورت اگر این مخلوق ناچیز ضعیف کافر شود، چه زیانی خواهد توانست به او برساند؟
بلی اگر ایمان بیاورد به سود اوست و اگر کافر شود به زیان خود اوست.
از نتایج حتمی کفر و طغیان اینست که زیان و عصیان برای انسان نوشته میشود، آنگاه دیگر به هیچوجه در راه علم مستقیم و دانش صحیح وارد نخواهد شد؛ زیرا علمی که وسیلهی شناختن آفرینندهی خود نباشد، چگونه ممکن است وسیله شود تا اینکه انسان چیزی دیگر را به طور صحیح بشناسد؟
نکتهی دیگر اینکه عقل کافر ناگزیر است که در هر شأنی از شئون حیات در راه کج بکار افتد؛ زیرا عقلی که به شناختن آفرینندهاش راه نداشته باشد چگونه میتواند به شناسایی چیز دیگر راه درستی پیدا کند؟
بدین طریق شخص کافر ناچار است با سرگردانی به سر برد و در هر امری از امورش به نومیدی پس از نومیدی مبتلا گردد و در نتیجه آن اخلاق و تمدن و معاشرت و معیشت و حکومت و سیاستش با فساد و تباهی مقرون شود، آنگاه چنین کسی مفسدی خواهد بود که در روی زمین خون ریزد و با حقوق مردم بازی کند و انواع و اقسام ستمگری و سنگدلی را به مردم بچشاند و از این طریق با افکار فاسد و اعمال ناروای خودش صفحهی حیات را تیره و تار سازد.
وضع دنیای کافر چنین خواهد بود. اما در آخرت هر چیزی؛ چه کوچک و چه بزرگ، در برابر او خواهد ایستاد و علیه او شهادت خواهد داد.
آری در محکمهی عدالت خدای متعال آن همه چیزها که وسیلهی ستمگری شخص کافر بودند، نالش خواهد کرد. عقل و قلب و چشم و گوش و دست و پای شخص کافر حتی هر موئی از بدنش بر خلاف او شکایت خواهند کرد و عرض حال خواهند داد و خواهند گفت:
بار خدایا! این ظالم در زندگی دنیا بر تو خروج کرد و از نام تو روی برگردانید و ما را هم با اجبار و اکراه در طریق معصیت تو بکار انداخت!
بلی، در محکمهی عادلانه ایکه در آنجا نه خریدی است و نه فروشی، نه شفاعتی و نه دوستی و رفاقتی حتی آن زمین که روی آن گام نهاده و یا سکونت نموده و در آن معصیت خدای متعال را مرتکب شده، به دشمنی او برخواهد خاست و همچنین مالهایی را که از راه حرام کسب شده و در راه حرام خرچ کرده و اشیایی را که به طریق غصب و عدوان تصرف کرده و ابزار و ادوات و نیروهایی را که در ضمن این ظلم و عدوان با اجبار بکار برده، همه و همه به دشمنی او برخاسته و از او در محکمهی عدل الهی شکایت خواهند کرد و خدای متعال که حاکمی عادلتر و بهتر از او نیست به همه این شکایتها رسیدگی خواهد کرد و در برابر این ستمگریهایی که کافر مرتکب شده قضاوت خواهد فرمود و سزای ستمگری و عصیان و گناهگاری وی را خواهد داد و شکنجه، عذاب، سرشکستگی و خواری را به ستمگر خواهد چشانید.
● فوائد اسلام:
این بود ضررهای کفر و عواقب زشت آن، اکنون یک نظر ببینید راه اسلام را اختیار کردن چه فوائد دارد.
از بیان سابق دانستید که در هر گوشهای از این جهان آیات و علامتهائی پخش شده که همه دلیل بر الوهیت و ربوبیت خداوند است، مثلاً این کارخانهی عظیم و این دستگاه پر دامنهء جهان هستی را ملاحظه میکنیم که تابع نظم همه جانبه و مطیع قانون ثابتی که جاری و ساری میباشد، به زبان حال گواهی میدهد بر اینکه: آفریننده و اداره کنندهی امور آن، فرمانروایی است جلیل، دارای سلطه و نیروی عظیم به طوریکه هیچ چیز در آسمان و زمین خارج از حیطهی نفوذ او نیست. و نیز دانستید که انسان نیز بر حسب فطرتی که دارد، مانند همهی موجودات جهان باید مطیع او باشد چنانچه شب و روز بدون اینکه خود احساس کند او مطیع امر و دستور و تابع قانون او است؛ زیرا اگر انسان با قانون طبیعت مخالفت کند، محال است که زنده بماند ولی خدای انسان را ملکهی علم و نیروی فکر و فهم و قوهی تمیز در میان بدی و نیکی عطا فرموده است، و این آزادی در اصل یک گونه امتحان انسان است، امتحان برای علم او، امتحان برای دانش او و امتحان برای قوهی تمیز او. این آزادی امتحان است برای اینکه آیا انسان با داشتن ملکهی علم و قوهی تمیز و تشخیص آیا همواره مراقب اعمال و گفتار خویش میباشد، و این آزادی را چگونه و در چه راهی مصرف میکند.
انسان مجبور نیست که در این جهان برنامهی معینی را اجرا کند؛ زیرا اگر مجبور باشد هدف و منظور امتحان باطل خواهد شد.
این معنی از هر جهت روشن است و فهم آن اشکالی ندارد؛ زیرا اگر در ورقه امتحانی که جلوی شما میگذارند سوالی نوشته شده باشد و شما مجبور شوید که یک جواب معین را بنویسید، چه فائده ای از این امتحان بدست خواهد آمد؟
حقیقت این است که کفایت و شایستگی شما به طور صحیح معلوم و آشکار نخواهد شد مگر اینکه در جوابی که میخواهید بدهید، کاملاً مختار و آزاد باشید. در آن صورت اگر جواب شما درست نباشد در امتحان کامیاب و پیروز نخواهید شد و در نتیجه آن راه ترقی بر شما به وجه عدم قابلیت شما بسته خواهد شد. ولی اگر جواب شما درست بود موفق و کامیاب خواهید گردید و راه ترقی آینده برای شما گشوده خواهد شد.
به همین طریق خدای متعال انسان را برای امتحانی که در پیش دارد آزادی داده و او را مختار آفریده تا در طریق حیات، هر راهی را که میخواهد انتخاب کند.
مردی را در نظر بگیرید که نه فطرت خودش را میشناسد و نه فطرت این جهان را و در شناختن آفرینندهی خود و نیز در فهمیدن صفات او اشتباه میکند و از آزادی ارادهای که به او داده شده است استفادهی صحیح نکرده راه معصیت و سرکشی را انتخاب میکند، بدیهی است چنین کسی موفق نشده و در امتحان علم و عقل و قوهی تمیز بین خوبی و بدی و احساس وظیفهشناسی از کامیابی محروم میماند. چنین کسی به زبان خودش شهادت داده و ثابت کرد که از هر جهت مردی است از «اسفل السافلین»؛ یعنی عقب ماندهتر و نازلتر از هرکس و هرچیز!
ناگفته پیداست پایان کار چنین شخصی همان طوری خواهد شد که شما قبلاً دانستید.
در برابر این چنین شخصی، شخص دیگری را در نظر بگیرید که از هر جهت موفق و کامیاب گردیده و البته او کسی است که نیروی فکرش را به کار برده و از علم و عقلی که خداوند به او داده، درست استفاده نموده است. به این معنی که آفرینندهاش را شناخته و بدون هیچگونه اکراه و اجباری به او ایمان آورده است. و نیز در تشخیص بین بدی و نیکی و تمیز بین خیر و شر اشتباه نکرده و با داشتن استقلال رأی نیکی را انتخاب نموده است. در صورتیکه اگر میخواست شر و بدی و زشتی را انتخاب کند مانعی در راه او وجود نداشت. این چنین شخص به فطرت خودش مطلب را دریافته و خدایش را شناخته و با اختیاری که در انتخاب بین اطاعت و معصیت خدا داشته، طاعت را انتخاب کرده است.
باید پرسید: چه عاملی درکار بوده که این مرد را در امتحان کامیاب ساخته؟ و چه انگیزه و موجبی او را به هدف و منظورش رسانیده است؟
در پاسخ باید گفت که این مرد عقلش را به خوبی بکار برده و از چشم و گوش و مغزش استفاده کرده و از ته دل تصمیم گرفته که جز گفتار صحیح و رفتار درست از هیچ چیز پیروی نکند و از این گذشته به دلیل پیروی از گفتار صحیح و رفتار درست، دلیل و برهان اقامه کرده و ثابت نموده که حق را شناخته و دیده و دانسته تسلیم به حق گردیده و عملاً از آن پیروی کرده است.
روشن و آشکار است که اگر مردی با داشتن چنین صفاتی عالی در دنیا و آخرت موفق شود، تعجب آور نخواهد بود.
این چنین کسی در میدان علم و عمل جز راه مستقیم و درست، راهی را انتخاب نخواهد کرد؛ زیرا کسی که خدا و صفات او را شناخته در اصل مبدأ و منتهای علم و هم معرفت را حاصل کرده است. و باز مسلّم است که چنین کسی امکان ندارد که در سراسر دوران حیات در راه های پیچیده و گمراهی سیر کند.
زیرا اولین گامی را که برداشته با علم و بصیرت بوده و هدفی را که در نظر گرفته و خواسته است آن را هم به یقین شناخته، و مسیر راه هیچگاه بر او پوشیده نخواهد ماند. این چنین کسی اکنون بملکوت آسمانها و زمین، یعنی به اسرار و رموز کائنات که در درون آسمانها و در داخل زمین نهفته است نگاه خواهد کرد، و از طریق فلسفی به رازهای جهان هستی آشنا خواهد شد او مانند فلسفی کافر در تاریکیهای شک و تردید گمراه نخواهد شد بلکه علوم تجربی (SCIENCE ) را برای شناختن قوانین طبیعت بکار خواهد برد، و خزینههای جهان هستی را استخراج خواهد کرد و نیروهائی را که خدای متعال در این دنیا و در نفوس بشر بودیعت گذاشته، کشف خواهد کرد و بهترین وسائل و راههای استفاده از آنچه در زمین و آسمانها وجود دارد، را اختراع خواهد کرد و نیروی فکری و عملی خودش را بکار خواهد انداخت. و از آنجائیکه این چنین مردی از نعمت تقوا بر خوردار است و میترسد که روز قیامت در برابر خدا خواهد ایستاد، این دو عامل تقوی و ترس به او اجازه نمیدهند که در راه سوء استعمال این علوم گامی بر دارد و هیچگاه دچار وسوسهی نفسانی نخواهد شد و در هیچ مرحلهای از مراحل سیر و حرکتی که دارد، فریب نفس را نخواهد خورد و تصور نخواهد کرد که او صاحب و مالک این چیزهاست، و چنین اندیشهای بذهن او راه پیدا نخواهد کرد که چون بر طبیعت چیره شده و پیروزی یافته او میتواند این علوم را در راه نفع شخصی استخدام کند، و چنین مردی هیچگاه جایز نخواهد شمرد که به وسیلهی این علوم کشورهائی را تسخیر کند و بلادی را ویران کند و یا اینکه به وسیلهی نابود ساختن منابع کشاورزی و نابودی بشر و خونریزی، در قلوب بشر ترس و وحشت ایجاد کند.
بدون تردید ارتکاب این چنین مفاسد و تبهکاریهایی فقط کار عالم (SCIENTIST) کافر است و بس!
بالعکس: عالم مسلمان، به هر اندازه بر علوم تجربی پیروز شود و در این زمینه مهارت پیدا کند و به رازهای آسمانها و زمین بیشتر آشنا شود، به همان نسبت بر ایمان او بخدا خواهد افزود.
و یقین او نسبت به یگانگی خدا و سپاسگزاری او در برابر نعمتهای او فزونی خواهدگرفت، و اعتقاد او راسختر خواهد شد به اینکه خدای متعال این همه وسائل و اسباب جهان هستی را در اختیار او نگذاشته مگر اینکه آنرا در راه حکمت به بندگان او مصرف کند و بکوشد تا از این راه بخود و به همه مردم خیر برساند.
این است معنی شکر و سپاسگزاری حقیقی در برابر نعمتهائیکه خدا به انسان ارزانی فرموده است.
همچنین مرد مسلمان در تحقیق و اجتهادش در زمینهی تاریخ و اقتصاد و سیاست و قانون و امثال آن در سایر علوم و فنون از کافر عقب نمیماند ولی نکتهای مهم این است که بین نظر مسلمان و نظر کافر در این باره تفاوت زیادی وجود دارد؛ زیرا مسلمان هر یک از این علوم را با نظری صائب و برای هدفی صالح و مطلوب تحصیل میکند و تحقیقات او به نتیجهی درست و سالمی میرسد ... به این معنی که در تاریخ مثلاً از تجربات گذشتگان پند میآموزد و علل و اسباب حقیقی ترقی و انحطاط را با نظری دقیق مینگرد و برای کسب اطلاع بر آنچه برای ملتهای گذشته در تمدن و فرهنگشان مفید و مؤثر بوده میکوشد و از اوضاع و احوال رجال لایق و شایسته و افراد صالح دورههای گذشته و همچنین از گفتار و رفتار آنان استفاده میکند، و از آنچه باعث زوال و فنای ملتها در گذشته گردیده و از اسباب و علل نامطلوب و زیانآوری که ریشهی آنها را قطع کرده، اجتناب میکند.
مرد مسلمان در علم اقتصاد، برای کسب ثروت و مصرف آن راههائی را انتخاب نمیکند که سود آن برای دستهی معینی تضمین شود بلکه راهی را انتخاب میکند که سود آن شامل همه مردم باشد.
مرد مسلمان در سیاست نیز تمام همتش صرف آن میشود که مبادی امن و صلح و سلم و عدل و خیر و نیکوکاری و جوانمردی، بر جهان حکومت کند، نه اینکه عده ای معینی بر گردن مردم سوار شوند یا مردم را خوار و ذلیل سازند، یا اینکه فردی از افراد یا جماعتی از جماعتها سایر مردم را بنده و بردهی خویش قرار دهند، بلکه مسلمان میکوشد تا همه معتقد شوند که قدرت و سلطه و حکومت و آقائی و دستگاه فرمانروائی ودیعه و امانتی است خدایی که باید در راه سعادتمند ساختن و بهبود زندگانی و رستگاری همهی بندگان خدا بکار برده شود. در قلمرو قانون نیز وجههنظر مسلمان این است که برای همه افراد بشر مقرراتی را در نظر بگیرد که حقوق و تکالیف شان در نهایت عدل و امانت رعایت شود و بر هیچ فردی از افراد به هیچ وجه ظلم و ستمی روی ندهد.
راستی و امانت و عفاف و پاکدامنی و ترس از خدا و پیروی از حق و حقیقت، همه و همه اجزائی هستند که مزاج و ترکیب اخلاق مسلمان از آن بوجود میآید.
هیچ لحظهای بر مسلمان نمیگذرد مگر اینکه میداند که خدای متعال پرورش دهندهی این جهان هستی است و مالک آنچه در آن است اوست و بس.
و نیز میداند هرچه دارد و هر چه مردم دیگر دارند همه از خدا است، و او مالک هیچ چیزی نیست.
حتی جانی که دارد و بدنی که دارد مال او نیست، و همچنین میداند که آنچه دارد امانتی است از خدا و حق ندارد که در هیچ چیز تصرف و مداخلهای کند مگر در موردیکه رضای خدا در آن رعایت شده باشد، و بالاآخره مسلمان میداند که الله متعال در روزی که در وجود آن شک و تردیدی نیست، این همه امانتها را از او باز خواهد گرفت و با دقت تمام بحساب او رسیدگی خواهد کرد.
حالا بخود آئید و در بارهی اخلاق چنین مردی فکر کنید.
مردی این چنین کسی است که قلبش را از پندارها و گمانهای باطل تطهیر کرده، و ذهنش را از توجه به بدی و زشتکاری باز داشته و چشمانش را از بدنظری حفاظت داشته و گوشهایش را از شنیدن زشت و عصیان منع کرده، این چنین مردی کسی است که زبانش را از سخنی که مخالف حق باشد جلوگیر شده، او ترجیح میدهد که از گرسنگی بمیرد ولی شکمش را از حرام پر نکند، و دستش را به ظلم و تعدی برای سلب حق دیگری دراز نکند، و گامی را در طریق بدی بر ندارد، و سرش را در برابر باطل کج نکند، و لو اینکه او را دار بزنند و بدنش را قطعه قطعه کنند! او هیچ آرزوئی از آرزوهایش و هیچ احتیاجی از احتیاجاتش را از راه نامشروع و از طریق ظلم و تعدی تأمین نخواهد کرد. او مجسمهی نیکی و شرافت خواهد بود، و عزیزترین اشیاء نزد او و در نظر او حق و صدق و امانت خواهد بود، و در راه انجام این منظور و مطلوب او از هرگونه فائدهی خودش و از هر خواهش دلش حتی از بذل نفس و جانش مضایقه نخواهد کرد، و مبغوضترین اشیاء در نظر او ظلم و دروغ و خیانت خواهد بود، و بالآخره هیچگاه به پیروزی باطل و ظلم راضی نخواهد شد و از ترس هیچ ضرر و زیان و به امید هیچ سود و منفعتی، راه خدا را از دست نخواهد داد و به هیچ صورت بر حمایت ظلم و ناراستی آماده نخواهد شد.
باری، چنین مردی به رستگاری دنیا نیز خواهد رسید.
آری، در سراسر جهان مردی عزیزتر و شریفتر و فاضلتر و برتر و والاتر از او نخواهد بود، بدلیل اینکه این چنین کسی سرش جز در برابر خدا پیش هیچکس کج نخواهد شد، و دستش جز بسوی خدا بطرف هیچ مردی دراز نخواهد شد. در اینصورت هیچ عاملی از عوامل ذلت و خواری بر او چیره نخواهد شد و نیز در سراسر جهان، مردی نیرومندتر و مصممتر و جریتر از او وجود نخواهد داشت؛ زیرا این مرد جز از خدا از کسی نمیترسد و از کسی جز خدا امید و آرزوئی ندارد، در اینصورت چه قدرتی میتواند او را از راه حق منحرف کند؟
وچه ثروتی میتواند کالای ایمان او را بخرد؟
و نیز باید دانست که در سراسر جهان مردی غنیتر و ثروتمندتر از او یافت نخواهد شد؛ زیرا سگ دنیا نیست که بر این حطام فانی حریص باشد و همچنین تابع شهوات نفسانی خودش نیست، بلکه به آنچه از راه مشروع بدست میآورد قانع است و بر ثروت حرام چشم نمیدوزد اگرچه خروارها درهم و دینار حرام بر او عرضه شود، باکمال تحقیر و استخفاف آنرا رد خواهد کرد و نخواهد پذیرفت...
این است سرمایه و ثروت قناعت و اطمینان، و امکان ندارد در سراسر دنیا ثروتی ارزندهتر و گرانمایهتر از آن بدست آورد!
و باز در سراسر دنیا کسی محبوبتر از او در قلوب مردم و عزیزتر از او در نظر مردم، پیدا نخواهد شد؛ زیرا این چنین مردی حقوق کامل همهی افراد را بدون کم و کاست ادا میکند و نسبت به همه نیکی روا میدارد و با هیچکس بدرفتاری نمیکند، بلکه برای سعادت همه میکوشد و از آنها جزائی و پاداشی برای خود نمیخواهد ... اینها همه عوامل و موجباتی هستند که قلوب مردم را جذب میکند، و همه را وادار میکند تا چنین کسی را دوست بدارند و احترامش کنند و تجلیلش نمایند.
و بالآخره باید گفت: در سراسر جهان مردی که بیشتر از چنین کسی وثوق و اعتماد مردم را بخود جلب کند، پیدا نخواهد شد؛ زیرا چنین کسی در امانتهای مردم خیانت نمیکند و همیشه با راستی و نیکوکاری معامله میکند و هر عهد و پیمانی را که ببندد به آن وفادار میماند و در هیچ شأنی از شؤونش، هیچ چیز را جایگزین راستی و امانت قرار نمیدهد زیرا یقین دارد که حتی در اوضاع و احوالی که هیچکس او را نمیتواند ببیند، خدا مراقب او است، دیگر مپرس از میزان و مقدار محبت مردم و اعتمادی که به او نشان میدهند و از مراجعاتی که در هر امری به او مینمایند.
وقتی این معانی را در بارهی سیره و روش و اخلاق مسلمان دانستید یقین خواهید کرد که محال است مسلمان در دنیا موهون و خوار و زبون گردد، یا در امری از امور مغلوب شود، بلکه بیشتر در زندگی محبوب و سربلند خواهد زیست؛ زیرا ممکن نیست، با داشتن چنین صفاتی که اسلام به او مکرمت کرده، هیچ قدرتی از قدرتهای جهان او را مغلوب کند.
این است امتیازات مرد مسلمان در زندگی این دنیا، اما در آخرت، رضوان و خرسندی خدا سراسر وجودش را فرا خواهد گرفت و او را، در باغهائی جای خواهد داد که نهرهای آب از تحت آن جاری باشد، و به پاس اینکه حق امانت را ادا کرده و در امتحانی که در دنیا داده کامیاب بوده، آنچه بخواهد برای او آماده خواهد بود. این است رستگاری روشن و آشکار و ابدی که بندهی مسلمان در دنیا و آخرت مسلسل بدست میآورد و به هیچ جا سلسله اش قطع نمیگردد.
این است اسلام و دینی که فطرت انسان است. ضمناً باید دانست که دین اسلام مخصوص امت و ملتی معین نیست که دیگران در آن سهم و بهرهای نداشته باشند و همچنین این دین مخصوص به کشوری هم نیست بلکه در هر زمان، و میان هر ملتی و کشوری هر آنکس که خدا را شناخته و حق را پسندیده، دین ایشان همین دین بوده ایشان همه مسلم بودند خواه در زبان ایشان آن دین را اسلام نامیده باشند یا آنرا نامی دیگر داده باشند.
نویسنده: سید ابوالأعلی مودودی
ترجمه: علیرضا دلیری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست