سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
آی قصه قصه قصه؛ دعای باران امام
چند سالی بود در شهر «مرو» باران نمی بارید و همه جا خشک سالی بود و همه رودها و چشمه ها خشک شده بود. به همین دلیل وضع زندگی مردم روز به روز بدتر می شد و حتی یک نان خالی هم برای خوردن پیدا نمی کردند. مأمون خلیفه عباسی مرد بدجنسی بود و همیشه دلش می خواست از هر راهی که شده، امام را از مردم جدا کند و کاری کند مردم دیگر به امام رضا(ع) علاقه ای نداشته باشند. او از این فرصت استفاده کرد و می دانست مردم چه قدر در سختی زندگی می کنند، به مأمورهایش دستور داد تا بین مردم بروند و بگویند که از وقتی امام رضا(ع) به شهر مرو آمده همه جا خشک سالی شده و دلیل این بی آبی و خشکی، آمدن اوست. مأمورهای خلیفه هم خیلی زود این خبر را در شهر پخش کردند. خیلی زود خبر دهان به دهان گشت و در همه شهر پخش شد. خبر به دوستان و نزدیکان امام رضا (ع) هم رسید. آن ها با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدند و پیش امام رفتند و گفتند: در بین مردم شهر شایع شده از وقتی شما آمدید خشک سالی شده و شما باعث این بی آبی هستید. امام رضا(ع) که می دانست دلیل این شایعه ها و خبرها چیست، به فکر فرو رفت.
دوستان امام از او خواستند که برای باریدن باران دعا کند و از خدا بخواهد که مردم را از خشک سالی نجات بدهد تا این جوری این شایعه ها هم از بین برود. امام با همین فکرها به خانه رفت . شب وقتی امام خوابید، در خواب پیامبر(ص) را دید. پیامبر(ص) به او گفت:«پسرم! روز دوشنبه نماز بخوان و دعا کن . خدا دعایت را قبول می کند و باران می فرستد.»
امام رضا(ع) وقتی از خواب بیدار شد به یاد خوابش و حرفهای پیامبر(ص) افتاد و تصمیم گرفت روز دوشنبه برای باریدن باران دعا و نماز بخواند. روز دوشنبه که رسید. دوستان امام به مردم خبر دادند که امام قرار است در بیرون شهر برای باریدن باران دعا کند. مردم شهر هم همه به دنبال امام از شهر بیرون رفتند. وقتی امام به بیرون شهر رسید همان طور که پیامبر(ص) به او گفته بود، به نماز ایستاد و نماز خواند و بعد از نماز دست هایش را رو به آسمان بلند کرد و با صدای بلند دعا کرد: «خدایا! به این مردمی که با امید به لطف تو این جا جمع شده اند، باران رحمتت را ببار.»
هنوز دعای امام تمام نشده بود که باد تندی وزید و آسمان پر از ابرهای سیاه شد. امام با دیدن ابرها در آسمان رو به مردم کرد و گفت: «زود به خانه های تان برگردید؛ چون خدا به شما لطف کرده و قرار است باران رحمتش را بفرستد.»
مردم با شنیدن حرف های امام رضا(ع) خوش حال شدند و خدا را شکر کردند و با عجله به طرف خانه های شان به راه افتادند . همین که مردم به خانه های شان برگشتند، باران تندی شروع به باریدن کرد و همه جا را پر از آب کرد و زمین های خشک و تشنه را سیراب نمود. مردم شهر خوش حال بودند. بچه ها از خوشحالی این طرف و آن طرف می دویدند. گنجشک ها از خوش حالی جیک جیک می کردند و خلاصه همه غیر از مأمون و دوستان او خوشحال بودند حالا مردم خوب می دانستند که خدا چه قدر امام رضا(ع) را دوست دارد و به خاطر دعای او باران فرستاده. از آن روز به بعد بزرگی و مقام امام در بین مردم بیشتر و بیشتر شد و مامون هم نتوانست با نقشه هایش امام را از مردم جدا کند.
سارا مهربان
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی سیدابراهیم رئیسی رئیس جمهور رئیسی سقوط بالگرد رئیسی ایران شهادت بالگرد تبریز حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم شهادت رئیسی
تهران کنکور هواشناسی شورای شهر تهران شهرداری تهران تعطیلی مدارس هلال احمر سانحه بالگرد رئیسی پلیس سیل قوه قضاییه بارش باران
قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا بورس خودرو یارانه بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان بازنشستگان ایران خودرو سایپا
شهادت رئیس جمهور سینمای ایران پیام تسلیت تلویزیون لیلا حاتمی سریال آیت الله سید ابراهیم رئیسی سینما شعر رسانه ملی نمایشگاه کتاب زری خوشکام
کنکور ۱۴۰۳ گوگل دانش بنیان تجهیزات پزشکی دانشگاه تهران تلسکوپ فضایی هابل باتری
رژیم صهیونیستی ترکیه جنگ غزه اسرائیل فلسطین غزه روسیه امیرعبداللهیان آمریکا چین حماس اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر رئال مادرید باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران لیگ برتر انگلیس فدراسیون فوتبال بازی باشگاه استقلال منچسترسیتی
هوش مصنوعی مایکروسافت تبلیغات سامسونگ اپل ناسا نمایشگاه ایران هلث موبایل آیفون
سرطان سزارین رژیم غذایی آلزایمر طول عمر زایمان افسردگی فشار خون مغز انسان دیابت