شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

درنگی در مفهوم شناسی توسعه


درنگی در مفهوم شناسی توسعه

در میان تمامی واژگانی که در حیطه علوم انسانی و عمدتا به انگیزه توصیف فرآیندهای اجتماعی به کار رفته اند , شاید کمتر واژه ای مانند “ توسعه “ چالش برانگیز بوده است

در میان تمامی واژگانی که در حیطه علوم انسانی و عمدتا به انگیزه توصیف فرآیندهای اجتماعی به کار رفته اند ، شاید کمتر واژه ای مانند “ توسعه “ چالش برانگیز بوده است. توسعه امروزه و در بیان محاوره ای ما ، برابر بسیاری واژگان و برای تحلیل فرآیند های اجتماعی متنوعی به کار برده می شود و در رابطه با مفهوم توسعه در مطالعات تطبیقی مسائل بسیاری در حوزه علوم و فنون ، فرهنگ ، اقتصاد ، سیاست و محیط زیست مورد بحث قرار می گیرند.

اگرچه امروزه بسیاری از تعاریف ارائه شده برای توسعه به نوعی با توصیف واژه شناسی “ رشد “Improvment نیز هم پوشانی دارند، اما باید به خاطر داشت که رشد واژه ایست که در مطالعات تاریخی کشورهای غربی و برابر توصیف فرآیندهایی به کار می رود که از قرن چهاردهم میلادی در سطح رفتارهای اجتماعی جریان داشته اند و علاوه بر آن کاربرد واژهImprovment در تحلیل های سیاسی و اقتصادی عمدتا ناظر به طرح واره پیشرفت های علمی و صنعتی است که از قرون هفدهم و هجدهم تا نیمه نخست قرن بیستم در کشورهای اروپایی و آمریکایی به وقوع پیوسته اند؛ تحولاتی که از اختراع ماشین بخار ، خط آهن و حمل و نقل گسترده کالا تا شکل گیری ارتش های زرهی و قدرت صنعتی و تاثیرات آن بر اقتصاد و سیاست کشورهای قدرتمند را در بر می گیرد.

اما در برابر چنین تعاریفی ، بسیاری اقسام تعاریف ارائه شده برای توسعهDevelopment که از نظر تاریخی عمدتا از دهه ۱۹۵۰ میلادی به این سو در متون علوم انسانی وارد شده اند ، در یک ارزیابی کلی سه شرط و ویژگی بنیادین را برای تعریف و توصیف توسعه مورد تاکید قرار می دهند:

نخست ، تغییراتی هدف دار در جهت حصول به اهداف مشخص در دولت - ملت ها که طی این تغییرات هم یکایک افراد و هم روندها و نهادهای جامعه امکان دستیابی به نیازهای فیزیکی و روانی افراد را تقویت می کند.

دوم ، توسعه عبارتست از یک تحول تاریخی در همه حوزه های سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی که با گذار از سنت به مدرنیته در جوامع غربی و تجربه کشورهای اروپایی در این زمینه در هم تنیدگی های مفهومی پیدا کرده است.

سوم ، توسعه حرکت رو به جلو در نظام سیاسی و گردش اقتاصدی یک جامعه شناخته می شود.

اصطلاح توسعه مفهومی بسیار نزدیک با تغییر اجتماعی دارد اما استنتاج از آن خیلی محدود است. توسعه فقط بعضی از تغییرات و در درجه اول درآمد و رفاه اجتماعی را در برمی‌گیرد و سایر تغییرات مانند قشربندی اجتماعی را شامل نمی‌شود. اصطلاح تغییر اجتماعی از اصطلاح توسعه بی‌طرفانه‌تر است. اصطلاح تغییر اجتماعی هیچ نوع ایدئولوژی را چه در گذشته و چه در آینده به همراه ندارد و به کار نمی‌برد

امروزه سازمان ملل، توسعه را فرایندی می شناسد که کوششهای مردم و دولت را برای بهبود اوضاع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هر منطقه متحد کرده و مردم این مناطق را در زندگی یک ملت ترکیب نموده و آنها را به طور کامل برای مشارکت در پیشرفت ملی توانا می سازد.

با بررسی بیشتر مطالعات فراگیر بین المللی در رابطه با توسعه می توان شش ویژگی را درباره توسعه بیان کرد که با وجود اختلاف حاد تفسیر توسعه بین دیدگاههای سوسیالیستی و لیبرال ، بیشترین توافق ممکن در مورد این شش ساحت برای تحقق توسعه حاصل شده است:

۱- توسعه اقتصادی؛ فرایندی است که در طی آن، شالوده‌های اقتصادی و اجتماعی جامعه دگرگون می‌شود. به‌طوری که حاصل چنین دگرگونی و تحوّلی در درجه‌ی اول، کاهش نابرابری‌های اقتصادی و تغییراتی در زمینه‌های تولید، توزیع و الگوهای مصرف جامعه خواهد بود. امروزه توسعه اقتصادی تنها در چارچوب تئوری خالص اقتصادی مورد توجه نیست؛ بلکه بنابه گفته "میردال"، رشد و توسعه اقتصادی یک مسأله اجتماعی- سیاسی و فرهنگی است.

البته بین رشد و توسعه اقتصادی، تفاوت وجود دارد. رشد اقتصادی صرفاً بیان‌کننده افزایش تولید یا درآمد سرانه‌ی ملی در یک جامعه و بیشتر متّکی به ارقام کمّی است؛ امّا توسعه اقتصادی، فرایند پیچیده‌تری است که به مفاهیمی چون تغییر و تحوّلات اقتصادی نزدیک‌تر است؛ تا مفهوم رشد اقتصادی.

۲- توسعه اجتماعی؛ این نوع توسعه با چگونگی و شیوه زندگی افراد یک جامعه پیوندی تنگاتنگ داشته و در ابعاد عینی، بیشتر ناظر بر بالابردن سطح زندگی عمومی از طریق ایجاد شرایط مطلوب و بهینه در زمینه‌های فقرزدایی، تغذیه، بهداشت، مسکن، آموزش و چگونگی گذراندن اوقات فراغت می‌باشد.

۳- توسعه سیاسی؛ توسعه سیاسی فرایندی است که زمینه لازم را برای نهادی کردن تشکّل و مشارکت سیاسی فراهم می‌کند و حاصل آن افزایش توانمندی یک نظام سیاسی است.

۴- توسعه انسانی؛ توسعه انسانی روندی است که طی آن امکانات بشر افزایش می‌یابد. این نوع توسعه که مردم را در محور فرایند توسعه قرار می‌دهد و نه صرف ازدیاد ثروت و درآمد را، عناصری همچون برخورداری از حیثیّت و منزلت شخصی و حقوق انسانی تضمین‌شده و فرصت داشتن برای دست‌یابی به نقش خلّاق و سازنده را دربرمی‌گیرد. البته تأکید این نوع توسعه، بر روی شاخص طول عمر، سطح دانش و سطح معاش آبرومند می‌باشد.

۵- توسعه‌ی فرهنگی؛ این مفهوم از اوایل دهه ۱۹۸۰ از طرف یونسکو در مباحث توسعه مطرح شده و از مفاهیمی است که نسبت به سایر بخش‌های توسعه، چون توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی از ابعاد و بار ارزشی بیشتری برخوردار است و تأکید بیشتری بر نیازهای غیرمادی افراد جامعه دارد. براساس این توسعه، تغییراتی در حوزه‌های ادراکی، شناختی، ارزشی و گرایشی انسان‌ها پدید می‌آید، که قابلیت، باورها و شخصیت ویژه‌ای را در آن‌ها به‌وجود می‌آورد که حاصل این قابلیت‌ها و باورها، رفتارها و کنش‌های مناسب توسعه می‌باشد.

البته توسعه فرهنگی به‌معنای گسستن از سنّت‌ها نیست؛ چراکه سنّت‌ها انباشت و ذخیره‌ی‌ تجارب گذشته یک جامعه است. پس توسعه فرهنگی را باید توسعه براساس گسترش سنّت‌ها و تجارب گذشته دانست و نه نفی آن‌ها. توسعه فراگردی است که در آن سنّت‌ها و تجارب گذشته از نو و براساس نیازها و شرایط تازه بازاندیشی و بازسازی شده و توانایی‌های بالقوّه انسان‌ها از این طریق شکوفا می‌شود. از این‌رو باید گفت که مفهوم هویّت فرهنگی از مفهوم توسعه جدا نیست. توسعه فرهنگی با تأکید بر هویّت فرهنگی، بهینه‌سازی شرایط فرهنگی و رشد کمّی و کیفی مسایل مربوط به خود را نوید داده و مبتنی بر پویش آگاهانه و خردمندانه در جهت حفظ هویّت ملی و فرهنگی و استفاده از تمام نیروهای موجود جامعه، گام برمی‌دارد.

برای تحقق این نوع توسعه که بیش از سایر ابعاد توسعه، بر محور انسان بناشده، لازم است که فرهنگ توسعه در جامعه نهادینه شود؛ بدین معنا که سنت‌ها، ارزش‌ها و آرمان‌های موجود در جامعه را که می‌تواند عاملی برای تحقق توسعه مورد نظر باشد، تشویق و ترویج نموده و نهادهای مناسب با آن‌ها در جامعه ایجاد شده و در عین حال به پالایش عناصر نامطلوب در فرهنگ همت گمارده شود. آن‌چه در توسعه فرهنگی اهمیّت دارد، باور کردن سرمایه‌ انسانی است. مراد از سرمایه، علم و دانش، قابلیّت‌ها، تجارب و نهایتاً نظم و انضباطی است، که ابزارها و دستگاه‌های فرهنگی در جامعه پدید می‌آورند. از این‌رو سرمایه‌‌ی انسانی را نباید فقط در کمّیت دانش‌آموزان یا دانشگاهیان جستجو کرد؛ بلکه سرمایه‌ انسانی به درجه توانایی علمی، فنّی، حرفه‌ای و فکری یک کشور وابسته است. باید توجه داشت که نمی‌توان تحقق توسعه اقتصادی را به‌معنای تحقق توسعه فرهنگی دانست؛ چرا که آن‌چه در توسعه فرهنگی مهم است، تحقیق در ابعاد متعدد و وجوه متکثّر آن است و نه بعد فرهنگی در توسعه.

۶- توسعه ملی؛ فرایند توسعه‌ی همه جانبه‌ای است، که ابعاد گوناگون توسعه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، امنیتی (دفاعی) و ارتباطات متقابل آن‌ها را در برمی‌گیرد؛ به‌گونه‌ای که هرکدام از ابعاد این فرایند در ارتباط مستمر با ابعاد دیگر قرار داشته و در کنش و واکنش و تأثیر و تأثّر متقابل، یکدیگر را کامل و یک پیکره واحدی به‌نام توسعه ملّی را پدید می‌آورند.اما در ارتباط با شاخص های توسعه مهمترین مولفه هایی که می توانند به عنوان مشخصه هایی از توسعه یافتگی کشورها به حساب آیند به قرار زیر هستند: کار و امکان استفاده از اوقات فراغت، توانایی رفع نیازهای اولیه مادی، تأمین اجتماعی، برخورداری از امکانات مناسب بهداشتی و درمانی، امکان استفاده از تسهیلات آموزشی و برخورداری از سطح سواد مناسب و کاهش وابستگی اقتصادی و اتکاء بیشتر به خود.

یکی از مهم ترین محورهای چالش در مفهوم توسعه ، شناختن عوامل و بسترهای تحقق توسعه است که با توجه به خاستگاه نظریه پردازی های صورت گرفته در این زمینه و عطف به پیوندهای موضوعی توسعه با فرهنگ ، علم و منابع انسانی که از دهه ۱۹۸۰ میلادی به این سو بیشتر محل تامل پژوهشگران و نظریه پردازان قرار گرفته اند ، عمدتا رشد علمی ، فرهنگی و سیاسی ، فقر زدایی ، پیشرفت صنعتی و ابزار تولید و توزیع عادلانه ثروت به مثابه بسترهای تحقق توسعه شناخته می شوند.چنانکه دکتر محمود سریع القلم در کتاب " توسعه، جهان سوم و نظام بین‌الملل " هفت اصل ثابت را به مثابه لوازم و روط تحقق توسعه بر می شمارد :

۱.بافت و توانایی‌های فکری سازماندهی هیأت حاکم؛ اگر جامعه‌ای بخواهد، توسعه پیدا کند، باید انتخاب کند و تصمیم بگیرد. این انتخاب و تصمیم از سوی هیأت حاکم صورت می‌گیرد و وقتی هیأت حاکمه تصمیم به توسعه گرفت، از امکانات و قدرت فکری و سازماندهی خود برای تشریح حرکت، بسیج نیروها و حمایت همه‌جانبه استفاده می‌کند. در این راستا، بافت‌ هیأت حاکمه و روحیه‌ی غالب بر آن، معرّف اجماع نظر و یا اختلاف نظر خواهد بود. جوامعی که از نظر مادّی توسعه یافته‌اند و یا به‌شدت در حال توسعه هستند، به‌نسبت موفقیّتشان از اجماع نظر در میان جناح‌های گوناگون هیأت حاکمه برخوردار بوده و هستند.

۲.توجه به علم؛ نهادی‌شدن علم در یک جامعه، استدلال، مطالعه، تحقیق، بحث و گفتگو ، اندیشه و روحیه‌ی علمی را به‌دنبال می‌آورد. یک جامعه‌ی علمی منطق عینی را جایگزین روش‌های دیگر می‌کند و زمینه‌های اندیشه منظّم و عمل و عکس‌العمل استدلالی و روحیه تحقیق و پژوهش را فراهم می‌کند. در چنین جامعه‌ای، انسان از ذهن‌گرایی و تصحیح‌ناپذیری به‌سوی عینیّات، محاسبه بهبود و انتقادپذیری حرکت می‌کند و توسعه، با ابزار علم حاصل می‌شود.

البته مراد از علم این است که مشاهدات، قضاوت‌ها، اجرائیات، ارتباطات و تصمیم‌گیری‌ها، استدلالی، عینی و منطقی باشند و حتی‌المقدور از اعمال نظرهای غیرتخصصی و کار سلیقه‌ای دور بمانند.

۳.نظم؛ اقدامات توسعه جامعه، شدیداً به‌نظم و ترتیب در تمامی شئون زندگی وابسته است.

۴.آرامش اجتماعی و فردی؛ جامعه‌ای دارای آرامش اجتماعی است، که در تمامی سطوح آن روح تصحیح‌نگری و تصحیح‌پذیری نهادی شده باشد. مراد از آرامش اجتماعی، وجود و تداوم ارزش‌ها و ابزاری است، که حرکت تکاملی و تصحیحی یک جامعه به طرف وضع مطلوب را میسّر می‌کند. اما آرامش فردی اطمینانی است که افراد یک جامعه در قبال موقعیّت خود و موقعیّت جامعه در خود احساس می‌کنند

۵.نظام قانونی؛ به‌واسطه وجود یک سیستم قانونی محکم، به ثبات مستقل و عادلانه که حامی افراد در کسب امکانات، امتیازات و حقوق قانونی باشد، افراد، روحیه کار، فعالیت و مسئولیت‌پذیری، پیدا می‌کنند.

۶ .نظام آموزش ؛ در اجتماعی که در آن مراکز آموزشی و پژوهشی، به‌تربیت کادر متخصص و علمی و ایجاد نوآوری می‌پردازند، توسعه جدیت یافته، نوآوری، ابداع، نظریه‌پردازی و حرکت از وضع موجود به مطلوب، چه در ذهن و چه در عمل اهمیّت پیدا می‌کند.

۷.فرهنگ اقتصادی؛ برای حدوث توسعه، ایجاد فرهنگ اقتصادی در جامعه لازم است؛ که این فرهنگ عناصری همچون دقّت در کار، قانون‌پذیری، ‌عمل در حدود اختیارات، توجّه به نظم و سازماندهی و مقدّم شمردن اهداف مملکتی، بر اهداف گروهی و شخصی را شامل می‌شود. در جوامع توسعه‌یافته، کارکردن، تولید و نهایت بهره‌برداری از زمان و مکان، از جمله ویژگی‌‌های فرهنگی است، که به‌صورت نهادی در خدمت اقتصاد قرار گرفته‌اند.

نظریه های تحقق توسعه به طور کلی نظریه های ارائه شده در بابمفهوم توسعه را می توان به چهار گروه تقسیم بندی کرد :

۱) نظریه های کلاسیک ، که عمدتا یک نسخه واحد برای تمام جوامع می پیچند و به شکل خطی پیشرفت و دگرگونی هایسیاسی اجتماعی را تحلیل می کنند.

تئوری های آگوست کنت ، مارکس ، ماکس وبر ، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم را عمدتا می توان در این گروه قرار داد.

۲) نظریه ها و رویکردهای مبتنی بر نوسازی که بر پایه متدولولوژی کارکرد گرایی و ساختار گرایی نهادها و شرایط حاکم بر جوامع را بر اساس الگوی تحول پذیری برای تحقق توسعه بررسی می کنند و ترویج عقلانیت را جزء لاینفک مسیر توسعه می شناسند.

۳) رویکرد وابستگی و مطالعه انتقادی کشورهای جهان سوم که روابط نابرابر و تقسیم ما متوازن قدرت میان مرکز و پیرامون ر سطح جهانی را عامل توسعه نیافتگی می شناسند.

۴) نظریات مبتنی بر توسعه درون زا که شرایط فرهنگی اجتماعی هر جامعه را بستر ساز توسعه یا توسعه نیافتگی جوامع می شناسند.