دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

فرد و دولت شهر


فرد و دولت شهر

اندیشه سیاسی در یونان باستان و در دوره ای که در غرب به دوره ی کلاسیک معروف است از هر حیث با زندگی دولت شهری, نظام دولت شهری و نهادهای آن ارتباط داشت اندیشمندان یونان باستان و بزرگ ترین آن ها مثل افلاطون و ارسطو فلسفه سیاسی خود را در رابطه با اساسی ترین مسایل دوران دولت شهری ارائه دادند

اندیشه سیاسی در یونان باستان و در دوره ای که در غرب به دوره ی کلاسیک معروف است از هر حیث با زندگی دولت شهری، نظام دولت شهری و نهادهای آن ارتباط داشت. اندیشمندان یونان باستان و بزرگ ترین آن ها مثل افلاطون و ارسطو فلسفه سیاسی خود را در رابطه با اساسی ترین مسایل دوران دولت شهری ارائه دادند. با آغاز جهان گشایی اسکندر دوران دولت شهری به پایان رسید و زندگی تازه ای آغاز شد. فروریزی زندگی دولت شهری حاوی دگرگونی بزرگی در حیات سیاسی و سلوک سیاسی بود.

در دوران دولت شهری فضیلت مدنی در اوج خود بود. فرد خود را از جمع جدا نمی دانست. بین اخلاق فردی و اخلاق سیاسی جدایی نبود. برای یک یونانی عضو دولت شهر دو حالت بیش متصور نبود. یا این که قانون دولت با عالی ترین معیارهای زندگی انسانی مطابقت داشت که در این صورت اخلاق فردی سیاسی یکی بود و یک منشاء بیش نداشت: قانون دولت شهر. در این حالت قانون شهر با قانون طبیعی نیز در سازگاری کامل بود. حالت دوم این بود که قانون شهر با عالی ترین معیار زندگی و با نظام طبیعت سازگار نباشد. در این حالت فرد از هر تکیه گاهی محروم می مانده است. در نتیجه ورطه ای بین قانون طبیعت و قانون شهر از یک سو و فرد و جمع از سوی دیگر پدید می آمد.

در دوران شکوفایی زندگی دولت شهری نگاه یونانی به دولت مبتنی بر رابطه فرد و جماعت بود نه رابطه بین مردم و حاکم یا زمام دار، زیرا شهروند یونانی خودش را جزء جدایی نشدنی از نظام شهر می دانست. در نگاه یونانی اقتدار نهایی متعلق به قانون بود نه به اشخاص. و روابط بین افراد را نظم مبتنی بر قانون طبیعی تعین می کرد. اشکال مختلف حکومت نیز صورت هایی از نحوه ی اداره ی زندگی جماعت به شمار می آمد.

در اندیشه سیاسی دوره دولت شهری گفته می شد که انسان جز در جامعه به هیچ صورت دیگری نمی تواند به کمال برسد. دولت شهر متناسب با توانایی طبیعی انسان برای کسب دانش و نیل به فضیلت محسوب می شد. در دولت شهر که همه یک دیگر را می شناختند و متقابلاً یک دیگر را کنترل می کردند حرکت به سمت کسب فضایل میسر بود. جز در دولت شهر چه بسا که انسان نتواند در برابر خواست های جسم خود مقاومت کند. به همین ترتیب گفته می شد که تحقق کامل انسانیت فرد تنها با شهروندی فعال و مشارکت فعال در امور عمومی ممکن می شود. شهروند خوب شهروند فعال است. سیاست و امور عمومی نیز عرصه ایست که در آن تعالی انسان در عالی ترین وجه صورت می گیرد. به همین ترتیب متقابلاً برای این که انسان بتواند به عالی ترین درجه کمال برسد باید در بهترین نوع جامعه که او را به سوی تعالی هدایت کند زندگی کند.

با فروریزی نظام دولت شهری و پیدایش امپراتوری های جهان گیر همه چیز دگرگون شد و اخلاق و اندیشه ای رشد کرد که درست در مقابل ارزش های فوق قرار گرفت.

● ورود به عصر یونانی مآبی

با سقوط زندگی و تمدن دوره دولت شهری عصر تازه ای در حیات سیاسی و فرهنگی غرب آغاز شد که به عصر یونانی مآبی معروف است. عصری که به عصر یونانی مآبی معروف است از مرگ اسکندر تا الحاق مصر به امپراتوری روم ادامه می یابد. به این ترتیب دوره ای که از دهه سوم سده چهارم پیش از میلاد شروع می شود و تا سه دهه مانده به آغاز میلاد مسیح پایان می یابد به عصر یونانی مآبی معروف شده است. این عصر به عنوان یک دوران گذرا از یونان باستان به دنیای مسیحیت شناخته می شود. پژوهشگران برای این عصر هویت خاصی قایل شده اند و برای آن نام دوران یونانی مآبی برگزیده اند. این دوران از لحاظ اندیشه سیاسی نیز مشخصات خاص خود را دارد که موضوع بحث این فصل از کتاب است. دوره یونانی مآبی مصادف است با حکومت های تحت فرمان شاهان مقدونی، گسترش فرهنگ یونان به سمت شرق، آمیزش فرهنگ غربی با عناصر فرهنگ شرقی و ظهور و شکوه و زوال دولت روم.

طی این دوره در پهنه بزرگی از جهان از شرق تا غرب در میان طبقات بالا وجوهی از فرهنگ یونانی و حتی گویشی از یکی از زبان های یونانی رواج داشت. فلسفه افلاطون و ارسطو برای فرد جدا افتاده از دنیای دولت شهر دیگر مفهوم چندانی نداشت. نیاز به معیارهای جدیدی برای زندگی رشد کرده بود. فلسفه هایی پیدا شد که در درجه اول باید گفت فلسفه های اخلاقی بودند و به مردم تعلیم می دادند که بیش از هر چیز درصدد جلب شادی، آرامش روح و حذر از رنج و درد باشند. یکی از این مکاتب مکتب کلبی بود که دیوژانوس بنیان گذاشته بود. دیوژانوس موعظه گر یک خودبسندگی بدوی به صورت وانهادن همه تجمل ها و تنعم های زندگی بود. از گرایش های افراطی این مکتب جریان شک گرایی پیدا شد که به همه چیز و به دانش ها شک کرد و به هیچ انگاری تمام عیار رسید. دو مکتب فکری دیگر مکتب اپیکوری و مکتب رواقی بود که آن ها نیز به جای جستجو برای کشف حقیقت تعلیم فرد برای رسیدن به سیاسی مرتبط با این دو مکتب بیش تر بحث خواهیم کرد. در کل از وجوه بارز دوره یونانی مآبی (درست در مقابل دوره دولت شهری) توجه به اخلاق فردی و سعادت فردی است.

۱) مکتب اپیکوری ؛ کنارجویی از سیاست

▪ اصالت لذت

مکتب اپیکوری یکی از دو مکتب بزرگ دوره یونانی مآبی است. بنیان گذار این مکتب فیلسوف یونانی اهل ساموس است که در سال های ۲۷۰-۳۴۱ ق.م می زیست. اپیکور مدرسه ای در آتن تاسیس کرد و به ترتیب شاگردان و اشاعه تعالیم خود پرداخت. در مدرسه اپیکور برخلاف مدارس دیگر زنان نیز مثل مردان مشغول تحصیل بودند. به اپیکور به خاطر تفکر و تعالیمش لقب نجات بخش روح داده بودند.

گرایش فلسفی اپیکور بیش تر متوجه اخلاق است. او مطالعات قابل ملاحظه ای در فیزیک نیز دارد که آن هم با ملاحظه ی پیدا کردن اصولی برای اخلاق صورت گرفته است. در فیزیک نظریه اتمی دموکریتوس پایه تفکر اپیکور را تشکیل می دهد. همه مطالعات اپیکور متوجه یک اصل اخلاقی بود که می توان آن را «آرامش ذهن» نامید. اپیکور می آموخت که معیار انسان برای تعیین خوبی و بدی چیزها حس است. به عقیده او آغاز و انجام زندگی لذت است. لذت نخستین خیر و خیر طبیعی است. هر انتخاب و انگاری از این جا آغاز می شود. گرچه هر لذتی در نفس خود خوب است اما انسان هر لذتی را بر نمی گزیند، زیرا بسیاری از لذت ها به واسطه ی چیزهایی به دست می آید که دردی بزرگ تر را به دنبال دارد. درک درست لذت راه ی درست زندگی را به ما نشان می دهد. بدون زندگی خردمندانه نمی توان زندگی توام با لذت داشت.

بسیاری از پژوهندگان مکتب اپیکور را «مکتب اصالت لذت» Hedonistic دانسته اند. اما برخی از پژوهندگان با این تعبیر موافق نیستند. این پژوهندگان می گویند که لذت مورد نظر اپیکور بیش از آن که لذت جویی فعال باشد دوری از درد است. اپیکور خوشبختی و لذت را در آرامش ذهن جستجو می کرد و بنابراین محور تشویق ها و اضطرابهای ذهن محور توجه او بود.

دیدگاه اپیکور از حیث هستی شناسی ماتریالیستی (ماده گرایانه) بود. اما در ضمن وجود خدایان را انکار نمی کرد، بلکه آن ها را از دنیای انسان ها به کنار می گذاشت و تصور عامیانه در آن زمان را، که گویا خدایان نسبت به افرادی از انسان مهر و کین دارند و بر جهان حکروایی دارند، رد می کرد. مکتب اپیکور تا قرن چهارم میلادی پیروانی داشت و در میان شاگردانش ادامه یافت. لوکورتیوس شاعر معروف رومی تعالیم او را در اشعار خود آورده است. از مشخصات بارز اپیکوریان کنارجویی از جهان، فرورفتن در خود و در نتیجه برکنار ماندن از سیاست بود.

▪ مکتب اپیکوری، اصالت فایده و قراردادگرایی

با این که مکتب اپیکوری دوری از سیاست و به طور کلی کنارجویی از مسایل عالم را می آموخت اما وجوهی از اندیشه اپیکوری در حوزه اندیشه سیاسی جایگاه تاریخی درخور توجهی دارد. از جمله این وجوه آموزه ی اصالت فایده و اصالت قرارداد است که، چنان که خواهیم دید، در دوره مهمی از تکامل اندیشه سیاسی تاثیر بسیاری اعمال کرده است. مکتب اپیکوری از اشکال بارز مکتب ماتریالیستی است و افلاطون پایه آموزه اصالت قرار داد را ماتریالیسم می دانست. استدلال اپیکور که متوجه ی اصل اصالت فایده است چنین است: برای این که ببینیم چه چیزی خوب است باید ببینیم که چه نوع چیزی است که مستقل از هر عقیده و به ویژه مستقل از هر قرارداد خوب بودنش حس می شود. آن چه اصالتاً خوب است پیش از هر محاسبه، تعقل، اجبار و انضباط خوب بودنش باید آشکار باشد. چون نیک نظر کنیم می بینیم که چیز لذت بخش تنها چیزی است که به این معنی خوب است. لذت تنها چیزی است که خوب بودنش به طور بی واسطه احساس می شود. بنابراین نخستین لذت لذت جسمانی است. خرد، خوشخویی و شجاعت به واسطه ی نتایج طبیعی خود لذت بخش اند، اما عدالت به واسطه قرارداد و انتظاری که بر آن بار می کنیم ممکن است لذتی عطا کند.

اپیکوریان زندگی سیاسی را باری بر دوش فرد می دانستند و معتقد بودند که خردمند از شرکت در سیاست امتناع خواهد کرد مگر آن که منافعش موکداً اقتضا کند. آن ها تسلیم به هر حکومتی که صلح و نظم را برقرار کند تعلیم می دادند. برای آن ها استبداد کارآمد و دموکراسی چندان فرقی نداشت.

۲) مکتب رواقی ؛ دولت جهانی، شهروند جهانی

▪ فلسفه ی رواقی

فلسفه رواقی رایج ترین و پرنفوذترین فلسفه دوران یونانی مآبی بوده است. این فلسفه بیش از فلسفه اپیکوری در زمان خود بر عرصه اندیشه سیاسی تاثیر گذاشته است. فلسفه رواقی را یک اندیشمند فنیقی به نام زنو در آتن بنیان گذاشت. رواقیان نظریه ی هراکلیتوس درباره ی «لوکوس» را (که قبلاً از آن سخن گفته شد) پایه ی جهان بینی خود قرار دادند. «لوگوس» در فلسفه رواقی به طبیعت یا تقدیری تعبیر شد که به مثابه ی قانونی ازلی و ابدی بر کل عالم کون و فساد حاکم است. لوگوس در واقع روح مادی عامل و شامل عالم به حساب آمد. وجوه متخلف اندیشه رواقی، از جمله فلسفه اخلاق و نظریه ی جهان وطنی رواقیان نیز از این جهان بینی استخراج می شد. اندیشه بزرگ برادری جهانی از آموزه های مهم فلسفه رواقی است. فلسفه رواقی که گاهی از آن به عنوان یک مذهب یاد می شود در میانه راه بین فلسفه ی کلاسیک یونان و دین مسیح است. مکتب رواقی یا مذهب رواقی راه را برای پیدایش تفکر جدیدی در تاریخ که به عنوان مسیحیت شناخته می شود باز کرد. به این ترتیب تفکر رواقی نقش نقاله را از فلسفه کلاسیک یونان به تفکر مسیحیت ایفا کرده است. عصر یونانی مآبی که با اندیشه عقلانی آغاز شده بود سرانجام به اندیشه دینی و حتی عرفانی ختم شد. اعتقادات مذهبی پیشین یونان نمی توانست در شرایط تازه ای که پدید آمده بود به نیازهای مردم جویای سعادت فردی و رستگاری اخروی پاسخ دهد. در گرایش های مذهبی یونانی اعتقادات چند خدایی به سوی یک خدایی در گذر بود. یونانیان در آمیزش با مردم شرق و اعتقادات شرقی اندیشه های خود را درباره ی سرشت خدایان تغییر می دادند و خدایان بیگانه را به حیطه خدایان خود وارد می کردند.

● قانون عام، شهروندی عام

همان طور که با بیان دیگری گفته شد رواقیان طبیعت را به عنوان تبلور یک قانون عام، یعنی یک قانون جهان شمول و فراگیر که همه چیز را در بر می گیرد به شمار می آوردند. پرسشی که در این جا مطرح می شود این است که این قانون عام را ما چگونه دریافت می کنیم و مفاد عمده ی آن چیست؟ پاسخ این پرسش را در اندیشه رواقیان چنین می توان یافت که قانون عام و ثابت طبیعت را عقل انسانی می تواند دریافت کند. قانون طبیعی بازتاب فرایندهای طبیعی در هماهنگی با عقل انسانی است. این پاسخ خود پرسش دیگری را بر می انگیزد. اگر قانون طبیعی را عقل انسان آشکار می کند پس چگونه است که این همه دریافت های متفاوت از قانون وجود دارد؟ آیا آن چه را که عقل من به عنوان قانون طبیعی می گیرد به واقع قانون طبیعی است؟ در پاسخ باید گفت که از دیدگاه رواقیان منظور از عقل انسانی، که آن را سرچشمه قانون طبیعی به شمار می آورند، عقل مستقل فرد نیست بلکه داوری مشترک نوع بشر است.

علاوه بر این قانون طبیعت را عقل خردمندان آشکار می کند. برای این که ببینیم چه چیزی خوب است، یعنی منطبق با قانون طبیعی است، باید به خردمندان مراجعه کنیم؛ چنان که پزشک می داند چه چیزی به طور طبیعی برای جسم خوب است.

این برداشت به نظریه سیاسی جهان وطنی راه می برد. رواقیان معتقد بودند که همه انسان ها به طور طبیعی برابر و شهروند یک جمهوری جهانی هستند. رواقیان برخلاف افلاطون و ارسطو معتقد بودند که همه انسان ها نوعاً برحسب طبیعت خود توانایی کسب فضیلت و پیشرفت به سوی کمال را دارند. افلاطون و ارسطو، چنان که دیدیم، ضمن این که می گفتند همه آدم های معمولی ظرفیت پذیرش فضیلت را دارند اما اضافه می کردند که برخی نیازمند راهنمایی برخی دیگرند و برخی به میزان کمتری مستعد حرکت جدی به سوی کمال هستند. برحسب همین تفاوت طبیعی و اساسی برخی باید بر برخی دیگر فرمان روایی کنند. برخی باید برده و برخی باید شهروند (صاحب حقوق کامل در مشارکت) باشند. قول مشهور این است که رواقیان همراه با قبول اندیشه برابری و برادری انسان ها، دستکم در اصول اندیشه، مخالف وجود بردگی بودند.

● دولت جهانی

با درهم شکستن مرزهای بین یونانی و بربر توسط اسکندر و از میان رفتن تمایزات اجتماعی و سیاسی در محدوده های تنگ دولت شهر مردمان مختلف به عنوان اعضا یک نظام سیاسی واحد و جهانی شناخته شدند. رواقیان می گفتند با توجه به گوناگونی قوانین دولت شهرها نمی توان گفت این قوانین انعکاس قوانین طبیعی هستند. هر شهر قانون خاص خود را دارد و دولت شهرها با یک دیگر بر سر جنگند. با این اوضاع، چنان که می بینیم، انسانی دشمن انسان دیگر می شود. شهروندی که دشمن شهروند دیگر است چگونه می تواند به عدالت رفتار کند؟ پس برای جلوگیری از تخریب شهرها و رفع دشمنی انسان ها با یک دیگر باید یک دولت جهانی وجود داشته باشد.

پرسش این است که چه کسی باید بر این دولت جهانی حکومت کند؟ رواقیان بر این باور بودند که بر دولت جهانی تنها خداوند می تواند حکومت کند.

پس آیا می توان گفت ک رواقیان خواهان برچیدن دولت های موجود از جمله دولت بزرگ روم بودند؟ پاسخ این پرسش منفی است. رواقیان انقلابیانی نبودند که کمر به برچیدن نظام های موجود و استقرار یک حکومت جهانی بسته باشند. آن ها تعلق به کشورها و حکومت های موجود را مغایر با تعلق به یک دولت واحد جهانی نمی دانستند. آن ها بین سعادت فردی و سعادت اجتماعی رابطه مستقیمی نمی دیدند. رواقیان نیز مثل اپیکوریان خوشبختی و شادی فردی را تبلیغ می کردند. فرق آن ها با اپیکوریان در این بود که اپیکوریان از ارضای خواهش های حسی و فکری دفاع می کردند در حالی که رواقیان خواستار مهار خواهش های حسی و تبعیت خواهش های غیراخلاقی از عقل بودند.

عقیده به دولت جهانی به واسطه فاصله ای بود که بین قانون طبیعی و آفاقی با قانون شهر وجود داشت.

نویسنده: کمال - پولادی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.