چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

زنگ انشا


زنگ انشا

صبح یک روز سرد پائیزی/ روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز /جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفت وگو بودند/ باز هم در کلاس غوغا بود
هر یکی برگ کوچکی در دست/ باز انگار زنگ …

صبح یک روز سرد پائیزی/ روزی از روز های اول سال

بچه ها در کلاس جنگل سبز /جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفت وگو بودند/ باز هم در کلاس غوغا بود

هر یکی برگ کوچکی در دست/ باز انگار زنگ انشا بود

تا معلم ز گرد راه رسید/ گفت با چهره ای پر از خنده

باز موضوع تازه ای داریم/ آرزوی شما در آینده

شبنم از روی برگ گل برخاست/ گفت می خواهم آفتاب شوم

ذره ذره به آسمان بروم/ ابر باشم دوباره آب شوم

دانه آرام بر زمین غلتید/ رفت و انشای کوچکش را خواند

گفت باغی بزرگ خواهم شد / تا ابد سبز سبز خواهم ماند

غنچه هم گفت گرچه دل تنگم/ مثل لبخند باز خواهم شد

با نسیم بهار و بلبل باغ /گرم راز و نیاز خواهم شد

جوجه گنجشک گفت می خواهم / فارغ از سنگ بچه ها باشم

روی هر شاخه جیک جیک کنم / در دل آسمان «رها» باشم

جوجه کوچک پرستو گفت/ کاش با باد رهسپار شوم

تا افق های دور کوچ کنم/ باز پیغمبر بهار شوم

زنگ تفریح را که زنجره زد/ باز هم در کلاس غوغا شد

هریک از بچه ها به سویی رفت/ و معلم دوباره تنها شد

با خودش زیر لب چنین می گفت:/ آرزوهایتان چه رنگین است

کاش روزی به کام خود برسید،/ بچه ها آرزوی من این است

زنده یاد قیصر امین پور