چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

بلای رئالیسم زدگی


بلای رئالیسم زدگی

نگاهی به تناقضات فیلم جرم

اگر جزو عاشقان و سینه چاکان سینمای مسعود‌کیمیایی نباشید و هرچه او در فیلم‌هایش می‌گوید را بدون چون و چرا و فقط بخاطر اینکه او نشانمان داده قبول کنید احتمالا نکات بی‌شماری را در فیلم آخرش «جرم» پیدا می‌کنید که شما را از فضای خود فیلم هم دور می‌کند.کیمیایی فیلمساز مولفی است ودرهر فیلمش، حالا در هر سطح کیفی، از «دندان مار» و «سرب» تا «محاکمه در خیابان» و «رئیس»، می‌توان لحن و شاخصه‌های ثابت و همیشگی ‌را پیدا کرد اما گاهی و مثلا در همین «جرم»، همین لحن و شاخصه‌ها تبدیل به تیغ برنده‌ای می‌شوند که روی خود فیلم کشیده شده و تا جایی که ممکن است آن را از دنیای باورپذیری که باید در خود فیلم ساخته شود و مختص همان فیلم است دور می‌کند.

دچار بلای «رئالیسم زدگی» شدن و مقایسه همه فیلم‌ها با آنچه در دنیای بیرون می‌بینیم یکی از هولناک‌ترین بلاها برای هر فیلم‌بین حرفه‌ای است. اینکه دنیای فیلم درون خود فیلم ساخته ‌شود و تمامی جزئیات فیلم هم در خدمت همین «باورپذیری»باشد، یکی از نکاتی است که به مذاق تمامی اقشار مخاطبان سینمای ایران خوش می‌آید، چه فرهیخته، چه عامی، چه حرفه‌ای و چه آماتور.بعضی پلان‌های سکانس افتتاحیه «جرم» واقعا نفسگیر است. تعقیب و گریز بی‌نقصی از نظر کارگردانی و دکوپاژ در این پلان‌ها هست که بیننده را امیدوار به دیدن فیلم متفاوتی حتی در سطح سینمای ایران می‌کند اما با تمام شدن این پلان‌های تعقیب‌ وگریز مشکل اصلی فیلم با همان صحنه بعد از آن یعنی صحنه وانت شروع می‌شود.

رضا سرچشمه، ناصر را که پایش تیر خورده پشت وانتی می‌اندازد و از او می‌خواهد که مراقب زن و بچه‌اش باشد. وانتی که نه منتظر آنها بوده و نه آنها را می‌شناسد اما از قرار معلوم و درصحنه‌هایی که نمی‌بینیم وانت، ناصر را هر کجا که می‌خواسته رسانده. یعنی احتمال اینکه راننده پیاده شود و در آن شلوغی‌های سال‌های قبل از انقلاب به پای تیرخورده ناصر شک کند و او را از ماشین بیرون بیندازد اصلا داده نشده. ماجرای فیلم از این به بعد صرف معرفی شخصیت رضا سرچشمه می‌شود. مزدور آدمکش دولتی که زندان رفته اما همین وصل بودنش به بالایی‌ها او را از اعدام رهانیده اما در تمام مدت فیلم که در زندان می‌گذرد هیچ رد و نشانه‌ای به غیر از اینکه فتاح (با بازی درخشان سیامک انصاری و فرسنگ‌ها دورش از سریال هفتگی مهران مدیری) به دیدنش می‌آید و خبر آزادی چند روز بعدش را به او می‌دهد، نمی‌بینیم. انگار کارگردان ما را یادش رفته و فکر کرده که فقط همین چند دیالوگ فیلم کافی است. از طرفی در زندان آدمی هست که انگار بیشتر از دولت روی زندان و رئیس زندان نفوذ دارد.

رفعت خان با بازی داریوش ارجمند، یکی از مشکلات اصلی فیلمنامه و عدم باورپذیری‌اش در همین پلان‌های زندان است مثلا اینکه رئیس زندان چه در قدیم و چه جدید، آن هم با درجه سرهنگ دومی هیچ وقت با زندانی‌اش یک‌جا حمام نمی‌کند.حتی اگر از همان حمام هم استفاده کند، بازهم با زندانی‌ها همزمان به حمام نمی‌رود اما چرا اینجا و در این فیلم رئیس زندان به همان حمام می‌رود فقط به خاطر همان دوسه دیالوگ رئیس در آنجاست و اینکه چرا او این همه با زندانی‌ها جفت و جور است از آن سوال‌های حل نشدنی تا آخر فیلم ماند یا اینکه هیچ زندانی در حیاط زندان نمی‌تواند ملاقاتی داشته یاشد. حتی اگر مسئله حمایت دولت هم از رضا مطرح باشد در خود فیلم دو باری گفته می‌شود که این ملاقاتی را رفعت خان برای ناصر جور کرده. پس دولتی در کار نیست. حالا شبهه وصل بودن رفعت خان به دولت و آدم کشتن او برای آنها پیش می‌آید که البته در خود فیلم جوابش داده می‌شود. رفعت‌خان اعدام می‌شود و رضا نه. پس این ملاقاتی هم احتمالا فقط برای دین رضا و ناصر قبل از آزادی چیده شده که می‌توانست حداقل در اجرا و بازی گرفتن از بازیگرانش کمی دقیق‌تر باشد. فیلم با نریشن «آغاز سال ۲۵۳۵» شروع می‌شود. بعد هم نماهایی از کشته شدن ماهی‌ها برای سر سفره شادی مردم در شب عید. حس خوبی که در این صحنه‌ها هست، تناقضش با جمله‌های بعد از نریشن اولی است. یعنی «سال برکت». این از همان معدود صحنه‌های خوب فیلم است که واقعا احساس می‌کنی برای درآمدنش زحمت کشیده شده است.

در دو نسخه‌ای که از فیلم برای اکران آماده شده، یعنی یکی با صدای اصلی سرصحنه و دیگری دوبله شده، نکاتی هست که تقریبا عجیب به نظر می‌رسد و کمی بیننده‌ای را که هر دو نسخه را دیده گیج و سردرگم می‌کند ، مثلا اینکه در نسخه دوبله شده فیلم خبری از ته لهجه اصفهانی قاسم خان، با بازی مسعودرایگان، نیست و در نسخه صدای سر صحنه از لهجه تمام و کمال کردی لعیا زنگنه. مگر این‌ها در شخصیت‌پردازی آنها تاثیر نداشته که این‌گونه در دو نسخه فیلم متفاوت از هم شده‌اند؟ این‌ها از آن نکاتی است که اگر کیمیایی برای آنها نقشه و برنامه داشته متاسفانه بنابر شانس بیننده، از دست رفته.

رضا سرچشمه در تمام فیلم به عنوان مردی معرفی می‌شود که نمی‌خواهد از اصولش ذره‌ای عقب‌نشینی کند اما راستش و به قول خود رضا، کدام «اصول»؟ وقتی رفعت خان به او می‌گوید که کسی را که به خاطر کشتنش الان در زندان است آدم بدی نبوده، باید حساب کار دست رضای کاربلد و حرفه‌ای بیاید که این‌هایی که برایشان آدم می‌کشد، خیر و صلاح مردم را نمی‌خواهند. آن‌وقت شاید شنیدن صحبت‌های افجه‌ای پشت تلفن با قاسم خان کمی منطقی‌تر می‌شد و می‌توانستیم باور کنیم که رضا با همین چند دیالوگ رد و بدل شده بین آنها پی به خیر و شربودن آدم‌ها می‌برد.

تناقض در شخصیت‌پردازی رضا از همین جا شروع می‌شود، چرا که تا الان از سابقه‌اش خبری نداشتیم اما وقتی پیش قاسم خان می‌رود و ماجرای همرزم بودنش با او در جنگ ظُفار پیش می‌آید، معلوم می‌شود که او یک نظامی دوره دیده و کاربلد است چرا که در جنگ ظفار که شاه نیروهای صرفا نظامی‌اش را در سال ۱۳۵۱برای کمک به سلطان قابوس جهت مبارزه با چپگرایان عثمانی به آنجا فرستاد خبری از غیر نظامیانی که بعدها اسلحه به دست شوند، نبود. قاسم خان که تکلیفش کاملا روشن است. دلال مزدور دولتی‌ای که به خاطر سناتور شدن حاضراست معدود خدمتگزاران مردم را هم در آن بحبوحه اعتصاب بکشد اما آخر سر «ماشه رو عقلش نمی‌کشه» برای همین روند شخصیتی رضا در طول فیلم گنگ باقی می‌ماند و کشته شدن آخرش علامت سوال بزرگی می‌شود.

امید غیایی