شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مرا مثل خودم ببین نه مثل دیگران
پرده اولِ او: تو را میخواستیم، با تمام وجودمان. میخواستیم خوشبختی دو نفرهمان را با تو تقسیم کنیم و تو بشوی چشم و چراغ خانه. وقتی هنوز زیر پوست مادرت بودی و فقط میشد قلنبگی دست و پایت را از روی بدن او لمس کرد. ذوق میکردیم که در دو قدمی ما کودکی هست که بزودی همه چیزمان میشود.
دلمان میخواست عشقمان با تو تکمیل شود، دوست داشتیم قلبمان مال تو باشد و تو بشوی همه دار و ندارمان؛ که شدی.
وقتی به دنیا آمدی عشق ما گل کرد. از شوق بزرگ شدنت بعضی وقتها دستمان را زیر چانه میزدیم و چهار چشمی تو را میپاییدیم که حتی یک لحظه بزرگ شدنت را ندیده نگذاریم. عشقمان این بود که تو زودتر بزرگ شوی تا بگوییم این چشم و چراغ ماست که این همه بزرگ شده. دیدنت روی دو پا و جست و خیز کردنت آرزویمان بود.
پرده دوم او : تو بزرگ شدی اما روی پاهایت نایستادی. ما فکر میکردیم نکند کودکمان تنبل است و چون ذوق را در چشمان ما میبیند پاهایش را همینطور بیحرکت نگه میدارد، اما دستهایت خوب کار میکرد. تو به همه چیز چنگ میزدی مخصوصا به موهای ما که حسابی از ریشه میکندیشان. وقتی نوبت سینه خیز رفتنت رسید، باز هم همین دستها تو را جلو میکشیدند؛ در حالی که پاها همانطور مات و مبهوت در انتهای بدنت جا میماند.
نگران بودیم، اما یک روز نگرانتر هم شدیم وقتی دکتر مطمئنمان کرد که تو هیچ وقت نمیتوانی راه بروی. پس آرزوهای ما برای تو چه میشود؟ اصلا خودت چه میشوی؟ در این زمانه، تو بره بیپا چه میکنی؟ این را هزار بار از خودمان و خدا و دکترت پرسیدیم، اما جواب یک چیز بود؛ باید با معلولیت کنار بیاییم.
پرده اول من: دلخوشیام دیدن تو بود، وقتی تکتک میآمدید و دور و برم مینشستید و با صداهای لوس خواهشتان را میگفتید. چه لذتی داشت روزی که میتوانستم همه آرزوهای شما را برآورم و شما را که دور و برم جمع بودید، خوشحال کنم. سختی کار، حوصلهام را سر نمیبرد، گرمی و سردی هوا چیزی نبود، تلاطم ذهنم به خاطر خوشبختی شما تفریحم بود. من مثل پرندهای بودم که از کیلومترها آن طرفتر به زحمت دانهای میچیند تا با ذوق در دهان جوجههایش بگذارد تا زودتر بزرگ شوند و قد کشیدنشان، خستگی را از تنش بیرون کند و من چه فرسنگها راه رفتم و چه سختیها را به خود آسان کردم تا بهترین پرنده دنیا برای شما جوجهها بشوم.
پرده دوم من: یک روز چشمم سیاهی رفت و افتادم. تا وقتی دوباره چشمم را باز نکردم، نفهمیدم که آن روز سکته مغزی کردهام و حالا تنها داشته من از آن روز، همان درد مرموز و سوزناک در جمجمه است که خاطرهاش تا آخر عمر با من خواهد ماند. آن روز در بیمارستان همه دور و برم بودند، با چشمهای نگران و من حس همان پرنده را داشتم که روزی به بچههایش دانه میداد، اما دیگر حسی برای دانه برچیدن و ریختن در حلق جوجهها نداشتم. حالا این من بودم که همچون جوجه ناتوان یک پرنده باید در لانه بنشیند تا مگر کسی به یادش بیفتد و سری به او بزند.
چون فکر میکردم این وضعیت موقت است؛ این حس بد را تحمل میکردم، اما روزی که از زبان اطرافیان شنیدم که برای همیشه یک نیمه بدنم بدون حس خواهد ماند، تحملم تمام شد. آن روز خیلی با خودم، خدا و دکتر حرف زدم، اما حاصل این همه چانه زنی یک چیز بود، باید با معلولیت کنار بیایم.
داستان او: داستان او از ابتدا تلخ است. تقصیر او نبود که پاهایش نای راه رفتن نداشت. او چه میدانست که قرار است تکیهاش به جای پاها، به دستهایش باشد. او هم آرزو داشت مثل آدمهای دیگر با پاهایش پرواز کند و شیرینی دنیا را بچشد. اما نشد، گرچه تقصیر او نبود. او تقصیری نداشت، اما بعضیها به چشم مقصر نگاهش میکردند، وقتی او از گروه جا میماند و وقتی به خاطرش همه مجبور به صبر بودند. بعضیها او را با انگشت نشان میدادند و در حالی که سربیخ گوش هم داشتند پچپچی میکردند و این هم اشکالی بود که تقصیرش را به گردن او میانداختند.
او آدم ناتوانی نیست. از هر پنجهاش یک هنر میریزد، اما کو تا دیگران باورش کنند. بعضیها پای ناتوان او را بزرگتر از دستها و ذهن توانایش میبینند، برای همین است که او زجر میکشد و میکوشد تا با چنگ و دندان هم که شده ناملایمات را شکست دهد.
داستان من: داستان من آخرش تلختر از اولش است. من، آن پرنده چابک حالا قفسنشین شدهام. سکته همه چیزم را گرفت؛ استقلالم، تدبیرم، آرزوهایم و حالا احترامم را. آنهایی که روزی دوستشان داشتم و دوستمم داشتند خیلی وقت است که از دور و برم رفتهاند. آنها حوصلهام را ندارند. کسی که بدنش خوب کار نمیکند و زبانش به سختی در دهان میچرخد، ارزشی برای پایبند کردن دیگران به خودش ندارد. تقصیر من نبود، این یک حادثه است که ناتوانم کرده. کسی چه میداند که این سرنوشت چه وقت به سراغش میآید.
چند روزی است که وقتی گوشه اتاق روی تخت آهنیام دراز میکشم، صدای غرغری را میشنوم که منظورش اعتراض به مزاحمت من است، اما من مزاحم نیستم یعنی نمیخواهم باشم هرچند با بدنی فلج بجز چشم داشتن به حوصله و محبت شما کار دیگری از دستم برنمیآید.
شکنندههای سرسختتر از آهن
معلولی که معلول به دنیا آمده مثل کوه محکم است. او از همان ابتدای تولد یاد گرفته که با اوضاعش چطور کنار بیاید و چطور بدون کمترین نیاز و مراجعه به دیگران، کارش را پیش ببرد.
معلولیت از ابتدای تولد برای کسی که قراراست همیشه معلول زندگی کند، به همین جهت بهتر از معلولیتی است که پس از سالها تجربه زندگی عادی پیش میآید و تمام معادلات زندگی را به هم میزند.
البته با این حال هستند کسانی که معلولیت ناشی از یک بیماری یا حادثه را با جسارتی مثالزدنی میپذیرند و تسلیم وضعیت جدید نمیشوند هر چند نگاه غیرمنصفانه بعضی آدمها به آنها و تواناییشان، بعضی وقتها تعادل شاغول زندگیشان را به هم میزند. معلول فارغ از هر سن و جنس، ترحم را دوست ندارد.
او میکوشد تا به یک انسان متکی به خود تبدیل شود حتی اگر قرار باشد بار سختیها را یکتنه به دوش بکشد تا ثابت کند که میتواند.
این روحیه، رمز موفقیت هر آدم معلولی است که اگر دیگران با رفتارهای نسنجیدهشان، قصد کنترل این وضعیت را داشته باشند، فقط جلوی پیشرفت و سر زندگی آدمی را که میکوشد محدودیتهایش را مغلوب تلاشش کند، خواهند گرفت.
● آدابدان باشیم
فرد معلول به خاطر نوع آفرینشش همیشه یک قدم عقبتر از دیگران است، البته اگر نکوشد و برای رسیدن به دیگران تلاش نکند.
در واقع اگر مردم برای رسیدن به هدفی یک نیرو صرف کنند، او باید دو نیرو را با هم جمع کند تا هم آن هدف را دنبال کند و هم محدودیتهای ناشی از ناتوانی را جبران کند. پس تلاش مضاعف جزئی جدانشدنی از زندگی معلولان است.
البته بعضی از آنهایی که با معلولان روبهرو میشوند، این موضوع را ندیده میگیرند و با حالتی که نامش ترحم و دلسوزی است، در مسیر استقلال آنها مانع تراشی میکنند اما معلول نه ترحم میخواهد نه دلسوزیهایی که به هیچ کار نمیآید.
او فقط توجه مخصوص میخواهد تا بتواند پلههای رشد را یکی پس از دیگری طی کند و به جایگاهی برسد که خودش را به خود و دیگران اثبات کند.
پس اگر روزی در راهی یا محلی معلولی از کنارتان گذشت، بدانید که هرگز نباید به ناتوانی او فکر کنید و نگاهتان این طرز فکر را نشان دهد.
یک معلول تشنه احترام است درست مثل همه آدمها پس به جای ترحم، احترام را جایگزین کند تا در این ارتباط محترمانه هر دو طرف احساس آسودگی داشته باشید.
معلولان دوست دارند دیگران تواناییهای آنها را ببینند. پس اگر روزی هم صحبت آنها شدید، به جای کنکاش در این موضوع که چرا معلول شدهاند، از موفقیتهایی که کسب کردهاند بپرسید.
معلولان معمولا برای انجام کارهای شخصیشان از کسی کمک نمیخواهند. پس در مواجهه با آنها هرگز بدون این که از شما بخواهند، برای کمککردن داوطلب نشوید چون این رفتار، ضد صمیمیت خواهد بود، اما اگر دلتان میخواهد به معلولی کمک کنید و حاضر نیستید در قبال او، خود را به بیاعتنایی بزنید، مطمئن باشید که هموار کردن راه او برای رسیدن به خواستههایش، بهترین مساعدت و شیرینترین همراهی است.
● معلولیتی مزید بر علت
پیرها به بچهها میمانند؛ کمحوصله، لجوج، زودرنج و پرتوقع. ذات پیری با آدمها چنین میکند هر چند که بعضی افراد در دوران سالخوردگی هم متانت طبع را حفظ میکنند و مثل روزگار جوانی عمل میکنند، اما شخصیتهای پرتوان هم میتوانند مغلوب پیری شوند؛ آنگاه که حس ناخوشایند بیماری و معلولیت گریبان سالخوردهها را میگیرد و شور جوانی و تندرستیشان را به خاطرهای دور تبدیل میکند.
نگهداری از سالمندان در خانه واقعا حوصله و مهارت میخواهد. باید برای این پیران چشم انتظار وقت گذاشت و آنقدر حوصله کرد که طبع زودرنجشان آزرده نشود و اشکی از گوشه چشمشان بجوشد. سالمندان امروز، در گذشتهای نهچندان دور برای خودشان کسی بودهاند هر چند که نتوانستهاند قهر طبیعت را تاب بیاورند و پیر و فرتوت و بیمار نشوند.
کم نیستند خانوادههایی که به پیران خود احترام میگذارند؛ در حالی که نگهداری از آنها در خانه چندین برابر نگهداری از یک کودک وقت و هزینه میخواهد، اما در مقابل آدمها ی زیادی هم هستند که چه با دلایل پذیرفته شده و چه با استدلالات پوشالی، سالمندانشان را پس میزنند و اگر راهی خانه سالمندان نکنند، طوری در خانه با آنها رفتار میکنند که خودشان هر روز آرزوی رفتن به جایی غیر از خانه را داشته باشند.
سالمند نظافت میخواهد، تغذیه مناسب برایش ضروری است، او تشنه حرف زدن با اطرافیان است، طردشدگی دشمن روح اوست، او دوست دارد مثل زمانی که جوان بود هنوز هم خودی نشان بدهد، از این که دیگران به دردنخور صدایش کنند دلشکسته میشود؛ اما با این حال سالمندان زیادی هستند که چون وضع مالی خوبی ندارند و به دیگران وابستهاند نه ظاهر تمیزی دارند و نه شکمی سیر، همینطور شخصیتی که به او حس آدم بودن و مفید بودن بدهد.
سالمند وقتی هم که مریض است و شدت بیماری، معلولش کرده بیشتر از همیشه دلخوشی میخواهد، او نیاز دارد که مثل روزگار جوانی هنرش را به دیگران عرضه کند وحرفهای تحسین برانگیز بشنود؛ اما مگر در خانهای که همه به چشم مزاحم به او نگاه میکنند و سروش مرگ را یواشکی به بالینش میخوانند، میشود دل خوش و روحیهای شاداب داشت؟ خیلی از آدمهای پا به سن گذاشته از رفتن به خانه سالمندان وحشت دارند و خیلی از خانوادهها فقط به خاطر بدگویی و عیبجویی مردم از خانه سالمندان دوری میکنند، اما اگر قرار است در خانهای به سالمندی به خاطر فقر مالی و عدم استقلال و در حین حال، به خاطر بیماری و رنجوریاش توهین شود، بهتر است خانه سالمندان به خانه همیشگیاش تبدیل شود؛ جایی که به احتمال زیاد میتوان رد پای محبت و احترام را در آن دید.
● اگر سرنوشت ما چنین شود...
دوست دارید زنده باشید و دیگران آرزوی مردن برایتان داشته باشند؟ دلتان میخواهد باشید اما ندیده گرفته شوید؟ چطور است اگر تشنه محبت باشید و بیمحبتی ببینید؟ اگر مدام در خانه تنهایتان بگذارند و هرگز شما را به تفریح نبرند فقط با این بهانه که دست و پاگیر هستید و پول خرج کردن برایتان بیفایده است، چه حسی پیدا میکنید؟ اگر وقتی مهمان میآید، شما را از دیگران پنهان کنند تا آبرویشان نرود چطور؟ اگر شکمتان نیمه سیر باشد و جرات حرفزدن نداشته باشید؟ اگر دست و پای ناتوانتان حمل بر بیدرکی و کم فهمیتان بشود، چه حسی خواهید داشت؟ اگر مدام غرغر بشنوید، اگر دائم حرف از خستگی بشنوید، اگر روزی هزار بار آرزوی مردن کنید، اما مرگ به سراغتان نیاید چه حسی دارید/ حتی حرف زدن از این حالات، نفس را بند میآورد چه رسد به این که مثل خیلی از پیرها و جوانان که به خاطر معلولیت، به دیگران وابسته شدهاند در کوران آن قرار بگیریم.
البته باید انصاف داشت؛ گاهی اوقات زندگی با این دو گروه به خاطر محدودیتهایشان خستهکننده میشود، اما در اوج خستگی و کلافگی نباید این جمله را فراموش کرد که «مگر این وضع تقصیر آنهاست».
شاید این جمله آدمها را پرطاقتتر و صبورتر کند، اما اگر دیگر این حرفها در گوشمان اثری نداشت میتوانیم خودمان را جای آنها بگذاریم و تصور کنیم که دلمان میخواهد عزیزانمان در زمان رنجوری چه رفتاری با ما داشته باشند. مسلما ما هم احترام میخواهیم و آنقدر منتظر مینشینیم تا محبت از راه برسد؛ پس چطور است که بعضی از ما میتوانیم این احساس کم خرج را از دیگران دریغ کنیم؟
حمید بروغنی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سیستان و بلوچستان دولت چین انتخابات مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان حسن روحانی جنگ دولت سیزدهم نیکا شاکرمی رهبر انقلاب مجلس
سیل هواشناسی ایران تهران شهرداری تهران باران آتش سوزی هلال احمر سازمان هواشناسی روز معلم پلیس قوه قضاییه
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا تورم مسکن بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار دلار ایران خودرو ارز
صدا و سیما مهران غفوریان تلویزیون ساواک موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران تئاتر عفاف و حجاب
اینترنت
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر سپاهان جواد نکونام علی خطیر باشگاه استقلال بازی تراکتور باشگاه پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اپل ناسا صاعقه گوگل تماس تصویری عکاسی تلفن همراه
چای کبد چرب فشار خون