یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
ما چرا حرفی دیگه واسه گفتن نداریم
هر روز پدر و مادرم دعوا میکنن، به اتاقم میرم و گریه میکنم، دیگه از دعوای پدر و مادرم خسته شدم، وقتی به مدرسه میرم دائما نگرانم، نمیتونم خوب تکالیفمو انجام بدم، گاهی دعا میکنم: خدایا کی میشه این دعواها برای همیشه تموم شه.
در جامعه ما، در کنار آمار طلاقهای قانونی، آمار بزرگتر اما کشف ناشده به «طلاقهای عاطفی» اختصاص دارد. شاید دوبرابر آمار طلاقهای قانونی را بتوانیم به طلاقهای عاطفی نسبت دهیم. طلاق عاطفی یعنی خانوادههای توخالی و خاموش که زن و مرد در کنار هم به سردی زندگی میکنند، ولی هیچگاه تقاضای طلاق قانونی نمیکنند که بدون تردید میتوان گفت یکی از علل مهم تداوم این زندگیهای سرد و بیمعنا، به باورها و ارزشهای فرهنگ جامعه بازمیگردد. در تعریف خانواده توخالی میتوان گفت، در یک خانواده توخالی زن و مرد به زندگی با یکدیگر ادامه میدهند، ولی از روابط و کنش متقابل و از حمایت احساسی یکدیگر محرومند. خانواده توخالی مبتلا به «طلاق عاطفی» یا «زندگی خاموش» بین زوجین است. آنچه مسلم است، این که در طلاق عاطفی یا طلاق پنهان زوجین فقط در خانه حضور فیزیکی دارند و ظاهرا زیر یک سقف زندگی میکنند، اما هیچ رابطه عاطفی و احساسی با یکدیگر ندارند. یک خانواده توخالی، مملو از عیبجوییهای متقابل زن و شوهر است و این عیبجوییها ممکن است اولا اتفاقی نباشد و ثانیا آگاهانه نباشد. اتفاقی نیست؛ چرا که چیزهایی وجود دارند که مورد عیبجویی واقع شوند و این عمل هم تکراری میشود. آگاهانه هم نیست چون زن و مرد از روی عادت ممکن است دست به این کار بزنند.
بنا به گفته رئیس یکی از شعب دادگاه خانواده در تهران ۸۰ درصد خانمها هستند که تقاضای طلاق میکنند و مهریه خود را هنگام طلاق میبخشند و اکثر مراجعان برای طلاق، زوجهای جوانی هستند که ۲ تا ۳ سال بیشتر از زندگی مشترکشان نمیگذرد و بیشترین طلاقهای رخداده در جامعه نیز توافقی است.
درواقع این موارد از اوضاع نابسامانی حکایت میکند که ریشه در رفتارهای زوجین در خانواده دارد. گاهی شرایط زندگی بخصوص برای زن در خانواده آنقدر سخت و طاقتفرسا میشود که از مهریه خود چشمپوشی میکند، در حالی که به بخوبی از این مساله آگاه است که از حمایتهای مالی و اقتصادی از سوی قانون بعد از طلاق برخوردار نیست.
این موضوع نشان میدهد که طلاق عاطفی در طول زندگی وجود داشته و وقتی به نقطه بحرانی میرسد، زن تقاضای طلاق قانونی میکند و به این منطق و ضربالمثل متوسل میشود که «بالاتر از سیاهی، رنگی نیست.» بعد از طلاق نیز احساساتی چون اضطراب، دلتنگی، غمگینی، خستگی، عصبانی بودن و پریشانی افکار در زنها بیشتر از مردان پدید میآید و این امر نشان میدهد که آسیبپذیری زنان پس از طلاق بیشتر از مردان است، اگرچه در این مورد استثنائاتی نیز وجود دارد. در زندگیهای پر از اختلاف و کشمکش، گاه زوجین به این آگاهی میرسند که طرف مقابل در مقام نمونه از کل جنس، نه در مقام یک فرد، دارای مشکل است. از سوی دیگر هر دو به این نتیجه میرسند که میتوانند با جایگزین کردن فعالیتهای اجتماعی به جای ازدواج، در آینده به آرامش دست یابند. آنها به تواناییهای خودشان اعتماد دارند. اما در مقابل، خانوادههایی قرار دارند که همچنان به زندگی خاموش و سرد و برخوردار از طلاق عاطفی ادامه میدهند؛ چراکه معتقدند باید بسوزند و بسازند.
شاید یکی از دلایل پایداری عقیده «سوختن و ساختن» این باشد که اصولا معنای طلاق در کشور ما متفاوت از معنای طلاق در کشورهای غربی است. در کشورهای غربی اگر ناسازگاری بین زوجین وجود داشته باشد، به احتمال قوی منجر به طلاق میشود؛ چراکه هیچیک از زوجین نسبت به شرایط پس از جدایی احساس نگرانی و ناامنی نمیکنند و نکته اساسیتر این که، زن و مرد خود را مجبور به ادامه زندگی نامطلوب نمیبینند. چراکه در این جوامع امکان ارتقا و زندگی راحت برای اعضای خانواده طلاق وجود دارد و مانند جامعه ما نیازی نیست زنان نگران گفتههای مردم و یا دلواپس سرنوشت فرزندانشان باشند، چراکه میدانند از سوی سازمانها و ارگانهای مربوط حمایت خواهند شد. محققان پدیده طلاق معتقدند که طی نسل گذشته تغییراتی درخصوص اهمیت روابط جنسی در ازدواج به وجود آمده است و زوجینی که طلاق میگیرند، به صورت سرپوشیده اغلب از مسائل جنسی شکایت دارند. همچنین این محققان متفقالقولاند که این ناراحتیها بدون مقدمه ایجاد نمیشود، بلکه بر اثر اختلافات و تنشهای زناشویی و به مرور زمان پدیدار میشود.
آمارهای متعدد نشان میدهد که زنان بیش از مردان از ازدواجشان شکایت دارند. دلیل آن هم این است که ازدواج برای زنان پرمعناتر است و آنان به مراتب بیشتر از مردان، به موفقیت در زناشویی و رضایت از آن علاقهمندند.
بخش عمده انرژی شوهران خارج از خانه مصرف میشود. مرد ممکن است رفتارهایی داشته باشد و در کارهایی داخل شود که وجود زن در آن صحیح و قانونی نباشد. از اینرو کمتر از زن به خانه وابستگی دارد و ممکن است به دنبال تفریح و سرگرمی و حتی دلبستگیهای خارج از خانه برود و در نتیجه الگوی رفتاری را به وجود میآورد که زن از وی انتقاد و او را محکوم میکند.
● طلاق عاطفی، زیربنای دیگر طلاقها
زوجی که تصمیم به طلاق میگیرند، مراحلی را پشت سر میگذارند. این مراحل ممکن است دشواریها و تنشهایی را پدید آورد که بر زن و شوهر، فرزندان، خویشاوندان و دوستان آنها نیز تاثیرگذار باشد.
۱) طلاق عاطفی بیانگر رابطه زناشویی رو به زوال است. تنش دائمی زن و شوهر معمولا به جدایی منجر میشود.
۲) طلاق قانونی: در این مرحله از طلاق، به ازدواج پایان داده میشود.
۳) طلاق اقتصادی که به تقسیم ثروت و داراییها مربوط میشود. (البته مطابق با قانون هر جامعه).
۴) طلاق هماهنگی میان والدین که شامل مسائل نگهداری کودک و حتی طلاق است.
۵) طلاق اجتماعی: به تغییر در دوستیها و دیگر روابط اجتماعی مربوط میشود که فرد طلاقگرفته با آن سر و کار دارد.
بسیاری از دانشآموزان خانوادههای ناآرام نقص ذهنی ندارند بلکه به دلیل ناتوانی عاطفی در مدرسه ناموفق هستند
۶) طلاق روانی: در این مرحله فرد باید پیوندها و وابستگی عاطفی را قطع کند و با الزامات تنها زیستن روبهرو شود.
با توجه به مراحل فوق میتوان نتیجه گرفت طلاق عاطفی سرچشمه انواع دیگر طلاقهاست. از میان شش طلاقی که اتفاق میافتد، طلاق ردیف سه تا شش، بیشتر گریبان زن را در جامعه ما میگیرد و در این موارد آسیبپذیری زن در جامعه ما بسیار بیشتر از مرد است و این بیانگر فاصلهای است که بین زن و مرد در جامعه ما وجود دارد و آسیبهای بعدی را برای زن در طول زندگی و پس از طلاق ایجاد میکند. اما در موارد اول و دوم زن و مرد کم و بیش آسیبپذیرند.
● بچههای طلاق عاطفی
هنگامی که پدر و مادر نسبت به یکدیگر خصومت میورزند و توهین میکنند، فرزندان رنج میکشند. این به آن دلیل است که ماهیت ازدواج یا طلاق نوعی «بومسازگاری عاطفی» برای کودکان درست میکند. همانگونه که درخت در محیطش تحت تاثیر کیفیت هوا، آب و خاک قرار دارد، سلامت عاطفی کودکان نیز توسط کیفیت روابط خصوصی موجود در محیط او مشخص میشود. در واقع طلاقهای عاطفی و کشمکشهای دائمی پدر و مادر عوارض منفی بیشتری برای بچه دارد تا طلاقهای قانونی؛ چرا که در طلاقهای عاطفی و پنهان روحیه بچه هر روز تضعیف میشود. اختلافات زناشویی که دائما هم تکرار میشوند، تاثیری عمیق بر سلامت جسمانی و عاطفی کودکان و نیز توانایی آنها در سازگاری با همسالانشان میگذارد. دادهها نشان میدهد کودکانی که والدینشان در زندگی مشترک دارای ویژگیهای انتقاد، حالت تدافعی و توهین بودهاند، به احتمال بیشتری رفتارهای ضداجتماعی دارند و نسبت به همبازیهایشان خشونت میورزند. علت این است که این دسته از کودکان در زمینه سازگاری با دیگران سرمشق خوبی ندارند. والدینی که دائما با یکدیگر در حال تضاد و کشمکش هستند خسته، پریشان و افسردهاند و نمیتوانند در تربیت فرزندانشان نقش موثری داشته باشند. در واقع فشار زندگی کردن با اختلافهای پدر و مادر میتواند بر دستگاه عصبی خودکار (اتونومیک) نوزاد و در نتیجه توان سازگاری کودک تاثیر بگذارد.
پژوهشها نشان دادهاند که کودکان در واکنش به جر و بحثهای بزرگترها، دچار تغییرات جسمانی میشوند. برای نمونه در ضربان قلب و فشارخون آنها تغییراتی پدید میآید و کودکان معمولا با گریستن، از شدت فشار میخکوب شدن، دست گذاشتن بر گوشها و اخم کردن واکنش نشان میدهند. رفتار فرزند با دوستانش بشدت تحتتاثیر روابط متقابل پدر و مادرش است. کودکانی با والدین پراختلاف، در بازیها همکاری کمتری از خود نشان میدهند و با همبازیهایشان رفتار منفیتری دارند. والدین با اختلافات زناشویی، اصولا بر مسائل خودشان متمرکز هستند و توجه و دقت کمتری به فرزندانشان دارند، در نتیجه کودکان بدون نظارت به سوی همسالان منحرفتر سوق داده میشوند و بسیاری از فرزندان خانوادههای ناآرام به گرداب گرفتاریهای نوجوانان از جمله نمرات کم، رفتارهای جنسی زودرس، موادمخدر و بزهکاری کشیده میشوند.
بسیاری از دانشآموزان خانوادههای ناآرام نقص ذهنی ندارند، بلکه به دلیل ناتوانی عاطفی در مدرسه ناموفق هستند. آنان به علت ناهنجاریهای زندگی خانوادگی آنقدر ناراحت و درگیر هستند که حتی نمیتوانند بر امور پیش پا افتادهای مانند جدول ضرب تمرکز کنند. همچنین این قبیل کودکان افسردگی، اضطراب و انزوای بیشتری را تجربه میکنند و چنین مشکلاتی را به سالهای بزرگسالی خود نیز انتقال میدهند. در حقیقت الزاما این طلاق نیست که به کودکان آسیب میرساند، بلکه خشونت شدید و ارتباط نامناسب پدر و مادر با یکدیگر است. خشونت و تحقیر دائمی والدین این اثر را بر فرزندان دارد که آنها نسبت به همسالان خود پرخاشگر و ستیزهجو میشوند.
با توجه به آثار زیانبار طلاق بر کودکان، شاید والدینی که در زندگی زناشویی خود خوشبخت نیستند، دچار تردید شوند که بهتر است به خاطر فرزندانشان به زندگی واقعا رنجآور و بینتیجهشان ادامه دهند.
پاسخ این پرسش یک «نه» قاطع و محکم است. علت هم آن است که برخی اختلافات زناشویی به مراتب اثر زیانبارتری بر فرزندان دارد.
پس پدران و مادران عزیز به یاد داشته باشید شاید بارها و بارها فرزند شما در دل خود آرزوی جدایی شما را داشته است تا شاید جنگ و جدال بینتیجهتان برای همیشه خاتمه یابد.
با آرزوی خانوادهای شاد و سالم.
معصومه اسدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست