سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

لطیفه‌های رسیده در هفته آخر اسفند ماه


مشتری: ”ببخشید آقا، شما جوراب قهوه‌ای سوخته دارید؟“
فروشنده: ”نخیر! ما فقط جوراب قهوه‌ای داریم. شما می‌توانید آن را بخرید و بعد خودتان بسوزانید“.
□□□
یه روز مورچه رفت پشت در …

مشتری: ”ببخشید آقا، شما جوراب قهوه‌ای سوخته دارید؟“

فروشنده: ”نخیر! ما فقط جوراب قهوه‌ای داریم. شما می‌توانید آن را بخرید و بعد خودتان بسوزانید“.

□□□

یه روز مورچه رفت پشت در اتاق عمل و گفت: ”می‌خواهم به آقا فیله خون بدهم“.

□□□

یک روز یه موشه می‌ره داروخانه می‌گه: ”آقا ببخشید! مرگ من دارید؟!“

□□□

نظم می‌دادم کوپن‌های رفیقی را دقیق

چون که باشد نظم اندر کارها وسواس من

ناگهان آمد کوپن‌ها را ز من قاپید و گفت:

”این قدر بازی نکن ای دوست! با احساس من“

□□□

مربی: ”می‌دونی چرا برای نشانه‌گیری یکی از چشم‌هایمان را می‌بندیم؟!“

سرباز: ”بله قربان، برای اینکه اگر هر دو چشممان را ببندیم، دیگر چیزی را نمی‌بینیم“.

□□□

یارو داشت پرتقال پوست می‌کند، تو دلش گفت: ”خدایا توش یه موز گنده باشه!“

□□□

به یکی می‌گن با توکیو جمله بساز

می‌گه: ”من خودمو دوست دارم، تو ”کیو“

□□□

بهترین راه برای اینکه بفهمید پشت شلوارتان خاکی است، چیست؟

به پشت‌بام بلندترین و نزدیکترین ساختمان رفته و خود را از قسمت تحتانی به پائین بیندازید. بعد از برخورد با زمین اگر گرد و خاک بلند شد، پشتتان خاکی است.

□□□

بهترین راه برای اینکه بفهمید یک مایع اسید است یا چیز دیگر، چیست؟

آن را به‌صورت خود بپاشید و به یک مهد کودک بروید، اگر بچه‌ها با دیدن شما شروع به جیغ کشیدن کردند، آن مایع مشکوک به اسید بوده.

□□□

مردی از کوچه‌ای می‌گذشت، پسری را دید که روی دست‌هایش راه می‌رود.

پیش او رفت و پرسید: ”پسرم چرا روی دست‌هایت راه می‌روی؟

پسر گفت: ”برای اینکه من به پدر قول داده‌ام که پایم را در این کوچه نگذارم“.

□□□

صاحبخانه: ”مرد حسابی تو یک سال است که اجاره‌ات را نداده‌ای“.

مستأجر: ”تقصیر خودت است که یک سال است می‌گویم یک هفته به من مهلت بده قبول نمی‌کنی!“