چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
شب
بوی شب همه فضا رو پر کرده صدای تاریکی میاد انگار سرتاسر آسمون فریاد ماه پیچیده انگار شاخه درختان با تاریکی هم قسم شدند تا همانند غولی در دنیای تاریکی متجسم شود.
صدای سکوت میاد انگار هیچ انسانی روی این کره خاکی نیست تنها صدایی که به گوش می رسد صدای بوق ماشین، صدای کشیده شدن لا ستیک ماشین روی آسفالت، گهگاهی صدای باد، صدای به هم خوردن برگهای درختان، صدای وزوز پشه ای گرسنه وهمچنان صدای فریاد ماه است.
هیچ کس حرفی نمی زنه همه درجنب و جوش هستن در حال رفت وآمد اما بی صدا! انگار حرفی برای گفتن ندارند انگار به این سکوت عادت کرده اند صدای کودکی از درون آدمها برخاسته نمی شود. فقط صدای بی حوصلگی و بی صداییست. با خودم می گم پس این انسانها کی با خود حرف می زنند؟ تا کی یکصدا شدن با صدای سکوت؟ هیچوقت خواستیم با تیشه فکر، سکوت این بی صدایی رو بشکنیم؟
تا حالا شده حوصله مون سربره و بخوایم در این سکوت مرگبار بین خود به آوای یک ترانه دل انگیز و روح بخش گوش بسپاریم؟ موسیقی عشق موسیقی درون موسیقی قلبمون؟ همون ترنم خوشآهنگ که از خود با خود سخن میگه با خودی که در میان مه و غبار جاده روزمرگی و یکنواختی گمش کردیم موسیقی که از روزهای آغازین با تو صحبت می کنه نوایی که دوران نور رو به یادت میاره ترنمی که بوی شبنم نبوئیده رو با مشامت آشنا می کنه دلمون تنگ می شه برای چشمان کودکی که همیشه به ما می نگریست و زوایای وجودی مارو تشکیل داده بود اما ما باهاش سخن نگفتیم تنهاش گذاشتیم اون تنها بود غذا می خواست لا لا یی می خواست ناز و نوازش می خواست بوسه گرم می خواست نگاه و توجه می خواست. اما ما ازش دریغ کردیم...
اونو در سکوتی به وسعت امتداد دریا با آسمان با خود تنها گذاشتیم... زمین می خورد گریه می کرد گرسنه شد تشنه شد دلتنگ شد مریض شد. اما صدای سکوت درون ما گوش خراش تر از آن بودکه بتوانیم صدای گریه کودکی رنج دیده رو بشنویم. اونقدر گریه کرد گریه کرد و گریه کرد تا در سکون مرداب وجودمان معلق شد.
حالا فاصله من با چشمان براقش اندازه یه پوسته... همچو پوستی تنیده شده به دور ماری که نمی دونه پوست اندازی یعنی چه.
سایه نشین کنج دلم شده و اسباب بازی هاش شده چند تا رویای شیرین که ازبس نگاهشون کرده همه دیالوگ هاشو از بر شده. اما قهرمان داستان رویاش اسبی نداره که باهاش به شهر تنهایی اون سفر کنه و اونو از قلعه فراموشی نجات بده.
با سنگ یاد شیشه سکوت رو بشکن نزار تارهای زوال تورو دراعماق روزمرگی فرو ببره خودت را یاد کن وارد پیله تنهاییت شو تنهایی تو گرچه تاریک است و خوفناک و گرچه به ظاهر پیام مرگ می دهد اما روزی فرا خواهد رسید که عاقبت ازین پیله تنهایی همچو پروانه ای زیبا دردنیایی واقعی نه خیالی که تنها متعلق به توست باز متولد خواهی شد...
اینک دنیا متعلق به توست از پرواز لذت ببر...
نویسنده : نیلوفر عربی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست