سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

پیامی از یك شمپانزه


دكتر جین گودال J Goodall قوم شناس پرآوازه و دست اندركار حفاظت محیط زیست, در حدود چهار دهه در پارك ملی گومبه Gombe در تانزانیا شمپانزه ها را مورد بررسی قرار داده است او بنیانگذار موسسه جین گودال است سازمانی غیرانتفاعی كه در جهت حفاظت محیط زیست و شناخت حیات وحش به خصوص شمپانزه ها فعالیت می كند و به ترویج آموزش محیط زیست, جلوگیری از جنگل زدایی و نیز ترویج نوع دوستی در سرتاسر دنیا می پردازد

زمانی كه در سال ۱۹۶۰ در مركز تحقیقاتی گومبه پژوهش های خود را روی شمپانزه ها آغاز كردم حداقل در حیطه قوم شناختی هنوز صحبت از شعور حیوانی رواج پیدا نكرده بود. در واقع فقط انسان ها صاحب شعور بودند. نه تنها شعور بلكه حتی صحبت راجع به شخصیت حیوانی نیز بسیار عجیب به نظر می رسید.این در حالی است كه صد البته همه می دانستند كه حیوانات ویژگی های منحصر به فرد خودشان را دارند یا حداقل آن هایی كه سگ یا هر حیوان خانگی دیگری داشتند از این موضوع باخبر بودند. اما قوم شناسان تلاش می كردند تا این موضوع را علمی، سخت و دشوار جلوه دهند و از تشریح بی غرضانه آن پرهیز می كردند. یكی از این قوم شناسان قابل احترام ضمن اعتراف به وجود تنوع و تغییر بین افراد حیوانی جایی نوشته كه بهتر است این حقیقت را پنهان كرده و آن را نادیده بگیریم. هنگامی كه هنوز مدرك لیسانس خود را نگرفته بودم درك این مسئله كه حیوانات هم ممكن است شخصیت داشته باشند، قادر باشند فكر كنند یا اینكه عاطفه یا درد را احساس كنند برایم بسیار دشوار بود. حتی نمی دانستم كه واقعاً باید به هر شمپانزه یك شماره اختصاص داد یا یك اسم. یا درك نمی كردم تشریح رفتار درباره انگیزه یا هدف موضوعی غیرعلمی است. در واقع تا آن موقع صحبت درباره شخصیت حیوانی در محدوده علم به هیچ وجه رایج نبود و حتی این كار را شایسته نمی دانستند و از دیدگاه انسانی صحبت راجع به احساسات در حیوانات یك نوع گناه كبیره محسوب می شد.هنگامی كه اولین مقاله خود را برای انتشار ارسال كردم، سردبیر آن مجله برایم نوشت كه همه ضمیر های «او» (مذكر و مونث) را با «آن» و همه «چه كسی» ها را با «چه چیزی» عوض كرده است. با دیدن این وضعیت به شدت عصبانی شدم و بعد از خط زدن تغییراتی كه توسط او داده شده بودند همه ضمیر های اولیه را مجدداً نوشتم. حقیقت این بود كه در واقع به هیچ وجه قصد نداشتم با این كار خود را در دنیای علم مطرح كنم. بلكه فقط می خواستم بروم و در میان شمپانزه ها زندگی كنم و درباره آنها چیز هایی بیاموزم. بنابراین هر چند عكس العمل سردبیر مجله مرا خشمگین كرد اما به خاطر وضعیتی كه پیش از این به آن اشاره كردم از او ناراحتی به دل نگرفتم. هنگامی كه سرانجام مقاله چاپ شد، منزلت جنسیتی شایسته این جانوران به آنها داده شده و به طور بایسته ای از جایگاه «اشیا» به «موجودی دارای شخصیت» ترفیع پیدا كرده بودند.زمانی كه برای اولین بار شروع به مطالعه درباره تكامل انسان كردم دریافتم كه قدرت به كار بردن ابزار یكی از ویژگی های اصلی گونه و منحصر به ما قلمداد می شود. خوب به خاطر دارم كه نامه ای به لوئیس لیكی (L . eakey) نوشتم و درباره مشاهدات اولیه ام از شمپانزه های گومبه صحبت كردم.در این نامه برای او تشریح كردم كه چگونه دیوید گریبرد (Greybeard. D) نه فقط از تكه ای نی برای دنبال گشتن و گرفتن موریانه ها استفاده می كند بلكه قادر است برگ ها را از ساقه جدا كند و آنها را برای ساختن این ابزار به كار گیرد. به خاطر دارم كه لیكی در پاسخ برایم نوشت: اكنون ما باید یا از ابزار و انسان تعبیر تازه ای ارائه دهیم و یا اینكه شمپانزه ها را به عنوان انسان بپذیریم. این اطلاعات جدید كم و بیش مردم را مجذوب كرد و مشاهدات بعدی درباره استفاده از اشیا به عنوان ابزار توسط شمپانزه های گومبه همگی را به فكر فرو برد. در اواسط دهه شصت میلادی شروع پروژه واشو (Washoe) كه توسط تریكسی و آلن گاردنر انجام می شد، در كنار تحقیقات مشابه دیگر چیز های زیادی درباره هوش شمپانزه به ما آموختند. آنها یك بچه شمپانزه خریده بودند و می خواستند به او زبان نشانه ای آمریكا (ASL) بیاموزند. هنگامی كه اخبار پروژه واشو منتشر شد ضربه اولیه بر جامعه علمی وارد شده و به دنبال آن باعث موجی از اعتراضات شد. این تحقیق نشان داد كه شمپانزه ها توانایی یادگیری زبان انسانی را دارند و وجود نیرو های فكری تعمیم، انتزاع و شكل دهی مفاهیم را در آنها اثبات می كرد.از سوی دیگر آنها توانایی فهم و استفاده از نشانه های ساده را داشتند. بنابراین روانشناسان با انگیزه ای جدید شروع به آزمایش توانایی های ذهنی شمپانزه ها كردند. نتایج پیاپی این بررسی ها حاكی از شباهت بالای مغز آنها با ما بود.همچون دوره داروین یك بار دیگر بررسی و صحبت درباره فكر در حیوانات رایج شد. این تغییر تدریجی روی داده و حداقل بخشی از آن ناشی از اطلاعاتی بود كه طی بررسی های دقیق جوامع حیوانی در طبیعت گردآوری شده بودند. هم چنان كه هر روزه بر حجم این مشاهدات افزوده می شد نادیده گرفتن پیچیدگی های رفتار اجتماعی كه در گونه ای پس از گونه دیگر یافت می شد غیرممكن بود. آزمایش های پیاپی به وضوح ثابت كردند كه بسیاری از قابلیت های ذهنی كه پیش از این منحصر به آدمیان تصور می شد در حقیقت در غیر آدمیان به خصوص نخستی ها و شمپانزه ها نیز گرچه در اشكال كمتر توسعه یافته وجود دارد.امروزه تفكر قوم شناختی و روش شناسی آن به مقدار زیادی تعدیل یافته و تبیین های قدیمی غیرواقع بینانه و حسود انه رفتار های پیچیده نامناسب محسوب می شوند. اكنون مطالعه توانایی های ذهنی در حیوانات رایج و بررسی احساسات حیوانی كاملاً عادی شده اند. بی گمان بخش بزرگی از این جریان حاصل پژوهش های دراز مدت محیطی است كه طی دهه شصت میلادی انجام شدند. همگی این مشاهدات دقیق كه در زیستگاه های طبیعی به دست آمدند نشان دادند كه جوامع و رفتار های حیوانات بسیار پیچیده تر از آن چیزی است كه دانشمندان پیش از این تصور می كردند. در سایه این اطلاعات جدید، تبیین های بسیار ساده انگارانه تبدیل به بینشی تغییر و توسعه یافته درباره شریكان ما روی زمین شدند.از میان تمامی حقایقی كه در نتیجه سال ها تحقیق روی شمپانزه ها در گومبه به دست آوردم این رفتار های شبه انسانی بودند كه بیش از همه مورد توجه عموم واقع شدند.

برخی از این رفتار ها عبارتند از: توانایی استفاده از ابزار و ساخت آن، پیوند های یاورانه نزدیك بین اعضای خانواده كه در سرتاسر عمر پنجاه ساله یا بیشتر آنها دیده می شود و برهم كنش های اجتماعی پیچیده نظیر همیاری، فداكاری و ابراز احساساتی شبیه به خوشحالی و غم. شناخت این شباهت های فكری و احساسی بین شمپانزه ها و ما (آدمیان) بیش از هر چیز دیگری باعث شد تا فاصله بین ما و سایر حیوانات كه پیش از این بسیار زیاد هم تصور می شد كمرنگ شده و حتی از بین برود. به واسطه مشاهدات روی شمپانزه ها نظرمان نسبت به حیوانات غیر آدمی به كلی تغییر یافت. همه این مسائل باعث شد تا امروزه توجه روزافزونی در جامعه انسانی به مصیبت های وارد آمده به حیوانات مشاهده شود. به طور حتم این تغییر عقیده در میان دانشمندان و غیردانشمندان ناشی از شباهت بالای شمپانزه ها به ما بوده است.از زمانی كه در مقولات زیست محیطی و رفاه حیوانی شركت می كنم یكی از موارد غیر قابل انتظار ملاقات با تعداد زیادی افراد فداكار، مسئول و فهیم بوده است. حیف است كه یك مورد را كه برایم حالت سمبلیك دارد برایتان تعریف نكنم. قهرمان این داستان فردی به نام ریك اسوپ (R.Swope) است كه سالی یك بار به همراه خانواده اش به تماشای باغ وحش دیترویت می رود. روزی از روز ها كه در حال تماشای شمپانزه ها در حصار جدید و بزرگشان است بین دو نر بالغ جنگ می شود. جوجو (Jojo) كه سال ها است در این باغ وحش زندگی می كند با یك نر تازه وارد قوی تر درگیر شده است و شكست می خورد. حیوان بیچاره از ترس خود را به درون خندقی كه تازه كنده اند می اندازد در حالی كه از عمق آب خبر ندارد. جوجوی نگون بخت سعی می كند از مانعی كه بین حصار و خندق قرار دارد بالا برود. در حالی كه تماشاچیان و ماموران باغ وحش او را تماشا می كنند در حال افتادن است. او برای بار دوم و سوم نیز تلاش می كند.در این هنگام ریك طاقت نمی آورد و برای نجات شمپانزه بیچاره به درون آب می پرد. او تلاش می كند تا جوجو را روی شانه هایش نگه دارد تا بتواند در محلی امن قرار دهد. او جوجو را به تپه وسط خندق می رساند اما از آن جایی كه شیب این محل زیاد است اگر حیوان بیچاره را آنجا بگذارد دوباره به درون آب می افتد. در این زمان سایر شمپانزه ها از هیجان جیغ می زنند و حتی به سوی او حمله می كنند. اما ریك آنقدر جوجو را نگه می دارد تا او سرش را بلند می كند و تلوتلوخوران خود را به بالا می كشاند.مدیر باغ وحش ریك را صدا می زند و به او می گوید: حركت شجاعانه ای انجام دادی اما باید در نظر می داشتی كه این عمل خطرناك بود. چرا این كار را كردی؟ریك پاسخ می دهد: خوب، من به چشم های او نگاه كردم و احساس كردم كه به چشم های یك انسان نگاه می كنم. پیام چشم های او این بوده: كسی نیست كه مرا یاری دهد؟ریك اسوپ زندگی اش را به خطر انداخت تا جان یك شمپانزه را نجات دهد. بله شمپانزه، موجودی غیرآدمی پیامی فرستاده بود كه یك انسان آن را درك كرده بود. اكنون وقت آن رسیده كه بقیه نیز به ریك بپیوندیم.