شنبه, ۲۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 15 March, 2025
مجله ویستا

مقدمه ای بر احزاب سیاسی قسمت چهارم


مقدمه ای بر احزاب سیاسی قسمت چهارم

تاکنون ویژگیها و اهداف عمده احزاب ارائه شد , اما کار ویژه آنها و به تعبیر دقیق تر فایده احزاب سیاسی چیست

فایده و کار ویژه احزاب سیاسی

تاکنون ویژگیها و اهداف عمده احزاب ارائه شد ، اما کار ویژه آنها و به تعبیر دقیق تر فایده احزاب سیاسی چیست ؟ حزب را به ستون فقرات دموکراسی تعبیر کرده اند ، زیرا اگر مردم بخواهند در نظام حاکم ، صاحب رای و نظر باشند و آن گونه که شایسته حضور مردم است در حاکمیت شرکت کنند ، آسان ترین و سریعترین راه ، تجمع در احزاب سیاسی بر مبنای افکار مشترک و اهداف معین سیاسی است و بدین ترتیب ، احزاب در جهت تثبیت روند سیاسی جامعه نقش بسزایی دارند . به عبارت دیگر احزاب سیاسی با متحد کردن گروه معتنابهی از مردم ، زندگی سیاسی جامعه را از ثبات نسبی برخوردار می کنند و از تشنجات و جریانات ناخود آگاه و فلج کننده در جامعه جلوگیری به عمل می آورند؛ پس فایده عمده احزاب سیاسی همین امر است ، اما با تثبیت روند سیاسی جامعه ، احزاب به اهداف همان کار ویژه احزاب می باشد .

این کارهای ویژه عبارتند از :

۱ـ واسطه بین مردم و حکومت از طریق بیان نظرات اعضای حزب به دلتمردان ، بیان انتقادات ، تدوین سیاستهای عمومی و در نهایت اعمال نفوذ در حاکمیت به وسیله گزینش نامزدهای انتخاباتی .

۲ ـ آموزش سیاسی مردم و بالا بردن سطح آگاهیهای عمومی و طبعا توقعات عمومی و عملا جلوگیری از یکسو یه شدن دولت .

۳ ـ سازماندهی اعضا و هواداران حزب و ایجاد نظم در بیان نظرات آنها . ۴ ـ انتقال مسالمت آمیز و قانونمند قدرت از گروه حاکم به گروه دیگر .

با وجود این مطالب فوق یک روی سکه است ، زیرا تنها در حالت ایده آل ، احزاب این گونه هستند و روی دیگر سکه ، زیانهایی است که احزاب بر پیکر جامعه وارد می کنند . متاسفانه فاصله میان ادعاهای رهبران با واقعیات موجود بسیار زیاد است ؛ به طوری که در برخی از کشورهای ( که کم هم نیستند ) ، احزاب عملا وسیله و ابزار دست قدرتمندان اقتصادی و طبقه مرفه و صاحبان نفوذ است و آنها با تحمیق مردم سعی در کسب بیشتر قدرت دارند و در میان مردم تنها ناظرانی هستند که تطمیع شده اند .

بنایراین در یک تقسیم بندی عملی باید بین دونوع حزب تفاوت قائل شد :

۱ ـ حزب اصیل که تجمع یافته گروهی از مردم و حامی نظرات آن گروه است و بلکه به عبارت دقیق تر حامی همه طبقات جامعه و تامین کننده منافع ملی می باشد .

۲ ـ حزب طفیلی که حامی و مدافع منافع طبقه خاصی است ؛ طبقه ای که احزاب ، ملبعه دست آنها می باشند تا به هر نحو ممکن آنها را به مقاصد خود و کسب قدرت بیشتر برسانند .

منشاء و خاستگاه احزاب سیاسی

در ابتدا تذکر این نکته ضروری است که بدانیم حزب ، مولود لبیرالیسم است و لیبرالیسم جنبشی است که در پس نهضت اروپائیان علیه عقاید قرون وسطی به وقوع پیوسته است . در پس فروپاشی نظام بر جامعه اروپایی قرون وسطی ، طبقه جدیدی ظهور کرد که برای نیل به اهداف خود نیاز به تغییرات اساسی در روابط حاکم بر جوامع آن روز اروپا داشت ؛ تحول ایجاد شده به طور خلاصه عبارت بودند از :

۱ ـ جایگزینی طبقه بانکداران ، سرمایه داران ، بازرگانان و صنعتگران به جای اشرف و زمین دارا .

۲ ـ جایگزینی قراردادهای حقوقی جدید که توسط خود بشر وضع شده بود ، به جای سنتهای مسیحی قرون وسطی .

۳ـ جایگزینی عقاید و مرامهای گوناگون فکری ، فلسفی و سیاسی به جای اتحاد مذهبی و دینی قرون وسطی .

۴ـ جایگزینی علم و تفکر علمی به جای مذهب مسیحی و تفکر حاکم بر آن ؛ توضیح اینکه محور تفکر مذهب مسیحی ، اعتقاد به گناه ذاتی بشر و انسان بود ، به گونه ای که انسان قرون وسطایی همواره با احساس گناه زندگی می کرد ، حال آنکه در جنبش رنسانس اصل پیشرفت و ترقی جایگزین آن گردید .

۵ ـ تحول شهر و شهر نشینی به جای زندگانی دهات و دهکده ها .

۶ ـ جایگزینی اقدام و عمل فردی به جای اقدام و عمل اجتماعی .

۷ ـ اکتشافات مهم جغرافیایی ( کشف آمریکا و ... ) ، نجوم جدید ، ظهور آهسته و مطمئن تکنولوژی جدید و اختراعات و فرضیه های عملی مستقل از مذهب مسیحیت .

۸ ـ جایگزینی زندگانی اقتصادی جدید به جای روابط اقتصادی کهن .

۹ ـ انقلاب در علوم الهی مسیحی و ظهور پروتستانیزم .

بدین ترتیب تحولی شگرف در طرز تلقی و زندگانی انسان اروپایی قرون شانزدهم و هفدهم پیدا شد که مهمترین آنها عبارت بودند از :

۱ ـ کلیسا نقش خود را در حکومت و تعیین سرنوشت مردم به دولتها واگذر کرد . دولتها و حکومتهای مستقل و متفرق اروپایی تشکیل شدند که هرکدام مشکلات خاص و امکانات و تجربیات مخصوص خود را داشتند . این حاکمیتهای ملی نیاز اساسی به حفظ حاکمیت خود داشتند که این امر تنها از طریق مشارکت مردمی امکان داشت و از اینجاست که احزاب کم کم شکل می گیرند .

۲ ـ حقوقی ناشی از مالکیت اقتصادی جایگزین حقوق موروثی و ناشی از اشرافیت شد . طبقه جدید برای بسط حاکمیت خود به اتحاد نیاز داشت و احزاب بستر مناسب این اتحتد بودند

۳ ـ با اکتشافات و اختراعات جدید ، نظام مقرر و ثابت سابق به هم ریخت و اصل تغییر بر جامعه حاکم شد .

۴ ـ بازار اقتصادی جهانی ایجاد گردید و سرمایه ها با چنان مقیاسی توسعه یافتند که سو جوییهای ناشی از آن بر زندگانی و سرنوشت جامعه تسلط پیدا کرد . گرچه جامعه و تمدن اروپایی تا آن زمان با چنین جوی بیگانه بود . این طبقه سود جو و نو کیسه برای به دست آوردن قدرت اقتصادی خود چاره ای نداشت مگر اینکه قدرت سیاسی را نیز به دست بگیرد و در چنین موقعیتی که روشهای خشن گذشته ملغی شده بود ، دموکراسی چهره پنهان دنیای غرب ، جایگزین دیکتاتوری اشراف شد و احزاب چرخ دنده این دموکراسی شدند .

۵ ـ تعالیم مذهبی مسیحی آنچنان فاقد قدرت شد که حتی از ارشاد پیروان خود عاجز ماند . دین مسیحی وجهه اجتماعی خود را از دست داد و وجهه فردی گرفت و کمی بعد ، حتی از زندگی فردی نیز بیرون رانده شد و طبعا نیاز به جایگزینی احساس می شد و بی علت نیست که قرون ۱۷ و ۱۸ خاستگاه علوم اجتماعی و بسیاری از مفاهیم از آن است . فرهنگ و احزاب دو نمونه بارز این مفاهیم هستند که پاسخی به نیاز مردم دین گریز آن اعصار شدند .

در کنار این موارد یکی اصلی ترین دیدگاههای لیبرالیسم ، اصل آزادی بود که براساس آن افراد در تعیین سرنوشت خویش آزادند و هیچ حکومتی حق ندارد افراد جامعه را محدود نماید و امکانات لازم جهت پیشرفت و اظهار نظر و تعیین سرنوشت را از آنها بگیرد . دولتها تنها در چارچوب قوانین اساسی حق دخالت دارند و تجاوز به حقوق سیاسی افراد ممنوع است . آرای عمومی است که حکومتی را انتخاب می کتد . بدین سان این مردم هستند که بر سرنوشت خود حاکم می شوند ، نه گروه و یا طبقه ای خاص . سانسور عقاید و اعمال محدودیت در رفتار فرد ممنوع است و قوانین با رضایت و قبول اکثریت جامعه وضع خواهد شد . این آزادی رکن رکین لیبرالیسم است بدون آن لیبرالیسم معنا و مفهومی نخواهد داشت . احزابی که با دموکراسی و لیبرالیسم متولد شدند و رشد یافتند ، نهادهایی بودند که در جهت اهداف مذکور قیام کردند . به حداکثر رساندن مشارکت عمومی مردم و کاستن قدرت و نقش افراد در تصمیمات سیاسی و به اصطلاح مردم سالاری به جای فرد سالاری وظیفه ای است که لیبرالیسم بر عهده خود قرار داده بود و احزاب سعی در برآورده کردن این وظیفه داشتند . در این گونه جوامع که اکثریت باید حاکم باشد و اقلیت تابع و در عین حال افراد از حقوق مساوی و آزادی برخوردار باشند ، مردم را با وظایف خود آشنا ساخت و این مهم را احزاب به عهده گرفتند . احزاب نقش مهمی در آماده کردن مردم در پذیرش زندگی سیاسی جدید به عهده داشتند و کم کم آنچنان بسط یافتند که در اکثر جوامع غربی حیات سیاسی ( طی کردن مدارج سیاسی ، چه اجرایی و چه نمایندگی مجلس ) بدون حضور مستمر در احزاب ممکن نبود .

البته بر محققان علوم سیاسی و تاریخ جدید غرب پوشیده نیست که لیبرالیسم در عمل دچار تناقضات فاحشی شد :

اولا ؛ لیبرالیسم در عمل مدافع آزادی کسانی گردید که دارای مال و ثروت بسیار بودند .

ثانیا ؛ اعمال قانون در جامعه لیبرال توسط دولتها به گونه ای است که منافع سرمایه داران بیشتر از عامه مردم تامین می گردد ، یا به عبارت دقیق تر حکومت قانون محدود به این شد که سرمایه داری ضرر نبیند .

بنابراین در جوامع لیبرالی افراد واقعا آزاد هستند ، اماتنها برای اینکه آزادی خویش را خریداری کنند و در حاکمیت و حکومت شرکت نمایند ودر حقیقت اقلیت محدودی توانایی و قدرت خرید این آزادی گرانبها را دارند . دلیل این تناقض در ترسیم کنندگان اصلی نظریه لیبرالیسم است که آنها مالکین و سرمایه داران بزرگ بودند ؛ اگرچه در حرف ، لیبرالیسم مدافع آزادی فردی است ، اما فاصله این ادعا تا عمل فاصله شرق تا غرب عالم است . در این حالت توده مردم برای خریداری آزادی و توان مشارکت در حاکمیت چاره ای جز پیوستن به احزاب را ندارند و از طرف دیگر رهبران احزاب سهم بسیار کمی را برای اعضا قائل هستند و تنها رهبران می توانند در حاکمیت ، حضوری فعال داشته باشند ، یا به عبارتی دیگر توده مردم حق دارند به آنچه رهبران می گویند تن در دهند و سران احزابی که بتوانند مردم بیشتری را در جهت اهداف خود بسیج کنند ، برنده میدان و حاکم بر سرنوشت آنها خواهند شد تولد و توسعه احزاب در غرب داستان بسیار آموزنده ای دارند . در جریان انتخابات ، افراد سر شناسی که از یکی از نامزدها حمایت می کردند ، کمیته های انتخاباتی را تشکیل می دادند . از طرف دیگر در مجالس شورا ، نمایندگان همدل و هم رای برای اقدامات مشترک ، گروهها و فراکسیونهای پارلمانی را تشکیل می دادند ؛ بدین ترتیب از همکاری نمایندگان در مجلس و اتحاد کمیته های انتخاباتی ، نخستین احزاب سیاسی شکل گرفتند . عملا در این فرایند مردم نقش چندانی نداشتند و تنها نخبگان اقتصادی و سیاسی گرداننده و اداره کننده بودند ، در آمریکا این روند پیچیده تر بود .

نرجس رسا

کارشناسی روابط بین الملل