یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

گذشتگان ما حتما روزمرّه تر بوده اند


گذشتگان ما حتما روزمرّه تر بوده اند

در تعریف روزمرّه گی, نباید از صفر شروع کنیم و بنابراین نمی خواهیم وارد تعاریف کلی, عادی و عامیانه روزمرّه گی شویم

● روزمرّه‌‌گی چیست؟

در تعریف روزمرّه‌گی، نباید از صفر شروع کنیم و بنابراین نمی‌خواهیم وارد تعاریف کلی، عادی و عامیانه روزمرّه‌گی شویم. اگر بخواهیم روزمرّه‌گی را درست تعریف کنیم، بهتر است آن ‌را «تعریف به ضدّ» کنیم؛ یعنی بگوییم این روزمرّه‌گی که الان در فلسفه مطرح شده، در مقابل چه چیزی است. ضدّ روزمرّه‌گی، ـ معروف است‌ـ که «اصالت» است و وقتی ما ببینیم که خود اصالت غیرقابل تعریف است و موضوعی نیست که قابل تعریف جامع و مانع باشد، نباید خیلی با جزمیّت سراغ تعریف جامع و مانعی از روزمرّه‌گی برویم. به نظر من، اصالت و روزمرّه‌گی، هر دو، به قول قدمای ما، مطالبی هستند ذومراتب و مقول به تشکیک؛ یعنی اگر ما مثلاً می‌گوییم یک امر اصیل است، این ممکن است از نقطه‌نظر مخاطب یا کسی که آن را ارایه می‌دهد اصیل باشد، اما در ذهن دیگری و نزد مخاطب دیگری، اصالت نداشته باشد. بنابراین، این که این مفهوم، یک اصالت یا Originality داشته باشد، دارد، اما این‌که قابل ضبط و ثبت دقیق و غیر قابل خدشه باشد و قابل حصر و تعریف دقّی منطقی، نیست. روزمرّه‌گی و اصالت، که ضدّ هم به شمار می‌آیند، هر دو دارای مراتب مختلف هستند.

نکته خیلی مهم دیگر در این مورد، این است که بعضی از روزمرّه‌گی‌ها و چیزهایی که اکنون و در زمان حاضر، با این عنوان روزمرّه‌گی خوانده می‌شوند و حتی واقعیت‌های عینی ساده، با گذشت زمان، ممکن است اکتساب و تحصیلِ اصالت کنند. در حیطه هنر و تمدن، ممکن است کاری را که چند هزارسال پیش کسی کرده باشد، در زمان خودش یک کار روزمرّه‌ی خیلی عادی بوده باشد؛ مثلاً یک دیگی را برای دیگ‌جوشی درست کرده باشد یا اُجاقی را برای پختن غذا در غار! این در عصر خودش، یک امر روزمرّه عادی بوده، اما امروز یک کار کلاسیکِ بسیار بسیار هنرمندانه به‌شمار می‌آید. بنابراین، مطلبی که ما الان اصیل می‌دانیم، ممکن است با گذشت زمان اصیل تلقی نشود و بالعکس اموری را که روزمرّه می‌دانیم، بعدها در گذر زمان، اکتساب اصالت کنند.

● تغییر روش‌های زندگی در نسبت با گذشته

بر اثر عوض‌شدن نوع تولید و نوع هم‌سانی نیازهای افراد یک سلسله چیزهایی در زندگی امروزی ما ایجاد شده، که ما خود را موظف به رعایت آن‌ها می‌دانیم ، اما اینها جزء نیازهای ما نیست. اما انسانی که از این قیود رهاست و به اختیار و انتخاب خودش زندگی می‌کند، ممکن است بدون این‌ها هم بتواند احساس سرشاری و خلاقیّت کند. در فرهنگ اروپایی، این افراد را که به اصطلاح فلسفی «اصیل» هستند و در انتخاب خودشان فقط رعایت خواسته خود را می‌کنند، «غیرمتعارف» می‌گویند، یعنی انسانی که تحت تحمیل این‌که آداب و اتیکت و انتظارات جامعه از او چیست نمی‌رود.

البته نکته مهمی هم در این بین هست. سخت است در جامعه‌ای که با امکانات موجودش، شما می‌توانید فضای دمای اتاق کار خود را به صورت دلخواه تنظیم کنید، دیگر بتوانید از این عدول کنید و مثلا با طبیعت تعامل داشته باشید. این‌ها ضرورت‌های زندگی است و به نظر من، یک امر یا جنبه منفی نیست؛ بلکه بستگی دارد به تلقی و رویکرد افراد مختلف که مثلا آدم عادی باشند یا فیلسوف یا ... . بسیاری از افراد، ممکن است که با این روزمرّه‌گی احساس کمال مطلوب بکنند، یعنی فرهنگ توده، ممکن است چنین چیزی را دوست بدارد(که می‌دارد). بنابراین کسی که مثلا از شهرستان به تهران می‌آید و یا از ایران به اروپا و یا آمریکا می‌رود، آگاهانه دلش می‌خواهد که روزمرّه بشود و در چنبره حرکاتی که انتظار چنین جامعه مدرنی است، عضوی کاملاً فعال و مطیع شناخته شود! فقط نخبگان فرهنگی و افرادی که از جهت هنر و یا دانش و شناخت، دارای درجه خاص‌تر و بالاتری هستند، در نگاه به این موضوعات، این روزمرّه‌گی‌ را یک چیز عادی و عینی ساده و پیش‌پاافتاده می‌انگارند؛ در حالی‌که این نظر، عام و جهان‌شمول، یعنی مورد قبول و اجماع نیست. اتفاقاً بسیاری معتقدند که فرهنگ اصیل، فرهنگی است که «عام» باشد و هنر اصیل، هنری که مخاطبش توده مردم باشد. البته مسئله تضاد بین دو دیدگاه و آرمان‌گرایی هم هست؛ به این معنا که ما دو نظر را همواره مورد توجه داشته باشیم: یکی «امر واقعِ عینیِ سادهِ بیرونی» که عبارت باشد از دغدغه نان، دغدغه تأمین اجتماعی، دغدغه تربیت فرزندان، دغدغه محیط زیست و... که یک رشته چیزهای عوام‌پسند، درگیر، ضرورت‌دار و جزء نیازهای روزمرّه مردم است؛ آیا در آرمان‌گرایی و آرمان‌خواهی باید این‌ها را به کل نفی کرد؟! یک رشته موضوع دیگر هم هست؛ مثل مسائل کلان و معتبر و اصیل: «از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود» و مانند آن! آیا فقط و فقط باید به این‌ها پرداخت و مستقل از همه مردمی که در تلاش روزمرّه‌ی زندگی هستند حرکت کرد؟!

به نظر می‌رسد که می‌توان وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت داشت؛ به این معنا که بخشی از این روزمرّه‌گی‌ها، نشانه عوض شدن کلّ تمدن و صنعت و فرهنگ و تکامل بشر است در مسیری که حرکت می‌کند. "نیچه" به شدت اعتقاد دارد که ما باید برگردیم به اصالت و غرور انسانی سنتی!، اما به نظر می‌رسد اصالت صرفا مختصّ به تفکراتی نیست که انسان در تنهایی خودش و در خویشتن خویش انجام بدهد و بگوید من در این انتخاب، چون اصالت دارم، خودم را و درون خودم را تخلیه می‌کنم و به اندیشه‌هایی می‌پردازم فارغ از همه چیز! مسائلی که مرتبط با این جور ذوقیّات است، باید «اعتباریّت زمانی و مکانی» هم در آن ملحوظ باشد. انسان نمی‌تواند بدون اعتناء به مدرنیته‌ای که به هر حال، زندگی‌ را به نوعی برای عامه مردم تسهیل کرده و در دسترشان قرار داده، زندگی کند؛ چون خودش هم از همین مردم است.

● روزمرّه‌گی حتما منفی نیست

دلیل این‌که روزمرّه‌گی منفی تلقی و به شدت مورد نقد واقع می‌شود، این است که بزرگانی که در این زمینه فکر می‌کنند، بیش‌تر به قله‌های فکری اصیل و هنرمندان اصیل گذشته می‌اندیشند، در حالی‌که بر اثر همین تسهیلی که در زندگی فراهم شده، تعداد کنش‌گران عرصه هنر، فکر و حرکت اجتماعی و فرهنگی خیلی بیشتر شده است؛ یعنی اگر بیاییم بیش‌ترِ مردم تهران را با سهروردی و عین‌القضات و احمد غزالی و خیام و ابن‌سینا بسنجیم، این سخن درست است، اما اگر بیاییم و قیاس کنیم و مقیاس خودمان را هم مقیاس‌های گذشته بگذاریم، می‌‌بینیم که چنین امری واقع نشده است؛ به این معنا که از جهت فرهنگی و در مجموع، جهان رو به «بهی» داشته و دارد. اگر ما به گذشته فکر بکنیم و ببینیم که در گذشته، در یک جامعه چند درصد مردم کار هنری می‌کردند و چند درصد اصلا فکرشان هم به این موضوع نمی‌رسید که هنر چیست، آن‌وقت موضوع برایمان روشن می‌شود. در گذشته، بسیار بسیار کسان بودند که در کلّ زندگی خود، که مثلاً در یک فضای کشاورزی و یا دامداری می‌گذشت، اصلا به این فکرها هم نمی‌افتادند. البته افراد معدودی هم بودند که شغل‌شان از طریق روایت‌های شفاهی به‌ آن‌ها رسیده بود؛ مثلا موسیقی می‌نواختند یا شاعر بودند و یا این‌که آواز می‌خواندند و یا این‌که نقاشی (در حدّ محدود) می‌کردند. این‌ها هم جزوی از جامعه بودند، اما بسیار بسیار نادر. دلیلی که امروز ما می‌بینیم روزمرّه‌گی وجود دارد، این است که تعداد کسانی که وارد عرصه هنر، تفکر، اندیشه و فلسفه می‌شوند، به مراتب بیشتراست و اصلا قابل قیاس نیست. پس ما باید مقایسه هم بکنیم. از جهت تاریخی، وقتی نگاه کنیم، به دوره صفویه می‌رسیم که می‌بینیم در این دوره، سخنوری، شعر و کارهای هنری، از دربار و از میان بزرگان، به میان طبقه عامه می‌آید و تعداد کسانی که به این سنخ هنرها می‌پردازند زیاد می‌شود. اما این، البته، دلیل آن نیست که ما به سمت افول رفتیم؛ چون بایستی فرهنگ عامه و فرهنگ توده هم جای خودش‌ را داشته باشد. نمی-شود که فقط فلاسفه حرف بزنند و بندگان خدا را تحقیر کنند و دچار مشکل کنند که شما روزمرّه‌اید و نمی‌فهمید.

دلیل عمده دیگری که روزمرّه‌گی امروز با دیروز تفاوت دارد، این است که اکثریت مردم، دیروز فرصت این‌که بیندیشند که روزمرّه هستند را نداشتند، اما ما به حدّی از کمال رسیده‌ایم که می‌توانیم بین این دو اختلاف قایل بشویم. حافظ در عصر خودش اصیل بود، اما اگر الان بود، هیچ تفاوتی با من وشما نداشت. او هم مجبور بود که برود در صف بانک بایستد تا پولش را بگیرد. مجبور بود کاغذ بخرد تا بنویسد، و احیاناً لپ‌تاپ داشته‌باشد. این‌که در مقاطع زمانی و مکانی، ما برای یک دوره به دلیل عدم مشابهت آن با دوره‌های دیگر، اصالت قائل نباشیم، درست نیست؛ شاید اصالت امروز، در همین کارهای روزمرّه ما باشد و بعد از ما جور دیگری زندگی کنند.

● حیثیت منفی روزمرّه‌گی

البته روزمرّه‌گی از حیث ویژه‌ای که عبارت باشد از سلب فرصت برای کارهای خلّاقه و پژوهش و نگرش متفاوت به جهان، قطعاً منفی است. برای این‌که آدمی را در یک رشته کارهای از پیش تعیین شده‌ و متعارف، مستغرق می‌کند. اما از طرف دیگر، در مقام مقایسه با زمان‌های گذشته و مکان‌های متفاوت باامروز، نمی‌توانیم بگوییم همه چیز منفی است و در گذشته، بشر فرصت بیشتری برای خلاقیت داشته است، چرا که اگر در فضای حاضر هم بتوانیم منخلع از تکرار مکرّرات باشیم، قطعاً مرزهای جدید و فضاهای جدیدی به تسخیر و کشف ما در می‌آید. البته عامه مردم امروز، در مقام مقایسه با اجداد خود، بیشتر راحت‌اند و فرصت‌های بهتری هم پیدا کرده‌اند. ما باید در این باب، واقع‌گرا باشیم. شما اگر به جامعه اروپا نگاه ‌کنید، می‌بینید کارگری که امروز در اروپا زندگی می-کند، ساعات کاری و روزهای کارش، به مراتب کمتر از نصف اجدادش در ۸۰ یا ۹۰ سال پیش است. حالا این شخص، می‌تواند در وقت فراغتش، به موسیقی گوش کند، حتی برود برای خودش کشاورزی کند، مسافرت برود و... . بنابراین، این‌که مدرنیته، بطور عام و مطلق، در تمام موارد و در باب اکثریت افراد انسانی موجب افول و وقفه در کار شده، پذیرفتنی نیست. شما فکر کنید که مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما، برای کارهای ساده‌ای مثل پختن نان یا چیدن میوه از درخت، چه ساعت‌های مدیدی را باید کار می‌کردند، در صورتی‌که مدرنیته، خیلی از آن نوع کارها را کاسته و همان مادربزرگ الان اگر می‌بود، بیشتر فرصت می‌کرد کتاب مورد علاقه‌اش را بخواند یا در گفت‌وگوهای دیگری که برایش لذت‌بخش بود، شرکت کند. یا آموزش و پرورش عام. صد سال پیش در کل فضای ایران و عراق و افغانستان، درصد کمی از مردم، سواد خواندن و نوشتن داشتند. در ایران مثلا روضه‌خوانی می‌آمد برای روضه‌خوانی و عیناً همان روضه‌ای را که هفته پیش خوانده بود تکرار می‌کرد و در تمام سال و در همه‌جا همان را می‌خواند. بنابراین ذائقه مخاطبان او نمی‌توانست گسترش پیدا کند، چون روضه او تفاوتی نمی‌کرد. اما بچه‌های همان روضه‌خوان‌ها و مخاطبان آن‌ها، امروز دارای ذائقه‌ای هستند که می‌توانند خودشان بپسندند که چه نوع هنری‌ را دوست دارند. چیزی که هست، این است که آن‌ها در آن زمان، این نوع کمبودها را حس نمی‌کردند. مدرنیته از ما انتظاراتی دارد و ما را به آن‌ها آلوده کرده است؛ در حالی‌که واقعا به ‌این‌ها هیچ احتیاجی نیست. مثلاً هیچ احتیاجی نیست که پیراهن ما اتو داشته باشد، همین‌که تمیز باشد، کافی است؛ اما این وضع متعارف است که همه انتظار دارند پیراهن اتو شده باشد.

این مدرنیته است که باعث شده این نمایشگاه‌ها و فضاهای هنری متفاوت ایجاد شود و مثلا در سطح تهران، عده بی‌شماری به هنر نقاشی و خطاطی (نسبت به ۵۰ سال پیش) علاقمند شوند و از آن لذت ببرند و به ‌آن اشتغال ورزند. یا مثلا کاغذ در اختیار مردم باشد تا شعر بنویسند و نقاشی کنند، در حالی‌که در زمان سنایی و خیام، کاغذ جزء چیزهای خیلی با ارزش مثل ابریشم و طلا بود. در ایران زمانی مردم الواح حلبی به مکتب می‌بردند، چون کاغذ و پوست، گران بود! این‌ها چیزهایی نیست که بشود به راحتی از آن گذشت و اتفاقا در راستای عدم روزمرّه‌گی و جهت‌دهی به خلاقیت‌هاست.

● چند نکته مهم در باب روزمرّه‌گی

همیشه کمیّت در تقابل با کیفیت است. بنابراین، اگر جامعه‌ای و محیطی تولید زیاد و انبوه از هر چیزی داشته باشد، تولیداتش متوسط‌تر خواهد بود. اما این که بیاییم و بگوییم جامعه مدرن و جامعه امروزی ما، از پروریدن همتایانی که در مقام مقایسه با بزرگان گذشته عقیم است، پذیرفتنی نیست. دلیلش هم این است که ما بالفعل خودمان گرم کار هستیم و ناظر تولیدات فرهنگی هم‌عصران خود. ما نمی‌توانیم قاضی و داور ارزش ادبی، فلسفی، هنری یا بلاغی این‌ها باشیم، بلکه بایستی در مقام تاریخ، دیگران بعد از ما بیایند و بگویند که در زمان ما چه کارهایی شده است. مگر حافظ در زمان خودش این اندازه مشهور بود، یا اگر بود این‌گونه، «قلّه» ادب پارسی شناخته می‌شد؟ خیّام، ابن‌سینا و... دلِ پرخونی از هم‌عصران خود داشتند، اما گذر زمان و داوری نسل‌های بعد در مورد آن‌ها، آن‌ها را در چنین جایگاه‌هایی نشاند. زمان می‌گذرد و داور تاریخ، در بزرگی و عظمت آدم‌ها و فکرها داوری و اجماع می‌کند. پس باید حجاب معاصرت برطرف بشود. ما در حال حاضر، به دلیل همان روزمرّه‌گی و به دلیل این‌که مدرنیته امکانات و تجهیزات بی‌شماری برای تبلیغات و طرح اندیشه‌ها دارد و کثرت تولید هم هست، در شرایطی نیستیم که اشراف مطلق و کافی داشته باشیم برای گزینشِ بهترین‌ها! این سیر زمان و حجاب معاصرت باید برداشته شود و پرونده افراد بسته شود تا بشود در مورد آن‌ها قضاوت کرد که کوچک بوده‌اند یا بزرگ! اصلاً شاید ما شاعری در ۵۰ ساله اخیر داشته باشیم که هنوز ناشناخته باشد و بعدها اثرش کشف و معرفی شود. خیلی از شاعران ما، شناخته شده نبودند، بعداً دیوانشان پیدا شد و معروف شدند.

عارف قزوینی شعری دارد مربوط به یک واقعه عادی سیاسی زمان خودش؛ اخراج«شوستر» از ایران:

گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد

ای رفیقان مگذارید که ایران برود

این شعر را اگر الان برای هر کسی از اهل هنر بخوانید، هیچ احساسی در او بر نمی‌انگیزد و هیچ جنبه ادبی و بلاغی هم ندارد و اثر اجتماعی هم ندارد؛ اما این شعر در مقطع زمانی و مکانی خودش، دهان به دهان می‌گشت، شعرا آن را از حفظ داشتند، آوازخوان‌ها می‌خواندند و مردم هم پشتیبان آن بودند. بالعکس هم ممکن است، یعنی شعری و اندیشه‌ای که امروز اصلا مورد اقبال نیست، بعدا مورد توجه جدّی واقع شود و در داوری‌هایی که جامعه می‌کند، بهترین شود.

امروزه، اساسا محدودیت‌هایی در پرورش و تربیت انسان‌های بزرگ ایجاد شده است. یک شاعر یا یک فیلسوف، باید در فضایی رشد کند که بیش‌وکم فرصت‌های دراز و طولانی برای تقویت بنیه‌ی کاری و خلاقیت خودش پیداکند. برای این‌که درختی واقعاً تنومند بشود، نمی‌شود مرتبا آن را از جایی کند و به جای دیگر برد. درخت به نور کافی، آب کافی و مانند آن نیاز دارد و در ضمن به یک‌جای مناسب که در آن رشد کند و ثابت بماند.

شرایط اجتماعی و تحولات بسیار سریع و شتابان اقتصادی و فرهنگی و عوض شدن رخت و ریخت و علایق و سلایق مدرنیته، به اندازه‌ای بر افراد فشار می‌آورد که شخصیت‌های هنری و شعری نمی‌توانند مثل گذشته باشند. پرورش فضلا و شعرایی مثل فروزانفر، ملک‌الشعرا و نیما، در محیطی بوده که به تا اندازه‌ای متوازن و متعادل بوده‌است؛ محیط امن و جمعیت خاطر و فضای آماده برای اندیشیدن و رشد کردن. اما الان می‌بینیم که با صِرف عوض شدن یک قاعده سیاسی یا فرهنگی، شاعری که در زمینه‌ی قبلب شعری گفته، آن‌ها را ننگ خود می‌داند و می‌خواهد شعر خودش را از خودش دور کند. این نوعی گرفتاری ما برای پرورش آدم‌های غیرروزمرّه و بزرگ است که احوال ما مرتبا دستخوش تغییر است و فشار تغییرات هم به حدّی است که همه را در خود نگه‌ می‌دارد و از آن گریزی نیست.

● برای گریز از روزمرّه‌گی!

گریز از روزمرّه‌گی دو وجه دارد، اما در نهایت باید انسان برای خودش یک فضای خاصی ایجاد کند که خودش تشخیص می‌دهد. امروزه در اروپا و آمریکا، بعضی حرکت‌های اجتماعی برای گریز از مدرنیته و روزمرّه‌گی ایجاد شده که تقریباً شبیه به حالتی است که در فرهنگ قدیم آیینی ما اعتکاف نام دارد؛ یعنی عده‌ای از جوانان، از شهرهای بزرگ می‌روند در یک روستایی و خودشان هستند. با بیل و کلنگ و وسایل ابتدایی شروع می‌کنند به گل‌کاری و پرورش نباتات و میوه و سیب-زمینی و... خلاصه زندگی می‌کنند. در واقع یک موج‌سوم برای دور شدن و فرار از روزمرّه‌گی. اما این تجربه‌ها جواب نمی‌دهد. آن‌ها هم به نوعی دیگر دچار روزمرّه‌گی هستند. صبح از خواب بلند می‌شوند با یک سری کارهای تعریف‌شده، که اگرچه ظاهرش متفاوت است، اما جنس‌اش متفاوت نیست. این‌که مثلا‌ شما لباس‌های دیگران را آن‌هم با دست بشویید، تغییری در روزمرّه‌گی شما ایجاد نمی‌کند و خودش نوعی روزمرّه‌گی جدید است. در حالی‌که همین شستن لباس با دست را اگر شما در شهر انجام دهید، یا در خلال درگیری‌های روزانه خود، به آن به شکل یک نوع فراغت نگاه ‌کنید، برای شما لذت‌بخش است؛ چون شما را به نوعی متوجه خودتان می‌کند.

به نظر می‌رسد هر کسی باید این‌گونه فضاها را برای خودش به‌وجود آورد؛ به اقتضای علایق و سلائق‌اش شخصی خودش و بیندیشد که خلاقیت امری است اصیل و غیرتقلیدی. هنرمند هنگامی می‌تواند بهترین اثر خود را ارایه دهد که ذات و خمیره آن از درونش بجوشد: «خوش آن چاهی که آب از خود بجوشد». اگر شما در یک چاه، لوله‌ای بگذارید و از آب لوله به آن داخل کنید، چاه و آب اصالت خود را از دست می‌دهند. بنابراین، هر کسی در همان فضایی که هست باید برای خودش فرصت ایجاد کند و خلاقیت خود را نشان بدهد.