پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
یکی از مظاهر هنر سعدی
اگرچه آثار نغز و دلانگیز سعدی و مقام وی در ادب فارسی معروفتر از آن است که به معرفی و شرحی نیاز باشد، اما با همه بحثها که در سخن سعدی کردهاند هنوز نکتههای گفتنی در این زمینه بسیار است. بیگمان هر قدر به بیان ارزش آثار ادبی، بخصوص نوشتههای هنرمندانهی کسانی مانند سعدی، توجه شود لطف و زیبایی آنها آشکارتر خواهد شد و سبب آنکه همه سخن میگویند و سخن گفتن سعدی دیگرست و در حدّ کمال سخنگویی و زیبایی است روشن خواهد گشت.
هر جا که از زیبایی و آثار هنری سخن میرود تناسب و هماهنگی(۱) اجزای ترکیب با یکدیگر مورد نظرست و اگر این تناسب رعایت نشده باشد چشم از دیدن پردهی نقاشی، مجسّمه، طرز معماری، و گوش از شنیدن آهنگها و نواها، و ذوق از خواندن شعر یا داستان و کتاب لذت نمیبرد. وقتی چیزی در نظر ما زیبا و مطبوع مینماید، همیشه باید قسمتی از التذاذ و حظ خود را حاصل موزونی و تناسبی که در آن به کار رفته است بدانیم. از اینرو، میتوان گفت در خلق آثار هنری و زیبایی و زیباپسندی، رعایت این تناسب و هماهنگی زیباییآفرین، اصلی طبیعی و جاودانی است. البته این حالت در هر زمینهای و در هر روزگاری به نوعی جلوهگر میشود. بدین سبب است که در بیان زیبایی میگویند: «زیبایی آن چیزی است که انسان احساس میکند. بدین ترتیب که در ما احساسی از نظم، هماهنگی، کمال و سرخوشی برمیانگیزد، خواه در برابر منظرهای طبیعی و خواه در مقابل اثری هنری. زیباشناسی نیز جز این هدفی ندارد، اما نخست باید گفت که زیبایی قابل تعریف نیست و احساسکردنی است.»(۲) وقتی احساس این صنعت، چنین ظریف و شناخت و بیان آن چنین دشواریاب است، بدیهی است که آفریدن آثار زیبا که در آن لطیفهی موزونی و هماهنگی به کمال رعایت شده باشد دشوارتر است و فقط استعدادهای قوی و ذوقها و قریحههای بسیار لطیف هنرمندان توانا قادر است که چنین شاهکارهایی بیافرینند و کمال اعجاب و شیفتگی نزدیک به بیخودی مردم صاحبنظر در برابر این آثار ارجمند، بدین سبب است.
از دیرزمان، نویسندگان و شاعران از داستها و افسانهها برای بیان مقاصد و افکار خود سود جستهاند و ادبیات هر ملتی شامل سرگذشتهای منظوم و منثور نکتهآموز فراوان است. از آنجا که استفاده از داستان و تمثیل، و به قول جلالالدین محمد مولوی سرّ دلبران در حدیث دیگران گفتن، خوشتر مینماید، عموم مردم از داستان لذت میبرند و، بیاحساس تلخی نصیحت، فکر و عقیدهی نویسنده و گوینده در آنان اثر میکند. نیز به سبب آنکه در لباس افسانه و قصه، بسیاری گفتنیها را میتوان بیان کرد که به طرزی دیگر گفتن آنها دشوار و گاه ممتنع است و هم به دلایلی دیگر، که اینک مجال تفصیل آنها نیست، داستان و قصه همیشه مورد نظر اهل قلم و شاعران بوده و تمدّن مادی قرن بیستم نیز هرگز از وفور و رواج آن نکاسته است.
اما هر داستانی دلکش و مطبوع نیست و برای آنکه چنین اثری پدید آید نکتههای فراوانی باید رعایت شود که از جمله یکی توجه به سیرت و سرشت اشخاص داستان و کارهایی است که از آنان سرمیزند و اینکه کسی یا اخلاقی بیضرورت در داستان نمایش داده نشود و کاری بیمناسبت از کسی به ظهور نرسد، از نکات باریکی است که به داستان و نمایش جلوه و جمال میبخشد. بدین سبب، در کتاب گرانقدر «فن شعر» ارسطو که از کهنترین و پرمایهترین آثار نقد ادبی است وقتی وی از اجزای ششگانهی تراژدی سخن گفته، خلقیات و سیرت اشخاص داستان را، از لحاظ اهمیت، در درجهی دوم شمرده است و در باب این موضوع و مسائلی مانند مناسبت(۳) سیرت اشخاص با طبیعت و سرشت آنان و ثبات و استمرار(۴) آنان در این خلق و خوی در فصلی خاص به شرح بحث کرده(۵) و هنوز بسیاری از عقاید وی معتبر است.
هوراس، شاعر نامدار رومی(۶)، نیز در منظومهای که خطاب به پسران پیزون(۷) سروده و به «فن شعر»(۸) موسوم شده است، در ضمن آنکه دشواریهای کار شاعری را برمیشمارد، رعایت تناسب و وحدت را توصیه میکند و از جمله میگوید: «ای پیزون، اگر آرزویت این است که سخنشناسان اثر تو را از آغاز تا پایان بشنوند همواره در نظر داشته باش که عواطف و تمایلات ما با گذشتن سالهای عمر تغییر میکند و چون این نکته تو را مسلم گشت، سرشتها و طبایعی را که در پی نمایش آنها هستی با این قانون کلی موافق ساز.» سپس اشاره میکنند که چگونه کودکان بازیهای طفلانه را دوست میدارند و جوانان، به اقتضای سن، مغرور و بیمبالات و بیثباتند و پیران بیمار و عبوس و کسل؛ و هر دوره از عمر آدمی مقتضی صفات و حالات و عالمی خاص است که باید بدان توجه داشت.(۹)
در داستانپردازی و نمایشنامهنویسی، برای سجایا و خصایل(۱۰) اشخاص داستان، کمکم چندان اهمیت قایل شدهاند که برخلاف نظر ارسطو که داستان و طرح آن را اساس و روح تراژدی میشمرد و خلق سرشتها و طبایع را در درجهی دوم قرار میداد آرنولد بنت(۱۱)، رماننویس انگلیسی، میگوید: «اساس یک افسانه جز خلق طبایع چیز دیگری نیست» و تقریباً اتفاق عقیده حاصل شده است که در بیشتر داستانهای خوب، جریان وقایع نتیجهی منطقی سرشت اشخاص داستان است و نویسنده از دو طریق میتواند آنان را معرفی کند، یکی آنکه به طور مستقیم خصایل آنان را برای خواننده بازگوید، دیگر آنکه از خلال کردار و رفتار شخص خلق و خوی وی نمایانده شود و بتدریج تصویری روشن و تمام از او در ذهن خواننده نقش بندد. از این راه، خوانندگان داستان یا تماشاگران نمایشنامه خود در جریان و تسلسل وقایع بیشتر وارد میشوند و نتیجهای حقیقیتر از آنچه نویسنده به طور مستقیم بر آنان عرضه میکند درمییابند.(۱۲)
دنبالهی همینگونه اندیشهها در اهمیت اشخاص داستان و «شخص بازی»(۱۳) در نمایشنامهها به اینجا منتهی شده است که لاجوس اگری(۱۴) در کتاب خود به نام «فنّ نمایشنامهنویسی»(۱۵) به تفصیل در این زمینه بحث کرده و گفته است که، برای آنکه استخوانبندی(۱۶) نمایشنامه درست باشد، اشخاص بازی باید از لحاظ وظایفالاعضا و از نظر اجتماعی و نیز روانشناسی مورد توجه دقیق نویسنده واقع شوند؛ و برای این مقصود جدولهای سهگانهای، شامل جزییات هر موضوع، ترتیب داده شده است که نویسنده باید این نکات را در باب اشخاص بازی بداند و اثر خود را بر پایهی این خصوصیات بنا کند.(۱۷) سپس، در باب اینکه «داستان یا شخص بازی کدام یک مهمتر است؟» به تفصیل سخن رانده و به این نتیجه رسیده است که «شخص بازی خلاق داستان نمایش است و تصور عکس آن اشتباه محض است.» و نیز علت پدید آمدن عقیدهی ارسطو را که به واسطهی مشاهدهی نقش مهم و تأثیر تقدیر و خدایان در نمایشنامههای آن روزگار، شخص بازی در نظرش در درجهی دوم اهمیت قرار دارد بازنموده است.(۱۸)
مقصود از این مقدمات آن نیست که این نکات یکسر در مورد داستانهای منظوم و منثور فارسی صادق است، بلکه غرض آن است که وقتی تناسب کردار و گفتار اشخاص داستان یا نمایشنامه با طبیعت و سرشت آنان، تا این درجه اهمیت دارد این نویسنده یا شاعر هم که توانسته است این تناسب را هنگام داستانپردازی، در زبان فارسی، تا حدّی، تحققپذیر کند، لطف و تأثیری آشکار به اثر خود بخشیده است. حتی همین که کسی بداند در سرگذشتی برای نمایش افکار و سرشتهای گوناگون از این همه موجودات جهان کدام را انتخاب و در داستان وارد کند، نکتهای بسیار مهم است و لطف ذوق بیشتر فارسیزبانان، و از جمله سعدی، در قسمت اخیر است.(۱۹) مثلاً، در دفتر اول مثنوی، وقتی مولوی میخواهد در خطابودن قیاس به نفس سخن بگوید، حکایت شیرین مرد بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان را نقل میکند و گفتار طوطی را که مظهر سخن گفتن بیتأمل و خام است برای نمودن خطاهای ناشی از اینگونه قیاسها، مثال میآورد و سرانجام نتیجه میگیرد که کار پاکان را از خود قیاس نباید گرفت و سخن چنان طوطیوار نباید گفت. انتخاب طوطی و داستان او برای بیان فکر، نمودار لطف ذوق گوینده است که از تناسب مذکور در فوق سود جسته است. همچنان که وقتی شعر حافظ را در این معنی به یاد میآوریم که آدمی راه هستی را به خود نمیپوید و به پیروی از تقدیر ازلی گام برمیدارد و سخن میگوید، لطف تعبیر وی در این بیت محسوس میشود:
در پس آینه طوطیصفتم داشتهاند/ آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم
حکایت روباه و خروس که در باب ششم مرزباننامه(۲۰) آمده است و بسیاری داستانهای دیگر در کتابهای مختلف که در آنها روباه که مظهر حیلهگری است به مکر و فریب میپردازد، نیز نمونهای دیگر از انتخاب طبایع مناسب در افسانههای فارسی است.
از اینگونه حسن انتخاب طبایع و مناسباندیشی و مناسبگویی در داستانها و تمثیلهای گلستان و بوستان سعدی فراوان دیده میشود. نویسنده درصدد است که برخی از آنها را به عنوان نمونه در کمال اختصار یادآور شود تا لطافت و ذوق و هنر سعدی در این زمینه آشکار گردد، زیرا حسن تأثیر کلام دلنشین وی در داستانها ثمرهی نکات باریک فراوان و تا حدی نیز به واسطهی همین رعایتها و هماهنگیهاست. البته، در طرز داستانپردازی سعدی موارد ضعفی هم دیده میشود یا گاهی حکایات با فصل مربوط نامتناسب است، اما نگارنده در این مقاله در پی نشان دادن یکی از مظاهر هنر سعدی است نه موارد ضعف داستانهای او. اهمیت موضوع و جلوهی درخشندهی هنر سعدی در این است که وی، بیآنکه مباحث سخنسنجان و داستانپردازان را به این وسعت و دقت و وفور که در روزگار ما رایج و مطرح است خوانده و شنیده باشد، به راهنمایی لطف طبع و ذوق فطری خود، آثاری پدید آورده که اینک مصداق بسیاری از قواعد ادب و سخنسنجی تواند بود و این قبول خاطر و لطف سخن خداداد بیشتر موجب اعجاب و تحسین است؛ و حال آنکه داستانسرای بزرگی مانند نظامی گنجوی در مواردی از منظومهی اسکندرنامه این تناسبها را مراعات نکرده و یا نیایش کردن شیرین، دختر ارمنی، را با یزدان پاک به شیوهی مسلمانان بیان کرده است و عجب اینکه شیرین خسرو را به قبول اسلام اندرز میدهد! نیز هنگام توصیف بوستان در داستان لیلی و مجنون، شاعر از یاد برده که جای وقوع حوادث صحرای عربستان است و منظرهی گلزاری بدیع را به پردهی شعر کشیده است. ناظم جهانگیرنامه هم مکرّر رستم را موحّدی فیلسوف معرفی نموده که از لات و عزی بیزار است و در پی بتشکستن و قلع و قمع کفار است!
در باب ششم گلستان، در ضعف و پیری(۲۱)، حکایتی است بسیار شیرین که ضمن تناسب با موضوع این باب، عدم تجانس را در همنشینی و زناشویی به خوبی نشان میدهد. پیرمردی «دختری خواسته و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل درو بسته» است. شبهای دراز نمیخسبد و بذلهها و لطیفهها میگوید تا مگر دختر با او خو گیرد و از جمله سخنانی چنین پخته و پیرمردانه درمیان میآورد که بخت بلندت یار بود و چشم بختت(۲۲) بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته، پرورده، جهاندیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده، که حقّ صحبت بداند و شرط مودّت به جای آورد. مشفق و مهربان، خوشطبع و شیرینزبان.
تا توانم دلت به دست آرم/ ور بیازاریم نیازاریم
ور چو طوطی شکر بود خورشت/ جان شیرین فدای پرورشت
نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب خیرهرأی سرتیز سبکپای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رأیی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.
وفاداری مدار از بلبلان چشم/ که هر دم بر گلی دیگر سرایند
خلاف پیران، که به عقل و ادب زندگانی میکنند، نه به مقتضای جهل جوانی.
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار/ که با چون خودی گم کنی روزگار
پیرمرد گمان میکند که سخنان عاقلانهی وی در دختر مؤثر افتاده است، اما دختر نیز، به اقتضای جوانی، به طرزی که گویی هرگز گفتار پیر را نشنیده است، در برابر نصایح و حکم او با بیحوصلگی و به اختصار سخنی از دایهی خویش چنین میآورد: «ناگه نفسی سرد از سر درد برآود و گفت چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از دایهی قابلهی(۲۳) خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری» و چون کار به مفارقت میانجامد و دختر به همسری «جوانی تند و ترشروی تهیدست بدخوی» در میآید، اگرچه جور و جفا میبیند، به واسطهی همسنی با همسر جوان خود، شکر نعمت حق میگوید که «الحمدلله که از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعمت مقیم برسیدم».
گفت و گوی پیرمرد و دختر و گفتار و کردار هر یک در این داستان که از صمیم دل و طبع و سن و خویشان حکایت میکند نمونهای از قدرت سعدی در نمایش طبایع گوناگون است.
در باب سوم گلستان، که در فضیلت قناعت است، حکایتی آمده است که در آن بازرگانی سودجوی، که صد و پنجاه شتر بار و چهل بندهی خدمتکار دارد، شبی در جزیرهی کیش سعدی را به حجرهی خویش درمیآورد(۲۴) و، مانند بعضی از همکاران امروزی خود، بیآنکه خاطر مهمان را رعایت کند، از دارایی خویش سخنهای پریشان میگوید که «فلان انبارم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قبالهی فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین». نیز از کارهایی که در نظر دارد پیش از ترک تجارت و گوشهگیری انجام دهد و بعد مسافات در نقشههای وی نمودار حرص پایانناپذیر و خبرت اوست، چنین یاد میکند: «گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است، باز گفتی نه که دریای مغرب مشوّش است. سعدیا سفری دیگرم در پیش است اگر آن کرده شود، بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفر است. گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسهی چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینهی حلبی به یمن و برد یمانی به پارس. و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.» بازرگان در این حکایت، به اقتضای پیشه و طبیعت، بسیار مناسب سخن میگوید و سعدی، که از این ماخولیا صبرش به پایان رسیده، به خواهش وی که از او سخنی خواسته است، پاسخی چنین عبرتآموز میدهد:
آن شنیدستی که در اقصای غور/ بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را/ یا قناعت پر کند یا خاک گور
باب چهارم بوستان، در تواضع، شامل حکایتی است که سگی پای صحرانشینی را میگزد(۲۵) و مرد از پا درمیآید و شب از درد خوابش نمیبرد. دختر خردسال مرد صحرانشین، که کودکانه میاندیشد، به پدر تندی میکند که مگر تو را دندان نبود تا سزای سگ را بدهی. پدر از سخن وی که از سر خُردی و خامی است میخندند و در جواب میگوید:
مرا گرچه هم سلطنت بود و بیش(۲۶)/ دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم/ که دندان به پای سگ اندر برم
برای آنکه زشتی انتقام نموده شود با سگ تلافی کردن و دندان به پای او بردن، که از فکر سادهی دخترک خردسال تراوش کرده، خوب انتخاب و تصویر شده است.
از جمله حکایات باب پنجم گلستان، در عشق و جوانی، حکایت مردی است که زن «صاحبجمال جوان» وی درگذشته است.(۲۷) رنج دوری همسر او را آزار میدهد، اما به مصیبتی دیگر نیز گرفتار است و آن اینکه پس از مرگ زن «مادر فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او به جان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی از آشنایان به پرسیدن آمدندش. یکی گفتا: چگونهای در مفارقت یار عزیز؟ گفت: نادیدن زن بر من چنان دشوار نیست که دیدن مادرزن.»
در این حکایت، سعدی از تضاد آشتیناپذیر و معروف میان داماد و مادرزن و کدورت دیرین ایشان به شیرینی سود جسته و احوال مرد را به خوبی نشان داده و درد فراق همسر محبوب و رنج همنشینی با مادرزن مزاحم را به برداشتن گنج و ماندن مار و به تاراج رفتن گل و باقی ماندن خار ماننده کرده است.
باب چهارم گلستان در بیان فواید خاموشی است؛ و حکایت بازرگانی که او را هزار دینار خسارت افتاده است(۲۸) و به پسر خود میگوید: «نباید که این سخن با کسی در میان نهی»، مثال بسیار خوبی است. زیرا شهرت بازرگان به کم شدن سرمایه و ورشکستگی زیانخیز است و این رازی است که به نظر بازرگان بصیر ناچار باید پنهان بماند، بخصوص که چون پسر کمتجربه از پدر میخواهد که او را بر فایدهی این خاموشی و رازپوشی مطلع گرداند، پدر میگوید: «تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.»
اینگونه موارد که اشخاص داستان هر یک، به اقتضای طبیعت خود، خصایلی نسبتاً مناسب دارند و کردار و گفتارشان نیز بدان میماند، متعدد است. اما از آنها که بگذریم، در جاهایی دیگر سعدی، به هدایت ذوق سلیم خویش، در حکایتها نکتههایی اندیشیده و مناسبتهایی از نوعی دیگر را رعایت کرده است که قابل توجه و تحسین و سبب گیرایی داستان و زیبایی کلام اوست. اینک نمونههایی از این نوع:
در باب چهارم بوستان، سعدی خواسته است در تواضع سخن گوید و فایده و نتیجهی آن را بنماید. برای این کار، قطرهی باران و دریای پهناور را با هنرمندی در برابر هم قرار داده است.(۲۹)
قطره بارانی از ابر فرومیچکد و چون پهنای دریا را میبیند، خجل میشود و با خود میگوید:
که جایی که دریاست من کیستم؟/ گر او هست حقا که من نیستم
چون قطرهی باران تواضعی چنین بجا و شایسته میکند، سرنوشت، او را از جمله قطرههای نادر و کمنظیری قرارمیدهد که از آسمان فرود میآیند و، از روی تصادف، در دل صدف جای میگیرند. دیری نمیگذرد که قطرهی باران لؤلؤ شاهوار میشود و به قول سعدی:
بلندی از آن یافت کو پست شد/ در نیستی کوفت تا هست شد
در حکایتی دیگر از بوستان، بایزید سحرگاه روز عید از گرمابه بیرون میآید.(۳۰) از سرایی، طشتی خاکستر بیخبر بر سرش میریزند و دستار و مویش آلوده میشود. این مواقع و حالت برای آن در نظر گرفته شده که هر کس به جای بایزید باشد ناچار از این رفتار خلاف انتظار خشمگین میشود، اما خویشتنداری و کفّ نفس بایزید در این حالت بهتر مشاهده میگردد که به شکرانه کف دست بر روی میمالد و میگوید:
که ای نفس، من در خور آتشم/ به خاکستر روی درهم کشم؟
در حکایتی دیگر، منجّمی به خانه میآید و مردی بیگانه را میبیند که با زن او نشسته است.(۳۱) دشنام میگوید و فتنه و آشوب برمیخیزد. صاحبدلی به مناسبت میگوید:
تو بر اوج فلک چه دانی چیست؟/ که ندانی که در سرایت کیست
انتخاب منجّم، که از او دانش بیکران و تفحّص در احوال افلاک و ستارگان انتظار میرود، و بیخبری وی، که حتی از اوضاع خانهی خود آگاه نیست، تقابلی شگفتانگیز است. در این صورت، دشنام گفتن ناچار در نظر سعدی یا صاحبدل کاری بیهودی مینماید.
باب دوم بوستان در باب احسان است و حکایت شبلی(۳۲) نهایت شفقت و نرمدلی را نشان میدهد. شبلی، عارف معروف، از دکان گندمفروشی انبان گندمی به ده میبرد و چون در آن نظر میافکند موری را در آن غله سرگشته میبیند که هر گوشهای میرود. شبلی بر او رحمت میآورد و شب خوابش نمیبرد. سرانجام مور را به مأوای خود بازمیآورد و میگوید:
مروّت نباشد که این مور ریش/ پراکنده گردانم از جای خویش
سعدی از این سرگذشت نتیجه میگیرد که درون پراکندگان را جمع دارد؛ و شعر فردوسی را تضمین میکند که مور دانهکش را نباید آزرد، زیرا «که جان دارد و جان شیرین خوش است».
برای بیان این حقیقت که هر موجود زندهای حقّ حیات دارد، انتخاب مورچهای خرد، که همه به احوال او بیاعتناید و ناچیزش میشمرند، از روی کمال لطف ذوق صورت گرفته؛ و تأکید سعدی به رعایت حال مور وقتی بیشتر میشود که اندیشهی احوال او خواب از چشم شبلی میرباید و شبانه بستر آسایش را رها میکند و مور را به جایگاه خود برمیگرداند. البته، چنین شفقت و عاطفهای از مردی عارف و شخصیتی مانند شبلی ممکن است به ظهور برسد، نه از دیگر مردم که هر روز مورچگان فراوان را ندانسته به زیر پای میآورند و رشتهی هستیشان را میگسلند.
در همین باب دوم بوستان، حکایتی دیگر است که کسی در بیابان سگی تشنه مییابد(۳۳) و از کلاه و دستار خویش استفاده میکند و بدو آب میدهد و خداوند داور بدین سبب گناهان او را میبخشاید. آنچه در این داستان توجه را جلب میکند، انتخاب سگ است. یعنی حتی نیکویی با سگ که به خواری و نجسی معروف است به عقیدهی سعدی مسلمان ممکن است آدمی را مورد لطف و آمرزش خداوند قراردهد و به قول وی:
کسی با سگی نیکویی گم نکرد/ کجا گم شود خیر با نیک مرد؟
در حکایتی از بوستان، شکرخندهای انگبین میفروشد(۳۴) و مشتری به سوی او بیش از مگس، که به هوای عسل میآید، رو میآورد. یکی بر گرمی بازار وی حسد میبرد و روز بعد به عسلفروشی میپردازد، اما چون به قول سعدی «عسل بر سر و سرکه بر ابروان» دارد و ترشروی است، مگس هم بر انگبینش نمینشیند و چیزی از او نمیخرند. شبانگاه، که دست تهی به خانه برمیگردد، زنش بدو میگوید: عسل از دست ترشروی تلخ است.
در این حکایت، علاوه بر تقابلی که سعدی میان انگبین و سرکه پدید آورده و از مضمون گردآمدن مگس بر عسل برای فراوانی مشتری فروشندهی نخستین و کسادی بازار فروشندهی بدخوی سود جسته است، انتخاب انگبین به عنوان کالای دو فروشنده نکتهای ظریف را به خاطر میرساند که: همان متاع شیرین و دوستداشتنی وقتی به توسط ترشرویی عرضه میشود خریداری ندارد و مگس هم به سوی آن پرواز نمیکند!
در دیگر حکایتها و تمثیلهای سعدی نیز از اینگونه تناسبها دیده میشود؛ مانند آنکه، وقتی از اجل محتوم یاد میکند، کشته شدن هزارپایی را به توسط دست و پابریدهای مثال میآورد(۳۵) که «چون اجلش فرارسید از بیدست و پایی گریختن نتوانست»؛ و در بیان نتیجهی کبر و گردنافروختن بیهوده، مناظرهی رایت و پرده را نقل میکند(۳۵) که اولی پایبند سفر و گرفتار باد و گرد و غبار بیابان و رنج رکاب است و دیگری با بندگان مهروی و غلامان یاسمنبوی همدم است و از عزتی بیشتر برخوردار میشود، زیرا پرده از روی فروتنی سر بر آستان دارد و رایت به رعونت سر بر آسمان.
در حکایتی دیگر، خواسته است بگوید چگونه نیکوکاران با احسان خویش دل مردم را به قید محبت خود درمیآورند. در این مورد، برّهای را وصف میکند که در پی جوانی دوان است(۳۷) و حتی بیطوق و زنجیر هر جا جوان میرود او را پیروی میکند، زیرا از کف وی جو و خوید خورده و «احسان کمندی است در گردنش». این تمثیل نیز در عین سادگی بسیار مناسب انتخاب شده است.
جایی دیگر، مردی که بر سر راهی مست خفته و زمام اختیارش از دست رفته است(۳۸) بر عابدی، که بر او گذر کرده و به ملامت در وی نظر کرده است، آیهای از قرآن کریم میخواند که: «اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً»(۳۹)، یعنی به مذاق عابد سخن میگوید که ناچار پذیرفتنی و مجابکننده است.
در حکایتی نیز چون سخن در باب بیذوقی و خشکطبعی عابدی است که در سفر حجاز با جوانان صاحبدل همسفر است(۴۰) و زمزمهی جوانان و شور و حال ایشان را نمیپسندد و منکر است، وقتی کودکی سیاه از قبیلهی عرب بیرون میآید و آواز برمیآورد، سعدی نقل میکند: «اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بیانداخت و برفت. گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نمیکند؟!» نکتهی باریک و مناسب آن است که سعدی از میان همهی موجودات و مَرکبهای کاروانیان «اشتر عابد» را انتخاب کرده که صدای خوش در او شوری پدید آورده و عابد بیذوق را بر زمین انداخته است! آنگاه سعدی خود در این قضیه داوری کرده و گفته است:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری/ تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب/ گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
و عند هبوب الناشرات علی الحمی/ تمیل عصون البان لاالحجر الصلدا
از این نوع زیباییها، که یکی از مظاهر درخشان هنر سعدی و نمودار ذوق لطیف جمالآفرین اوست، در آثار وی، که نظیر دریایی پهناور و گوهرخیز جلوههای آن گوناگون و شگفتانگیز است، فراوان دیده میشود. امید آنکه اشارات نگارنده به نکات مورد نظر که برای پرهیز از تفصیل به اختصار برگزیده شده است، تا حدی احساس و استنباط او را نشان داده و قریحهی روشن و ذهن نکتهیاب خوانندگان گرامی اجمال این مطلب را جبران کرده باشد.
بر اهل معنی شد سخن اجمالها تفصیلها/ بر اهل صورت شد سخن تفصیلها اجمالها
دکتر غلامحسین یوسفی
پینوشتها:
۱. Harmonie
۲. Lean suberville, Theorie de l۰۳۹;Art et des Genres Litteraires, pp.۲۱-۲۲
۳. Conformite
۴. Constance
۵. ر.ک فن شعر، ترجمهی دکتر عبدالحسین زرینکوب، صص۳۴-۳۷ و صص۶۲-۶۵.
۶. (۶۵-۸ ق.م) Horace
۷. Epitre aux pisons
۸. Ars poetice
۹. ر.ک سخن سنجی، دکتر لطفعلی صورتگر، صص۱۰۶-۱۰۸. این سخنان یادآور سفارشهای نویسندهی قابوسنامه در رسم شاعری است که نوشته است: «مدحی که گویی در خور ممدوح گوی و آن کسی را که هرگز کارد بر میان نبسته باشد مگوی که شمشیر تو شیر افکند و به نیزه کوه بیستون برداری و به تیر موی بشکافی و آنکه هرگز بر خری ننشسته باشد، اسب او را به دلدل و براق و رخش و شبدیز ماننده مکن و بدان که هر کسی را چه باید گفت». (قابوسنامه، سعید نفیسی، صص ۲۱۳-۲۱۴). شمسالدین محمد بن قیس رازی نیز نوشته است: «[شاعر باید] در رعایت درجات مخاطبات و وجوه مدایح به اقصیالامکان بکوشد ملوک و سلاطین را جز به اوصاف پادشاهانه نستاید و وزرا و امرا را به تیغ و قلم و طبل و علم مدح کند. سادات و علما را به شرف حسب و طهارت نسبت و وفور فضل و غزات علم و نزاهت عرض و نباهت قدر بستاید. زهّاد و عبّاد را تبتل و انابت و توجه حضرت عزّت صفت کند. اوساطالناس را به مراتب نازل عوام فرودنیارد. عوام را از پایهی خویش بسیار برنگذراند. خطاب هر یک فراخور منصب و لایق مرتبت او کند.»(المعجم فی معاییر اشعارالعجم، تصحیح مدرس رضوی، ص۳۳۱، چاپ خاور، تهران۱۳۱۴)
۱۰. Caractere
۱۱. Arnold Bennett (۱۸۶۷-۱۹۳۱)
۱۲. Dictionary of world Literary Terms, pp.۲۱-۵۲, Edited by Joseph T. Shipley, London۱۹۵۵.
۱۳. Character
۱۴. Lajos Egri
۱۵. The Art of Dramatic Writing, ۱۹۴۶, Newyork، این کتاب به نثری روان و مطبوع توسط آقای دکتر مهدی فروغ به فارسی ترجمه و به سال ۱۳۳۶ در تهران چاپ و منتشر شده است.
۱۶. Bone structure
۱۷. ر.ک فن نمایشنامه نویسی، ص ۵۰ به بعد؛ نیز در باب نکاتی که در مورد شخص بازی قابل تأمل است ر.ک: Théorie l۰۳۹;Art et des Genres Litteraires, p.۲۸۶
۱۸. ر.ک فن نمایشنامهنویسی، صص۱۱۹-۱۲۹
۱۹. در میان شعرای فارسیزبان، فردوسی در آفریدن اشخاص داستان و رعایت تناسب بین طبایع و رفتار و گفتار آنان بهتر از دیگران و با کمال هنرمندی از عهده برآمده که شرح آن محتاج بحثی دیگر است.
۲۰. مرزبان نامه، تصحیح مرحوم محمد قزوینی، تهران۱۳۱۷، صص۱۷۷-۱۷۸، لافونتن نیز این قصه را با اندک تفاوتی در یکی از اشعار خود آورده است. ر.ک: Fables de la Fontaine per A.Gazier, p.۳۵, Paris, ۱۹۲۲.
۲۱. گلستان، صص۱۴۷-۱۴۹، تصحیح فروغی
۲۲. نسخهی دیگر: دولتت
۲۳. نسخهی دیگر: دایه
۲۴. گلستان، ص۱۰۰
۲۵. بوستان، صص۱۳۴-۱۳۵، تصحیح فروغی
۲۶. نسخهی دیگر: زو سلطنت بود بیش
۲۷. گلستان، ص۱۳۴
۲۸. گلستان، صص۱۱۵-۱۱۶
۲۹. بوستان، ص۱۲۲
۳۰. بوستان، باب چهارم، ص۱۲۳؛ این داستان با اندک تفاوتی در اسرارالتوحید آمده و به ابوسعید ابوالخیر نسبت داده شده است. ر.ک اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، تصحیح دکتر صفا، ص۲۲۵
۳۱. گلستان، باب چهارم، ص۱۱۹
۳۲. بوستان، ص۸۱-۸۲
۳۳. بوستان، ص۷۹
۳۴. بوستان، ص۱۳۳
۳۵. گلستان، ص۱۰۲
۳۶. گلستان، ص۸۲
۳۷. بوستان، صص۸۲-۸۳
۳۸. گلستان، ص۸۱
۳۹. قرآن مجید، سورهی۲۵(فرقان) آیهی۷۲
۴۰. گلستان، ص۷۰-۷۱
۴۱. در باب سوم بوستان (ص۱۱۷) سعدی همین مضمون را به صورتی دیگر آورده است:
نبینی شتر بر نوای عرب که چونش به رقص اندر آرد طرب
شتر را چو شور و طرب در سر است اگر آدمی را نباشد خر است
(راهنمای کتاب، سال ششم، شمارهی سوم و چهارم و پنجم، خرداد، تیر و مرداد ۱۳۴۲، صص۱۶۲-۱۶۶ و ۲۶۳-۲۶۸، با اندکی تصرف)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست