پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

جایی که علم و فلسفه به هم می پیوندند


جایی که علم و فلسفه به هم می پیوندند

ظهور نظریات علمی در فضای جدید فلسفه

علم و فلسفه در طول تاریخ بشری، ارتباطهایی نزدیک و پیچیده با یکدیگر داشته اند. می دانیم که همه علوم و معارف ذیل عنوان «فلسفه و حکمت» مطرح بوده اند و تنها در دوره جدید، شاهد جدا شدن یک به یک علوم از فلسفه بوده ایم. به همین دلیل، بسیاری از متفکران و فیلسوفان مطرحی که در تاریخ بشری فعالیت کرده اند، دانشمندان بزرگی هم بوده اند. « افلاطون» و «ارسطو» از جمله این افراد هستند. هنگامی هم که به دوره جدید گام می نهیم، این نکته به خوبی آشکار می شود و بزرگترین فیلسوفان این دوره مانند «دکارت»،«لایب نیتز»،»پاسکال» و «راسل» دانشمندان و ریاضیدانان برجسته ای به شمار می آمده اند.

فلسفه در لغت به معنای « دوستی دانش و معرفت» است و کسی که حکمت و دانش را دوست داشته باشد، نمی تواند از رویکردهای متفاوتی که به مضامین مختلف روا داشته می شوند، به سادگی گذر کند. در این میان، فیلسوفان نمی توانسته اند از علم به عنوان یکی از معتبرترین معارف جهان جدید به سادگی بگذرند و همین موضوع سر توجه آنان به فلسفه بوده است.

در این میان، فیلسوفان سعی کرده اند علم را «تحلیل فلسفی» هم بکنند. آنها علاقه مندند بدانند چه چیزی در ریاضیات وجود دارد که چنین قطعیتی را بدان ارزانی می دارد و یا اینکه معارف علمی چگونه توجیه می شوند. اصلاً علم چیست و نظریه های علمی چه تفاوتهایی با نظریه های غیر علمی دارند؟

● راز پیشرفت فلسفه علم

توجه به مبانی علم بی جهت به وجود نیامده است. علم از سده شانزدهم تا نوزدهم رشدی شگرف و چشمگیر را تجربه کرد. این رشد چنان بود که عده ای تصور می کردند علم دارد به پایان راه خود می رسد و در این مقطع دیگر پرسشی نیست که نتوان با علم بدان پاسخ گفت. طبق این تصور، علم کشکولی است که بتدریج در حال پر شدن است و با این کار، علم رسالت و وظیفه کامل خود را به انجام می رساند. این دیدگاه همچنین روش علمی را معتبرترین و به یک معنا تنها روش معتبر برای کسب معرفت قلمداد می کرد. این روش را هم عمده دانشمندان «روش استقرایی» می دانستند.

«کانت» اولین ضربه را به حجت تام علم وارد کرد. او معتقد بود صادق بودن به معنای مطابقت با واقع نیست و ذهن انسان هم در اینکه ما چیزی را صادق بدانیم، نقشی مهم و اساسی ایفا می کند. «انیشتین» هم از منظری دیگر در آغاز قرن بیستم به این نکته رسید. به عقیده او نیز، اینکه نظریه های علمی را نظریه هایی بدانیم که با عالم واقع مطابق هستند، کاملاً اشتباه است. به تعبیر دیگر، ذهن ما، مفاهیم و مقولات زیادی را هنگام رابطه با واقعیت بدان نسبت می دهد و ترکیب مقولات ذهنی و امر واقع صادق بودن را برای ما سامان می دهد. یکی از مواردی که این نکته را تأیید می کند، دو گانگی موج و ذره در فیزیک جدید است. بسیاری از آزمایشها را می شود با دو وجه توصیف کرد. الکترون را می شود موج تصور کرد یا ذره و هر دو وصف هم به صورت باور نکردنی موجه و صادق هستند.

● تصویر جدید نسبت به علم

تا اوایل سده بیستم، بشر جدید فکر می کرد علم نیوتنی بی نیاز از تصحیح است. کار جهان مادی و فیزیکی از قوانین معینی تبعیت می کند که نیوتن و دیگران آنها را کشف کرده بودند. اما در سده بیستم، این معنا مورد خدشه واقع شد. متفکران این دوره پی بردند که علم هم نیازمند تصحیح است و ما هم چیزی بر آنها از مفاهیم و مقولات ذهنی مان اضافه می کنیم. دراین سده، فیلسوفان علم تصریح کردند دستگاه های مفهومی مختلفی وجود دارند که می توانند جانشین یکدیگر شوند و مفاهیمی که ما به جهان نسبت می دهیم، همیشه نیازمند بازنگری و تصحیح هستند. به تعبیر دیگر، همیشه کنش و واکنشی میان آنچه ما از خود می افزاییم و آنچه کشف می کنیم، وجود دارد. در این منظومه، همیشه این امکان هست که نظریه های بهتر و موجه تری جایگزین نظریه های قدیمی تر شوند.

فیلسوفان علم معمولاً میان علمی و غیر علمی بودن با درست و نادرست بودن تمایز قایل می شوند. علمی بودن یک نظریه بدان معناست که آن نظریه از طریق تجربه، آزمایش شده باشد. اما درست بودن و نادرست بودن با معیار صدق مشخص می شود.

بسیاری از قضایای منطقی درست هستند اما علمی نیستند، زیرا برای آزمایش آنها به تجربه نیاز نداریم، همین طور است بسیاری از نظریه های علمی که علمی هستند، اما درست نیستند؛ یعنی برای سنجش آنها باید به تجربه رجوع کرد، اما این نظریه ها نادرست هستند. از سوی دیگر، نظریه های علمی در بسیاری از مواقع با جهان سازگار هستند. این نظریه ها هر چند به تمامی از واقعیات ناشی نمی شوند و ذهن انسانی نیز در حادث شدنشان نقشی اساسی دارد، اما در مورد جهان، جور در می آیند. به زعم «پرس» تفاوت علم با معارف دیگر در این است که علم حاضر است نظریه های خود را تابع واقعیات تغییر دهد و این نکته باعث شده نظریه های علمی با واقعیتها سازگار باشند.

● ظهور نظریه های غیرعلمی در فضای جدید فلسفه علم

در تصویر جدید از علم، فضایی ایجاد می شود که نظریه های غیرعلمی یعنی نظریه هایی که آزمایش تجربی نمی شوند، (مانند نظریه های فلسفی، منطقی ، دینی، هنری و اخلاقی) هم قدرت ظهور داشته باشند. تا قبل از این، این گونه تصور می شد که تنها نظریه های علمی معتبرند و هر چه غیرعلمی است، نادرست است این تصویر مورد خدشه واقع شده است. این فضا طبیعتاً راه را بر گفتگو و مکالمه جدی عالمان و دینداران می گشاید. می توان این فضا را در فلسفه دوم «ویتگنشتاین»، یعنی آنجا که شاهد بازیهای مختلف زبانی هستیم (که زبان علم یکی از آنهاست) به روشنی دید. به همین دلیل، تأکید بسیاری که در چند دهه اخیر بر مکالمه علم و دین صورت گرفته، امری متکلفانه و تصنعی نیست و از نیازی عمیق خبر می دهد. این نیاز آن است که بشر پی برده علم به تنهایی نمی تواند راه نجات بشر را در مسیر طولانی و سختی که پیش رو دارد، نشان دهد و به منابع معرفتی دیگر که علم یکی از آنهاست، نیاز بسیاری دارد.

● خدشه «کوهن» و «فایرابند» به روش علمی

در روش علمی ابتدا این گونه پنداشته می شد که باید مشاهدات کنترل شده انجام دهیم و پس از جمع آوری این داده های قابل اعتماد، به منطق استقرایی می رسیم و آنگاه صورت بندی عامی ارائه می کنیم. سپس این نظریه را با ابزارهای مختلف به آزمون می گذاریم و اگر نظریه از آزمون ما سربلند خارج شد، نظریه را علمی و موجه قلمداد می کنیم. این تصویر کلاسیک در مورد نظریه علمی است. این چیزی است که «کوهن» بدان یک «پارادایم» یا «سرمشق علمی» می گوید.

بر طبق نظر کوهن، در هر دوره ای یک پارادایم علمی مسلط داریم که این پارادایم با انقلابی به پارادایمهایی دیگر تبدیل می شود. اما اینکه تصور کنیم می توانیم میان این سرمشقهای مختلف قضاوت کنیم و یکی را بر دیگری رجحان دهیم، تصوری اشتباه است. به تعبیر دیگر، این سرمشقها قابل مقایسه نیستند. بر طبق این تصور، ما معیار و ملاکی برای برتری دادن نظریه علمی جدید نسبت به طبیعت در قبال نظریه ارسطویی نسبت به طبیعت نداریم. این همان چیزی است که با عنوان «نسبی گرایی علمی» از آن یاد می شود و یکی از مکاتب مسلط در فلسفه علم معاصر است. فردی به نام «فایرابند» در کتاب «بر ضد روش» هم از منظری دیگر وجود هر معیار و ملاک علمی معتبر را زیر سؤال می برد و به یک معنا، ادامه دهنده راه کوهن است؛ راهی که معیار مطلق و معتبر را از علم می گیرد و آن را همردیف معارف دیگر قرار می دهد.

● موضوعات فلسفه علم

موضوعات فلسفه علم بسیار متنوعند. فیلسوفان علم به نظریه ها و قوانین علمی با دقت نظر می کنند. به عنوان مثال، آنها «نظریه کوانتوم» را مورد توجه قرار می دهند و بررسی می کنند که این نظریه در ارتباط با موضوع مهم «جبر و اختیار» چه می تواند به ما بگوید.

نظریه های «نسبیت عام و خاص» هم از دریچه مبانی نظری مورد توجه قرار گرفته و قرار می گیرند. در مورد الزامهای اخلاقی و فلسفی نظریه «داروین» هم همین گونه بحثها صورت گرفته اند. فیلسوفان علم در مورد «ماهیت استنتاج قیاسی»، «ماهیت نظریه علمی»، «ماهیت علیت»، «ماهیت مشاهده» و «نسبت مشاهده و نظریه» نیز تأملات سودمندی انجام داده اند. به همین دلیل است که بسیاری از فیلسوفان علم معتقدند، فیلسوف علم باید در یک رشته دیگر هم متخصص باشد و بهتر است در دوره کارشناسی، یک رشته علمی را انتخاب کند و در آن متخصص شود و در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری، رشته فلسفه علم را انتخاب نماید.

در این میان، از انتقادهایی که به فیلسوفان علم وارد شده اینکه آنها بیشتر علمی چون فیزیک را سرمشق خود قرار می دهند، در حالی که هم اکنون علوم مهیجی چون زیست شناسی و شیمی و حتی علوم انسانی وجود دارند که فیلسوفان علم باید بدانها نیز توجه بیشتری نشان دهند. البته، این انتقاد تا حدی تأثیر خود را گذاشت و به همین دلیل در مقطع کنونی، فلسفه فیزیک از رواج و توجه سابق برخوردار نیست و معارفی مانند فلسفه زیست شناسی، فلسفه شیمی و فلسفه اقتصاد بیشتر مورد توجه قرار می گیرند. خود مفهوم تکامل نیز بسیار مورد توجه قرار گرفته و همین باعث تعدیل و تصحیح نظریه تکاملی داروینی گشته که برای سالیان سال در گروه های علمی به عنوان نظریه علمی و موجه از آن یاد می شد.

از سوی دیگر، رواج و گسترش روز افزون رایانه و کارکردهای قابل توجه آن، مباحث جالب توجهی را به وجود آورده است که این مباحث در مرز فلسفه علم، فلسفه ذهن و فلسفه فناوری هستند. اینکه آیا رایانه می تواند فکر کند و تفاوتها و تشابهات رایانه با ذهن انسان چیست، از جمله این مباحث هستند که تا حدی جای فلسفه فیزیک و مباحث آن را گرفته اند. در این شاخه، همچنین روان شناسی، زبان شناسی و پزشکی هم بسیار به کار متخصصان می آید.

به تعبیر دیگر، ما گونه ای شاخه میان رشته را شاهد هستیم که دستاوردهای علوم و معارف مختلف برای فهم بهتر مفاهیمی چون هوش و ذهن به کار گرفته می شوند.

فلسفه علم با مباحث فلسفه ریاضیات هم پیوند خورده است. در اینجا پرسش آن است که معرفت ریاضی از کجا می آید و چگونه است که ریاضیات با جهان انطباق پیدا می کند و به چه نحو و تا کجا با آن منطبق است؟ اینکه عدد چیست هم یکی دیگر از پرسشهای پیچیده فلسفه ریاضیات به شمار می آید. ارتباط میان علم و ریاضیات هم در این بستر به وضوح مطرح می گردد. دراین راستا، ما شاهد دو گروه کاملاً متمایز هستیم. عده ای بر این نظرند که ریاضیات از ذات ساخت جهان خبر می دهد و افرادی دیگر که تصور می کنند، ریاضیات ساخته ذهن بشری است. هر دو این نظریه ها هم البته مشکلات خاص خود را دارند. اگر بر این نکته تأکید کنیم که ریاضیات در ذات جهان ریشه دارد، مؤلفه های ذهنی آن فراموش می شوند و اگر بر ذهنی بودن آن دست بگذاریم، پیوند و ارتباط آن با جهان مورد غفلت واقع می گردد. اینها مسائلی هستند که در فلسفه ریاضیات و فلسفه علم، هم اکنون بسیار مورد توجه قرار می گیرند.

● مضامین متأخر در فلسفه

می توان گفت، فلسفه علم بیش از گذشته به زندگی عادی و عینی توجه نشان داده است. همچنین، می توان گفت مرزهای علم و فلسفه در موقعیت فعلی شکننده تر و کم رنگ تر شده اند. توجه این فلسفه به مباحث مربوط به رایانه، این نکته را به روشنی نشان می دهد.

البته، فیلسوفان علم نظاره گر معرفتی دیگر هستند و آنها شارح و تحلیلگر آموزه هایی هستند که در گروه های علمی صورت می گیرند. با وجود این، گزینش و انتخاب خود فیلسوفان علم هم در اینکه چه موضوعی را موضوع پژوهش خود قرار دهند، بسیار مؤثر است. زمانی بود که مباحث فیزیکی در اولویت قرار داشتند. هم اکنون مباحثی چون آگاهی یا علیت یا رایانه مورد نظرند که این موضوعات، پیوندهای نزدیکی با مباحث فلسفه قدیم و مابعدالطبیعه آن بر قرار می کنند.

این چرخش را در فلسفه علم معاصر به خوبی می توان احساس کرد. همین که دیگر در فلسفه ذهن از لفظ «مابعدالطبیعه» به صورت منفی یاد نمی شود و مبانی مابعدالطبیعه علوم تا حدودی به رسمیت شناخته می شوند، این نکته موجه می گردد.

حسین فرزانه