جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
عقلانیت مدرن و پست مدرن
![عقلانیت مدرن و پست مدرن](/web/imgs/16/152/o01qk1.jpeg)
امروز صبح وقتی داشتم مطلب قبلی را می خواندم احساس کردم که یک امر خیلی مهم را در آن جا نادیده گرفته و از ارائه ی موضعم درباره ی آن غفلت کرده ام و آن هم بحث از « عقلانیت » است. در واقع وقتی شما از موضعی پست مدرن می خواهید درباره ی پدیده های اجتماعی یا فردی توضیحی بدهید، اگر موضع تان را درباره ی عقلانیت مشخص نکنید، آن گاه تقریبا می شود گفت که حرف هایتان بیهود خواهد بود چرا که به نظر می رسد مهمترین وجه تمایز دوران (یا شخصیت) مدرن از پست مدرن نوع عقلانیتی است که افراد و جوامع پذیرفته اند.
برای همین الان می خواهم درباره ی عقلانیت مدرن حرف بزنم و احتمالا لابلای آن یا در ادامه درباره ی شکل عقلانیت پست مدرن صحبت خواهم کرد. البته از این سخنم احتمالا متوجه شده اید که من پیشاپیش پذیرفته ام که پست مدرنیته نیز خود « شکلی از عقلانیت » است که در واقع چنان با انواع عقلانیت مرسومی که ما می شناسیم متمایز و متفاوت است که بعضا ناشناخته و مبهم به نظر می رسد چرا که در آن حتی دیوانگی ِ محسوس نیز می تواند به عنوان شکلی از عقلانیت پذیرفته شود.
در کلی ترین سطح من عقلانیت بشری را به دو دسته تقسیم می کنم:
۱) عقلانیت خارج از متن عقلانیت معطوف به متن.
۲) عقلانیت با پیش فرض وجود حقیقت عقلانیت با پیش فرض عدم وجود حقیقت.
حال من آنهایی را مدرن می نامم که معتقد به امکان وجود عقلانیت ی خارج از متن هستند و پیش فرض شان را مبتنی بر وجود حقیقت گرفته اند. اگر دقت کنید متوجه می شوید که می توان این دیدگاه را در دوران پیش مدرن نیز مشاهده کرد. این ویژگی مشترک عقلانیت پیشامدرن و مدرن است که در آن این احساس در افراد و روح جامعه وجود دارد که می توانند از موضعی بیرون (یا از بالا) ی واقعیت به نظاره ی آن بنشینند و به کمک یک جور « خرد انتقادی ِ» فرازمانی و فرامکانی درباره ی « درستی یا نادرستی » چیزها به قضاوت بپردازند. خداباوران ِ پیشامدرن چنین اعتقادی داشتند و روح حاکم بر اندیشه ی روشنگری نیز مبتنی بر چنین پیش فرضهایی بود و در سنت جامعه شناسی هم مارکس و هابرماس نمونه های اعلای چنین تفکری هستند.
حال به نظرتان اگر حقیقتی وجود داشته باشد و همچنین ما این توانایی را داشته باشیم که از موضعی فرامتنی درباره ی واقعیت قضاوت کنیم احتمالا چطور جهان و زندگی ای خواهیم داشت؟
قضاوت مبتنی بر عقل سلیم به ما می گوید که احتمالا باید زندگی خوبی داشته باشیم چون اولا چون حقیقت وجود دارد. وجود حقیقت نشانه ی آن است که می توانیم امیدوار باشیم که روزی همه چیز خوب خواهد شد و می توانیم در یک پروسه ی تکاملی به سوی جامعه ی بهتر و شخصیت بهتر حرکت کنیم و نشانه های پیشرفت را هر روز ببینیم و ارزیابی کنیم و از سویی دیگر از آن جا که امکان نشستن « خارج از خود » وجود دارد می توانیم با نگرشی خود- انتقادی (Self-Criticism ) که گیدنز آن را مشخصه ی دوران مدرن می داند، درباره ی خودمان به قضاوت بنشینیم و با اصلاح گری مداوم ظهور جامعه ی بهتر و البته توسعه ی شخصیتی را شاهد باشیم.
مهمترین ویژگی عقلانیت مدرن آن است که به انسان « دقت »، « عینیت »، « انتقاد ریشه ای » را هدیه کرده است، ابزارهای قدرتمندی که در افسون زدایی از اندیشه ی بشر نقش اساسی را ایفا کردند و ما را از دگماتیسم و استیلای مذهب و سنت رها کردند، و از این نظر بشریت وامدار این شکل از عقلانیت می باشد.
(البته این شکل از عقلانیت را می توانیم به دو دسته ی عمده ی پذیرای ساختار همچون لیبرال ها و منتقد ساختار همچون مارکسیستها تقسیم کنیم که فعلا محل بحث نیست، از منظری که من صحبت می کنم هر دو خصلت های مشابهی دارند)
اما از سویی دیگر نمی توان وجوه منفی این شکل از عقلانیت را نادیده گرفت. به نظرم تصور پروسه ی تکاملی پیشرفت اجتماعی در متن جامعه ی مدرن، تنها یک جور خوش خیالی است چرا که داشتن پیش فرض امکان وجود حقیقت و نیز امکان فراتر رفتن از متن، یک پیامد بسیار مهم دارد، آن هم « سرکوبگری » است. خصلت عقلانیت مدرن و انسان های عقلانی (rational) در سرکوبگر بودن ِ آن ها است. این یک جور خصلت ذاتی است. چرا که انگار انسان مدرن (همچون انسان پیش مدرن) نمی تواند « امکان وجود تفاوت » را درک کند. از نظر او یک نظم و « یک شیوه ی زندگی درست » و یک حقیقت وجود دارد، و وظیفه ی انسانها آن است که نخست بکوشند که این حقیقت و شیوه ی زندگی درست را درک کنند و دوم، خود را با این نظم عقلانی هماهنگ و همراه سازند.
بدین جهت انسانهای عقلانی شیوه های دیگر « بودن » و « وجود داشتن » را بر نمی تابند و غالبا با قرار گرفتن در موضعی بالا (چیزی شبیه به ریش سفیدان در نظم های سنتی) به سخره گرفتن هر « دیگری » ای می پردازند. جهان اجتماعی و ذهنی انسانهای عقلانی سرشار از دسته بندی و خط و مرزهای مشخصی است که میان « ما » و « دیگران » کشیده شده است. در این نظام مرزبندی میان آنهایی که « سرشان به تن شان می ارزد » و آنهایی که « نمی ارزد » تفاوت های مشخصی وجود دارد. میان « بی فرهنگ ها » و « با فرهنگ ها »، میان « انسانهای پیشرو و قوی » و « انسانهای عقب مانده و ضعیف » مرزهای مشخصی کشیده شده است.
در این میان و بطور کل « ما » آنهایی هستند نظم عقلانی موجود را درک کرده و با آن همراه هستند و در مسیر پیشرفت مداوم قرار دارند و در آن طرف، طیف گسترده ای از « دیگری » ها قرار دارند که هر کدام به جهتی شاید « فقدان هوش یا سواد لازم »، « فقدان شعور »، « احساساتی بودن بیش از حد » یا « فقدان تجربه ی اجتماعی لازم » یا « سطح شخصیتی پایین (Personality level) » از درک شیوه ی صحیح زندگی عاجزند و مرتب در موقعیت خودشان در حال « در جا زدن » قرار دارند.*
بدین ترتیب این پیشرفت مداوم و حداکثری نشاندهنده ی آن است که این « ما » هستیم که در فراسوی « متن » ها به سطح بالایی از معرفت، شناخت و تجربه دست یافته ایم و دیگران ملزم اند خود را با این شیوه ی زندگی برتر هماهنگ کنند.
http://social-me.blogfa.com/
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست