یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تولد «خشم و هیاهو»


تولد «خشم و هیاهو»

سالروز تولد ویلیام فاکنر , برنده نوبل ادبیات

امروز زادروز ویلیام فاکنر نویسنده معروف و برنده جایزه نوبل ادبیات است که ۲۵ سپتامبر سال ۱۸۹۷ به دنیا آمد و ۶۵ سال زندگی کرد. فاکنر در جنوب آمریکا به دنیا آمد، و همة عمرش را به تقریب در همان‌جا گذراند. درباره سال‌های اولیه زندگانی فاکنر اطلاعات زیادی در دست نیست. همین‌قدر می‌دانیم که در دوران کودکی‌اش داستان‌های زیادی از رشادت و دلاوری و افتخار درباره اجداد خود و دیگر قهرمانان جنوب آمریکا می‌شنید. به‌این ترتیب نیازی به مطالعة تاریخ جنوب پیدا نکرد، چون در سایه جنوب بار می‌آمد و سقوط آن را تجربه می‌کرد. تحصیلاتش نامرتب بود و مانند دیگر بزرگان قلم با درس و مشق میانه خوبی نداشت. به‌جای آن هرچه را که جالب می‌یافت مطالعه می‌کرد. با رسیدن به سن بلوغ به سرودن شعر پرداخت. در هفده‌سالگی با فیل استون آشنا شد. این آشنایی به دوستی عمیقی منجر شد، آن‌چنان که همة نوشته‌های فاکنر پیش از چاپ از زیر نظر انتقادی‌ فیل استون می‌گذشت. با آن‌که فیل استون در رشته حقوق درس می‌خواند، شور عجیبی به ادبیات داشت و با قرض دادن کتاب به فاکنر، او را وارد دنیای پر اسرار شعر و ادب کرد. در سال ۱۹۱۸، که صلح مسلح اعلام شد، فاکنر دست به نوشتن شعر برای روزنامه‌ها و مجلات مدارس زد. در سال ۱۹۲۴ نخستین مجموعه شعرش به‌نام «الهه مرمرین» انتشار یافت. یک سال بعد با شروود اندرسن نویسنده بزرگ آمریکایی آشنا شد. این آشنایی نقطه عطفی است در زندگی فاکنر و، به قول خودش، الهام‌بخش او برای رمان‌نویس‌ شدن. دو رمان «پشه‌ها» و «پول سیاه» محصول این دوره است که بین سال‌های ۱۹۲۶ تا ۱۹۱۷ به کمک شروود اندرسن انتشار یافت. سال‌های پربار زندگی فاکنر از۱۹۲۷ آغاز می‌شود. شاهکار او «خشم و هیاهو»، هم‌زمان با رمان دیگرش، «سارتوریس»، در ۱۹۲۹ منتشر می‌شود. و پس از آن تا سال۱۹۶۲- سال مرگش- علاوه بر مجموعه بزرگی از داستان‌های کوتاه، نزدیک به سیزده رمان دیگر می‌نویسد- که از آن میان As I Lay Dying, Light in August, Sanctuary, Go Down,Moses,«ابشالوم، ابشالوم» در ردیف بهترین کارهای او شمرده شده‌اند.

فاکنر مانند دیگر بزرگان قلم شخصیت پیچیده و چند جانبه‌ای دارد. او آدم عجیب و غریبی است. هیچ‌گاه تن به مصاحبه نمی‌داد. اگر هم گاهی مجبور به مصاحبه می‌شد، دربارة کارهایش به گفتارهای ضد و نقیض دست می‌زد. از دنیای ادب روز خودش را دور نگه می‌داشت و در زادگاهش، شهر کوچک آکسفورد در ایالت می‌سی‌سی‌پی، در انزوای نسبی به‌سر می‌برد. فاکنر هم به‌عنوان نسخة بدل انسان شریف و نیک نفس جنوب، مهربان و صمیمی و خون‌گرم، معروف شده و هم به‌عنوان آدمی خون‌سرد و پرافاده و گنده‌گو. وقتی یکی از داستان‌هایش به‌صورت فیلم درآمد، تهیه‌کنندگان و کارگردان فیلم را با تصمیم خود مبنی بر حاضر نشدن در جلسة افتتاحیه به هراس انداخت. اما شب افتتاح در سالن سینما بود. نظیر چنین هراسی را هنگامی که تصمیم گرفت برای دریافت جایزة نوبل در سال ۱۹۵۰ به سوئد نرود، در دل دوستان و خویشانش انداخت. ولی چون می‌خواست دخترش پاریس را ببیند، از تصمیم خود عدول کرد. در اواخر عمر نیز دعوت کندی را برای شام که به‌مناسبت برندگان جایزة نوبل در کاخ سفید تشکیل می‌شد رد کرد. در سال ۱۹۲۷، هنگام شروع همکاری با مجله«ساتردی ایوینینگ پست» و پس فرستاده شدن دو تا از داستان‌های کوتاهش، در نامه‌ای که به مدیر مجله نوشت با لحنی خودستا طلیعة درخشش خود را به‌عنوان داستان نویسی بزرگ گوشزد کرد. جای تعجب است که این مرد خودستا چند سال بعد در جواب مدیر مجلة «امریکن مرکوری» که عکس و شرح حالش را خواسته بود نوشت:« از فرستادن عکس معذورم. فکر هم نمی‌کنم عکسی از خودم بگیرم. و اما از شرح حالم. به ... چیزی نگو که ککشان هم نمی‌گزد. اگرهم خواستی، بهشان بگو دو سال قبل در کنفرانس ژنو سوسمار و کاکاسیاه برده‌ای پسم انداختند یا چیزی از این قبیل.‌«

زمینه داستان‌های فاکنر جنوب آمریکاست: آکسفورد، آلاباما، جفرسن، ممفیس. فاکنر برای شخصیت‌های آثارش تاریخ خاص خودشان را می‌آفریند، با محیطی افسانه‌ای. این محیط افسانه‌ای چیزی جز همان قطعه زمین لافایت نیست که در آکسفورد قرار گرفته و ملک شخصی اوست. در نهایت خاطرة این محیط به افسانه‌ای نیمه فراموش شده پیوسته است و فاکنر آخرین مرثیه‌گوی آن است. از آن‌جا که فاکنر در کارهایش به‌دنبال علت و چرا می‌گردد، در بند پیگیری تاریخ و ترتیب زمانی نیست. گویی با شکستن سد زمان می‌خواهد گذشته و حال را به‌هم پیوند دهد، آن هم نه در زمان ساعتی بلکه در زمان خورشیدی، آن‌چه که انسان‌های بدوی از آن آگاهی داشتند. به‌این ترتیب، ما با دنیایی روبرو می‌شویم که تمام جنبه‌های آن به دقت طرح‌ریزی شده است، با داستانی پیچیده که اجزای آن برای راوی آشکار است، ولی هنوز در ذهنش شکل نگرفته است. در ورای این روایت همواره جست‌وجو و تلاش جانکاهی هست برای نظم دادن. روی‌دادها و طرح‌ها دوباره و دوباره در هر رمان جدید رخ می‌نمایند، جرح و تعدیل می‌شوند و مفاهیم تازه‌ای می‌یابند. شخصیت‌هایی که در یک رمان بی‌اهمیت بودند، در رمان‌های دیگر ابعاد مهمی می‌یابند و میان رمانتیک بودن تا مسئولیت اخلاقی داشتن در نوسان‌اند.



همچنین مشاهده کنید