سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مجله ویستا

ما ز بالاییم و بالا می رویم


ما ز بالاییم و بالا می رویم

روح الهی انسان, دُرّ نامکشوف وجود اوست

شرق‌شناسان از دیرباز بر آن بوده‌اند که گاهواره تمدن از مشرق زمین آغاز شده است. منظور از مشرق زمین ناحیه جنوب شرقی آسیاست که این تقسیم‌بندی مصر را نیز دربر می‌گیرد. (دورانت، ویل، ۱۳۶۷) در میان مشرق زمین این مردم بین‌النهرین بودند که به علت برخورداری از رفاه توانستند به مدنیت دست یابند. آنها کسانی بودند که مرحله زندگی بیابانگردی و شکار و ماهیگیری را پشت سر گذارده و به کشاورزی و دامداری پرداخته بودند.

در واقع آنها از دغدغه خوراک و مکانی امن برای سکونت به مسائل عمیق‌تری همچون معنای زندگی روی کرده بودند؛ به این که از کجا و چرا آمده‌اند؟ وجود ظرف‌های غذا در گورستان‌هایی که در این منطقه یافت شده است، نشان از اعتقاد این مردم به زندگی پس از مرگ دارد. در واقع در مشرق زمین است که برای نخستین بار به مقوله آفرینش انسان پرداخته می‌شود. جالب است که ادیان ابراهیمی که جانمایه تفکر در آنها با آفرینش زمین و انسان آغاز می‌شود در همین منطقه ظهور می‌کنند.

در اغلب منابع مشرق زمین که به چگونگی آفرینش انسان پرداخته‌اند، دیده می‌شود​ خداوند آدمی را از خاک یا ​ گل آفریده است. نمونه بارز منابع اسلامی‌ که به جزئیات خلق انسان اشاره کرده،‌ تاریخ طبری است. در این کتاب در چندین حکایت از قول ناقلان حدیث آمده است که خداوند چهار فرشته اعظم خود را به نوبت به زمین می‌فرستد تا برای آفرینش آدم از زمین گل بیاورند و هر بار زمین از دادن گل خود امتناع می‌کند. تا این‌که نوبت به عزرائیل می‌رسد و او به قهر و غضب فرمان خداوند را گردن می‌نهد. (طبری، محمد بن جریر، ۱۳۶۲)

طبق این کتاب وقتی انسان آفریده می‌شود، مجسمه‌ای گلی و توخالی بود که جانی نداشت و خداوند با دمیدن نفس حیات به او جان می‌دهد. آیه «از روح خویش در او دمید» که خداوند آن را در سوره سجده آیه ۹ بیان فرموده است، به همین مهم اشاره دارد.

طبق روایات خداوند که در ابتدا فرشتگان را به کار آوردن خاک از زمین برای آفرینش گماشته بود، خود دست به کار می‌شود و انسان را می‌آفریند و از روح خویش در او می‌دمد. از این روست که نجم‌الدین رازی در باب آفرینش آدم ابوالبشر در کتاب خود آورده است ؛ وقتی پادشاهان بخواهند قصری بنا کنند،‌ کارگران را به کار عمارت می‌گذارند و وقتی بخواهند گنجی در آن نهند، خود دست به کار می‌شوند. (نجم‌الدین رازی، ۱۳۷۳)

در طول تاریخ ایران اسلامی، عارفان و شاعران زیادی به اهمیت دمیده شدن روح خداوند در وجود انسان پرداخته‌اند. به عقیده آنها روح خداوند یا همان دم حیات آن یگانه گوهر یا سر سودایی است که در روح انسان به ودیعه نهاده شده است؛ آن قطب‌نمایی است که آدمی می‌تواند به وسیله آن ​ به​آن مکانی بازگردد که از آنجا آمده بود. از این رو حفظ این گوهر یا لوح محفوظی که ابتدا پاک و بدون خدشه بود، برای آدمی از ارزش والایی برخوردار است. چرا که این گوهر باید به همان صورت اولیه به سوی خداوند بازگردد و پاکی روح آدمی جواز بازگشت او به آن بهشتی است که از آن رانده شده است. انسان‌ها همه از جانب خداوند آمده‌اند و به جانب او باز می‌گردند.

نکته: روح خداوند یا همان دم حیات آن یگانه گوهر یا سر سودایی است که در روح انسان به ودیعه نهاده شده است؛ قطب‌نمایی است که آدمی می‌تواند به وسیله آن به آن مکانی بازگردد که از آنجا آمده بود

اما در این میان شیطان مانع بازگشت انسان به سوی خداوند است. او که دشمن قسم خورده انسان است، «و مبادا شیطان شما را از راه به در برد زیرا او برای شما دشمنی آشکار است.» (۴۳:۶۲) مترصد فرصتی است تا بتواند آدمی را از صراط مستقیم به در کند و در این راه از نفس آدمی کمک می‌گیرد. مولانا یکی از شاعران عارفی است که درباره گوهر وجودی انسان و دشمنی شیطان با آن سخن‌های بسیاری گفته است. او در بسیاری از اشعار خود بر آسمانی بودن روح آدمی تاکید می‌ورزد. مولانا در دفتر ششم مثنوی مواجهه شیطان با روح آدمی را به شیوه زیبایی بازگومی کند. او در این دفتر داستان گاوی را به نظم در می‌آورد که شب هنگام گوهری را از قعر دریا بیرون می‌آورد و آن را به ساحل می‌برد تا توسط نور آن چرا کند:

گاو آبی گوهر از بحر آورد

بنهد اندر مرج وگِردش می‌چرد

در شعاع نور گوهر گاو آب ​

می‌چرد از سنبل و سوسن شتاب

و بازرگانی مطلع هنگامی که گاو از گوهر دور می‌شود، آن را زیر گل پنهان می‌کند تا گاو نتواند آن را بیابد.

می​چرد در نور گوهر آن بقر

ناگهان گردد ز گوهر دورتر

تاجری بر در نهد لجم سیاه

تا شود تاریک مرج و سبزه گاه

با پنهان شدن گوهر، گاو از یافتن آن ناامید شده و به آب باز می‌گردد.

مولانا در ادامه این شعر بیان می‌دارد که گوهر همان جان یا روح آدمی است:

اهبطوا افگند جان را در بدن

تا به گل پنهان بود دُر عدن

و گاو شیطان است که نمی‌داند گوهر گمشده در زیر گل پنهان است. چرا که شیطان از قدر و منزلت گوهر یا دردانه وجود انسان بی‌اطلاع است:

کان بلیس از متن طین کور و کر است

گاو کی داند که در گل گوهر است

شیطان که از همان لحظه نخستین آفرینش انسان با او در ارتباط بود، از کیفیت این گوهر که در نهانخانه دل قرار داشت، بی‌اطلاع بود. هنگامی که جسم آدم آفریده شد، او پیوسته در اطراف جسم انسان پرسه می‌زد و وقتی به قول صاحب مرصادالعباد دهان آدم گشاده دید داخل وجود آدم شد. شیطان به تمامی وجود انسان سرک کشید، بجز دل که وقتی به آن رسید، دل را بر مثال کوشکی یافت... هر چند کوشید که راهی یابد تا در اندرون دل در رود هیچ راه نیافت. دل جایگاه گوهر یا روح آدمی است که شیطان را به آنجا راهی نیست. به همین دلیل است که مقام آدمی به واسطه برخورداری از همین گوهر از شیطان و حتی از ملائکه نیز بالاتر است. از این روست که پیامبر(ص) در معراج خود به مکانی رسید که حتی جبرئیل بدانجا راه نداشت.

گاو ابلیس با نافرمانی خداوند گوهر یا به تعبیری قرب الهی را از دست داد. جایگاه این گوهر که سهراب سپهری این گونه به آن اشاره کرده است: در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه از تابش آن خیره شدند، در زیر گل جسم آدمی و در نهانگاه دل است و همان امانتی است که فقط آدمی از عهده برداشتن آن بر می‌آید:

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه فال به نام من دیوانه زدند

آدمی از خاک یعنی ماده پستی که در همه جا یافت می‌شود، آفریده شد. ولی خداوند با دمش روح خود او را ملکوتی گردانید. بنابراین این وظیفه آدمی است که با پیراستن روح خود و دوری از گناه بتواند ذره روح خود را به قرب الهی متصل گرداند.

هما شهرام بخت