جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024
مجله ویستا

ساختار اجتماعی افغانستان


ساختار اجتماعی افغانستان

افغانستان خانه ی گروههای قومی, زبانی و مذهبی و ادیان گوناگون است اگرچه به تدریج به به سمت همگون سازی فرهنگی به پیش میروند و میزان قابل توجهی از یکنواختی فرهنگی وجود دارد اما عوامل تاریخی و جغرافیایی در بسیاری موارد سبب ایجاد و حفظ این گونه گونی شده است

افغانستان خانه ی گروههای قومی، زبانی و مذهبی و ادیان گوناگون است. اگرچه به تدریج به به سمت همگون سازی فرهنگی به پیش میروند و میزان قابل توجهی از یکنواختی فرهنگی وجود دارد؛ اما عوامل تاریخی و جغرافیایی در بسیاری موارد سبب ایجاد و حفظ این گونه گونی شده است.

مطالعات گسترده ای توسط محققان برای بررسی قومیت های گوناگون انجام شده است اما غالبا آنها با یکدیگر اختلاف نظر دارند.

هر طبقه بندی ساده ای باید همه ی جامعه ی افغان را بدون آنکه مقید به مرزهای ثابت شده باشد، مورد مطالعه قرار دهد.

در حقیقت، قومیت به معنای ویژگی های گوناگون در گروههای مختلف است که هرکدام از این گروهها با به کارگیری واژه ی قوم به تشریح پیچیدگی های یک گروه، خانواده یا مشاغل خاص گروه خود می پردازند که هرکدام از این موارد، خود مجموعه ای از مفاهیم را در بر دارد. هر فرد که به قومی تعلق دارد، موظف به حفاظت از قوم در برابر تجاوز خارجی، همکاری با سایر اعضا، پشتیبانی از دیگر اعضا و کمک های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به آنهاست.

غالبا یک روستا به یک قوم متعلق است، لکن این امر الزامی نیست و اینگونه نیست که محیط جغرافیایی ثابتی داشته باشند. مفهوم مضیق تر و محدودتر قوم به خویشاوندان نزدیک اشاره دارد و اصطلاحا قوم و خویش می گویند. در مناطق قبیله ای نیز قوم به شجره نامه یک خاندان یا طایفه ای بزرگ اشاره دارد. در حقیقت قوم محلی است برای ابراز هویت فرد در محیط اجتماعی خود!

● گروه های قومی

در سال ۱۹۹۶، حدود ۴۰% از افغانها پشتون بودند که ۴/۱۱% از این ۴۰% را قبیله ی درانی و ۸/۱۳% را قبیله ی غلجایی تشکیل میدهند و بقیه از اقوام دیگر پشتون هستند. دومین گروه قومی، تاجیک ها هستند با ۳/۲۵% از جمعیت؛ و دیگر اقوام ساکن در پهنه ی جغرافیایی افغانستان عبارتند از: هزاره ها ۱۸%، ازبک ها ۳/۶%، ترکمن ها ۵/۲%، قزلباش ۱% و دیگر اقوام ۹/۶%.

● پشتون ها

هرچند قوم پشتون دارای قدمت زیادی است و به نوعی شاید بتوان آنرا از قدیمی ترین اقوام افغانستان دانست، لکن نقل قول و افسانه ای که آنها را مانند برخی از اقوام دیگر این کشور به یک شخص کهن تاریخی متصل سازد موجود نیست. مثلآ ترکها را به گونه ای افسانه ای به افراسیاب که از شخصیت های افسانه ای سرزمین توران است و در شاهنامه ذکر آن رفته است، نسبت میدهند و تاجیک ها را به کیومرث منسوب می نمایند.

این گروه به لحاظ جمعیتی بزرگترین و به لحاظ سیاسی قدرتمندترین قوم افغانستان است؛ این برتری سیاسی به طور سنتی و از گذشته وجود داشته است. پشتون ها (یا به گویش مردم شمال افغانستان پختون) براساس یک آمارگیری کلی در سال ۱۹۹۵، متشکل از ۱/۱۰ میلیون تخمین زده میشوند، که چنانکه بیان شد، غالبا از دوقبیله ی درانی و غلجایی می باشند. سایر قبایل پشتون عبارتند از: وردک، جاجی، تانی، جَردَن، مَنگَل، خوگیانی، صافی، مهمند و شینواری. پشتون ها به پاکستان نیز وارد شده اند و یک قومیت بزرگ ۱۴ میلیونی را در آنجا تشکیل داده اند، آنها یک کمربند هلالی شکل را در مرز افغانستان و پاکستان شکل داده اند، به این شکل که از شرق افغانستان و در امتداد مرز پاکستان آغاز میشوند، به سمت جنوب و ولایت نورستان امتداد می یابد و سراسر جنوب را پوشش میدهند و در امتداد مرز ایران به طرف شمال کشیده میشوند و تقریبا تا هرات ادامه می یابد. گروههایی از پشتون ها نیز به صورت پراکنده در سراسر کشور و میان اقوام دیگر زندگی میکنند، چراکه آنها از قرن نوزدهم به بعد، به بهانه های گوناگونی ((همچون تغییر جمعیت، کوچهای اجباری و بعضا داوطلبانه بنا به مصالح سیاسی و اقتصادی)) جا به جا شده اند.

شکل ظاهری اقوام پشتون نوعی فیزیک مدیترانه ای از نوع قفقازی است و به گویش های مختلف پشتویی صحبت میکنند. برخی نیز به زبان دری تکلم میکنند؛ چراکه پشتو و دری هردو متعلق به شاخه ی ایرانی خانواده ی زبانهای هند و اروپایی است. به لحاظ مذهب، پشتون ها غالبا سنی حنفی هستند اما برخی از آنها نیز شیعه ی اثنی عشری می باشند.

پشتون ها از قرن هجدهم حکومت مرکزی افغانستان را در اختیار داشتند، یعنی از زمانی که احمدخان ابدالی که اهل قندهار بود، امپراتوری درانی را تاسیس نمود. وی که از فرماندهان لشکر نادرشاه افشار بود، در سال ۱۷۴۷ به اجماع آراء توسط لویی جرگه انتخاب شد و تایید علمای دینی به این انتخاب مشروعیت بخشید. پس از این احمدخان عنوان احمدشاه درانی و قبیله اش که پشتون های ابدالی نام داشتند به عنوان درانی شناخته شدند. وقتی بعد از مرگ وی در ۱۷۷۲ جانشینان وی حمایت قبایل را از دست دادند، امور به دست دودمان محمد زی (از شاخه ی برکزایِ پشتوهای درانی) افتاد.تسلط خاندان محمدزی از سال ۱۸۲۶ تا ۱۹۷۸ تداوم داشت و تنها برای مدت نه ماه در سال ۱۹۲۹، دچار وقفه شد. سپس در سال ۱۹۷۸ قدرت به دومین قبیله ی بزرگ پشتون یعنی قبیله ی غلجایی منتقل شد که رهبری جمهوری دموکراتیک افغانستان را به دست گرفتند؛ البته نکته ای که باید به ان توجه داشت اینکه به سبب ضروریات زندگی شهری، تا حدود زیادی از قبیله ی خود جدا شدند. این جمهوری به وسیله ی حزب دموکراتیک خلق افغانستان که حزبی چپ گرا بود اداره میشد؛ این حزب دارای دو شاخه مستقل بنام‏های خلق و پرچم بود. در ظاهر این دو شاخه باهم وحدت کردند اما هر کدام آن تاریخ و مشی سیاسی خود را داشت. شاخه پرچم خود را حزب زحمتکشان افغانستان و شاخه خلق خود را حزب پیشاهنگ طبقه کارگر افغانستان می‏خواند. این رژیم نیز در سال ۱۹۹۲ توسط دولت اسلامی افغانستان که توسط مجاهدین ( غالبا رهبران آن از قبیله غلجایی بودند) ایجاد شد، از میان رفت؛ البته شخص رئیس جمهور دولت اسلامی افغانستان نیز در سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ تاجیک بود. این دولت از اکتبر ۱۹۹۴، با تصرف شهر قندهار توسط طالبان پشتون به چالش کشیده شد. منطقه ی مرکزی طالبان در جنوب بود و با طرح دولت مرکزی برای وحدت قبایل، اختلافات دولت مرکزی و طالبان شدت گرفت و نهایتا طالبان در سپتامبر ۱۹۹۶ کابل را به تصرف خود در آوردند.

فرهنگ پشتون مبتنی بر ((پشتونوالی)) است که عبارت است از مجموعه ای از قوانین اخلاقی و حقوقی با قدمتی طولانی تا جایی که سابقه ی آن به پیش از اسلام می رسد. این قوانین تعیین کننده نظم اجتماعی و مسئولیت هاست. این مجموعه شامل گلچینی از ارزشهای مورد احترام همچون همبستگی، مهمان نوازی، حمایت متقابل، حجب و انتقام است و دفاع از این ارزشها تا سرحد مرگ بر هر پشتون واجب است. عناصر این مجموعه قواعد رفتاری، بعضا با شریعت تعارض دارد؛ بخش عمده ی مقاومت و مخالفت دولت مرکزی با این مجموعه قواعد، به سبب قواعد این مجموعه در خصوص سرزمین و ثروت ملی و قواعد غیرقانونی آن در خصوص ازدواج است. غالبا پشتون ها کشاورز یا گله دار و یا ترکیبی از هردو هستند؛ البته برخی از آنها نیز مشاغل تخصصی دارند، برای مثال، مقامات نظام پادشاهی و بسیاری از مدیران دولت درانی پشتون بودند. برای مثال( احمدزی غلجایی) به سبب دانش خود در خصوص قوانین، مورد مشورت بود یا (اندر غلجایی) در ساخت و تعمیر سیستم های آبیاری زیر زمینی مانند کاریز تخصص داشت و مواردی از این دست.

عشایر پشتون بعدا مورد بحث قرار خواهد گرفت.

● تاجیک

کلمه “تاجیک” قدمت زیادی ندارد ولی قوم تاجیک از مردمان قدیم ترکستان و افغانستان میباشند. از قدیم ترک و تاجیک باهم زیسته اند و بعضا ترکها را تاجیک نامیده اند و به سبب این نزدیکی قابل انکار نیست که تاریخ تاجیک بدون ترک و تاریخ ترک بدون تاجیک نمیتواند بررسی شود .

تاجیک ها از قدیم الایام بنامهای « فارسیوان» ،«خراسانیان» و «تاجکها» یاد گردیده اند. نمای هندسی تاریخ تاجیکها در مقایسه با سایر اقوام ساکن افغانستان و مخصوصاً پشتون ها مانند هرم است، قاعده پهن و وسیع و رأس آن محدود است . ما هر قدر به سوی گذشته های دور و تاریخی و قاعده ی هرم تاریخ و مدنیت تاجیکها بنگریم، عمیق تر و معظم تر است و هر قدر که به سوی رأس هرم و دوران معاصر نزدیک و نزدیکتر شویم از آن پهنا و ابهت و شکوه می کاهد، برخلاف تاریخ پشتون ها که هر قدر به سوی گذشته تاریخی آن نگاه کنیم ، محدود و کم رنگ تر میشود (بحدی که تا پیش از قرون هفده و شانزده میلادی به مشکل میتوان اثری مکتوب و منظوم و منثوری ازین قوم دریافت نمود) و هر قدر به سوی ادوار نوین تر و تاریخ معاصرش نزدیک و نزدیکتر شویم ، بر قدرت و صعود و پاگیری شان در عرصه های سیاسی و نظامی و دولت داری ونظام سازی شان افزوده میگرد. شاید به همین سبب است که در میان اقوام مختلف افغانستان، تاجیک ها بیش از همه به تاریخ و گذشته و اسطوره های پارسی دلبستگی دارند.

تاجیکها دومین قوم بزرگ افغانستان هستند. جمعیت آنها در سال ۱۹۹۵ بیش از ۴ میلیون نفر و درحال حاضر نزدیک به ۷میلیون نفر میباشد. افغانهای تاجیک عمدتا در دره ی پنجشیر در شمال کابل و در استانهای شمالی و شمال شرقی پروان، تخار، بدخشان و همچنین بغلان و سمنگان زندگی می کنند و به سمت کوههای مرکزی گسترش یافته اند. برخی برای طبقه بندی گویندگان به زبان دری افراد غیر تاجیک را نیز در این گروه جای داده اند و همچنین افراد شهرنشینی که از قبایل خود جدا شده اند را نیز به عنوان تاجیک نامیده اند. این امر به خصوص در کابل مصداق پیدا می کند اما آنها واقعا از قبایل تاجیک نیستند. تاجیک ها همچنین در مرزهای شمالی افغانستان و در کشور تاجیکستان نیز حضور دارند.

تاجیکها به لحاظ فیزیکی، ریزنقش تر از نژاد مدیترانه ای هستند، آنها به لهجه های مختلف دری که یکی از زبانهای ایرانی از خانواده ی هندواروپایی است، صحبت میکنند. به لحاظ مذهبی آنها غالبا سنی حنفی هستند اما تعداد قابل توجهی از آنها در مناطق بامیان تا شرق بدخشان زندگی میکنند و غالبا شیعه ی اسماعیلی هستند. تاجیکها براساس قبایل تقسیم بندی نشده اند، بلکه اغلب به نام دره یا منطقه ی محل زندگیشان نامگذاری شده اند؛ مانند: پنجشیری، سمنگانی، اندرآبی و بدخشی. افراد غیر تاجیکی نیز هستند که در میان آنها زندگی می کنند و دهقان نامیده می شوند، اما بعضا این افراد نیز اشتباها تاجیک خوانده می شوند.

تاجیکها عمدتا یکجا نشین هستند و به کشاورزی و دامداری مشغولند؛ البته مهاجرت های کوتاه مدت فصلی برای یافتن چراگاه در مراتع کوهستانی انجام میدهند و خانواده ها نیز در این ایام برای برداشت حبوبات و هندوانه به سمت کوهستان حرکت می کنند. مناطق تاجیک نشین، دارای طیف وسیعی از انواع میوه ها و خشکبار است و جزو بهترین مناطق کشور افغانستان محسوب میشود. تاجیک های بسیاری به شهرها و به ویژه شهر کابل مهاجرت کرده اند، چراکه این شهر در درجه ی اول و تا زمان تیمور (پسر احمدشاه درانی) که به آن شهر نقل مکان کرد(سال ۱۷۷۶) و آنرا پایتخت پشتون قرار داد، شهری تاجیک بود. تاجیک ها هنوز هم در کابل غالب هستند و طبقه ی اجتماعی آنها نیز در سطحی بالاتر از متوسط است. بسیاری از آنها مشغول به کارهای اقتصادی و یا خدمات دولتی هستند و بقیه نیز به کارهایی چون آشپزی و باغبانی در منازل خارجی ها مشغولند. آنها اغلب در فصل هایی که کار کشاورزی نیست، به کار در مجتمع های صنعتی نزدیک به روستاهای خود می پردازند. تاجیک ها در تمام طول سال مایل به حفظ ارتباط نزدیک با خویشاوندان نزدیک روستایی خود هستند. به لحاظ سیاسی، آنها به جز مدت کوتاهی که حکومت را در سال ۱۹۲۸ در اختیار داشتند، همواره تحت سلطه ی سیاسی حکومت بوده اند؛ با این وجود از سال ۱۹۷۸ رهبران نظامی تاجیک به چهره های شناخته شده ای بدل شدند، مانند احمدشاه مسعود از دره پنجشیر. همچنین برهان الدین ربانی که رئیس جمهور دولت اسلامی افغانستان بود نیز تاجیک و اهل بدخشان بود.

● هزاره

هزاره ها یکی از شاخه های بسیار مهم و قدیم ترک میباشند که در قاطبه تواریخ موثق، آنها را از جمله هون های سفید ویا ترکان توکیو ها آورده اند . مرحوم عبدالحی حبیبی در این زمینه می فرماید : « در نیمه اول قرن هفتم میلادی در شمال هندو کش و ولایت تخارستان تا بلخ و میمنه، امرایی از نژاد توکیو ( بقایای کوشانی هفتلی “ یفتلی “ ) حکمرانی داشتند که مرکز شان قندوز بود .

در کوهستانهای مرکزی افغانستان منطقه ای به وسعت ۵۰۰۰۰ کیلومتر مربع به عنوان هزاره جات نامیده میشود که سرزمین قوم هزاره شناخته میشود. بخش دیگری از هزاره ها نیز در بدخشان زندگی می کنند و به دنبال مبارزات حکومت کابل با آنها در اواخر قرن ۱۹، بخشی از آنها در ترکستان غربی و ایالات جازجان و بادغیس مستقر شدند. هرچند برخی پژوهشگران این قوم را از بقایای لشکر چنگیز خان مغول دانسته اند اما به نظر میرسد این نظر غلط باشد. آنها با آنکه از تبار بسیار دور مغولها میباشند ، مستقیمآ باترک ارتباط خونی دارند و بدان سبب اصلیت آنها خاصتا و راًسآ به ترک منتهی میگردد .

آقای دکتور سید مخدوم رهین در کتاب اشک خراسان چنین میخوانیم : « بنابر نوشته جهانگرد چینی هیوان تسنگ که در دوره کوشانی از آریانا عبور کرده، قوم هزاره قرن ها پیش از ورود اسلام به سرزمین ما در این کشور می زیستند و در ادبیات و تورایخ دوره اسلامی قرن سوم وچهارم هجری ترک غرچه به قوم هزاره اطلاق شده است ». براساس آمار تقریبی جمعیت این قوم حدود دو میلیون و ششصد و هشتاد و پنج هزار نفر است. آنها به لحاظ ظاهر و فیزیک مانند مغولها هستند، در واقع این قوم مخلوطی از نژادهای ترک شرقی و مغول هستند؛ البته این قوی ترین احتمال است لکن گمانه زنی های متفاوتی در این رابطه وجود دارد اما همه ی محققان بر این امر اتفاق نظر دارند که هزاره ها از آغاز قرن سیزدهم میلادی در این منطقه مستقر شدند. هزاره‌ها به زبان فارسی دری با گویش هزارگی صحبت می‌کنند و فرهنگی مشابه با دیگر اقوام فلات ایران دارند. تعدادی واژه‌های عربی و ترکی و به خصوص مغولی نیز به این گویش وارد شده‌است؛ اما گویش هزارگی، هنوز برخی از ویژگی‌های دستوری دری سدهٔ چهارم و پنجم هجری را در خود حفظ کرده‌است. در لهجهٔ هزارگی دو حرف (د) غلیظ و (ت) غلیظ نیز وجود دارد که تلفظشان نزدیک به تلفظ آن حروف در پشتو و اردو است. البته زبان هزاره ها خود دارای چهار لهجه متفاوت به نامهای "جاغوری، دایزنگی، بهسودی و دایمیردادی می باشد که میزان تفاوت لهجه با فارسی معیار در لهجه جاغوری هزاره بسیار زیاد و در لهجه دایزنگی ، بهسودی و دایمیردادی این تفاوت ناچیز است. بخش عمده ای از اعضای این قوم دارای مذهب شیعه ی دوازده امامی و بخش کمتری شیعه ی اسماعیلی هستند. البته برخی از این اقوام نیز که بیشتر در بامیان و شمال افغانستان زندگی می کنند، اهل سنت هستند؛ حتی این احتمال داده شده است که هزاره‌ها در اوایل قرن شانزده میلادی در دوره ایلخانیان و محمد خدابنده الجایتو از تسنن به تشیع گرویده باشند. بعضی از محققان نیز بر این باورند که هزاره‌ها در زمان حکومت شاه عباس صفوی به دین اسلام شیعی گرویدند. اما بعضی با این نظر موافق نیستند، مثلًا علی اکبر تشدید دربارهٔ قدمت تشیع در کوهستان غور می‌نویسد: «مرکز شیعیان غیور یا مسلمین غور اولین تمرکز شیعه در بلاد غور بوده‌است. زیرا بین سال‌های ۳۵ تا ۴۰ هجری مسلمان شده‌اند و در زمان خلافت علی بن ابیطالب، جعده بن خبیره المخزومی که خواهرزاده علی بن ابیطالب بود، از طرف وی به حکومت خراسان منصوب شد. به خاطر رفتار شایسته جعده، مردم غور داوطلبانه به علی بن ابیطالب محبت می‌ورزیدند. امرای غور که وضع را کاملاً انسانی می‌یابند، بدون جنگ سر بر خط فرمان علی بن ابیطالب گذارده به دین اسلام گرویدند. به پیشنهاد جعده، علی بن ابیطالب فرمان حکومت سرزمین غور را به خاندان ((شنسب)) که امرای قبلی آن سامان بودند صادر کرد و این فرمان‌نامه قرن‌ها در آن خانواده محفوظ بود و مایهٔ افتخار و مباهات آن دودمان به شمار می‌آمد.

سران دودمان های قوم هزاره (خان) یا (میر) نامیده میشوند، آنها از سال ۱۸۹۱ که امیر عبدالرحمن خان آنها را به اطاعت واداشت، قدرت خود را از دست دادند، چراکه دولت پشتون عبدالرحمن خان، یک دولت محلی تاسیس کرد و سیاست های مالیاتی سختی را به هزاره ها تحمیل نمود و زمین های آنها را که عشایر پشتون، قبل از آن امکان دسترسی به آنرا نداشتند، بین پشتون ها توزیع نمود. به این ترتیب حیات هزاره جات به عنوان یک منطقه ی مغفول واقع شده ادامه یافت.

خدمات و زیرساختهای فیزیکی در این منطقه نسبت به سایر مناطق افغانستان بسیار محدود است و کشاورزی و دامداری مشاغل اصلی این مردم است و به سبب درآمد ناچیز، هزاره ها به صورت فصلی در مناطق دیگر به عنوان خدمتکار، مغازه دار، صنعتگر، کارگران شهری و کارگران ساده به فعالیت و کار می پردازند.

در دهه ی ۱۹۶۰ حدود ۳۰-۵۰% از مردان هزاره به شهرها مهاجرت کردند و در آنجا پایین ترین طبقه اجتماعی محسوب می شدند، اما در طول دهه ۶۰ و دهه ی بعد موقعیت اقتصادی و سیاسی آنها بهبود قابل ملاحظه ای پیدا کرد و در طول جنگ های افغانستان، گروههای رقیب در منطقه ی هزاره جات بیش از هر زمان دیگری متحد شدند؛ در زمان نبرد مجاهدین با نیروهای خارجی در زمان اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی، احزاب سیاسی هزاره به سبب تعصبات ضد شیعه ی برخی رهبران مجاهدین، مانند عبدالرب رسول سیاف و یونس خالص، از ائتلاف مجاهدین حذف شدند. با ورد نیروهای اثتلاف به افغانستان در سال ۲۰۰۱ حکومت طالبان سقوط کرد. قانون اساسی جدید ورد همه شهروندان افغانستان را به نظامی حکومت اجازه می‌دهد؛ از همین رو امروز هزاره‌ها توانستند با ۲۰ درصد از کرسی‌های پارلمان افغانستان را در انتخابات ۲۰۱۱ از خود کنند. با گفته السنادرو مونسوتی استاد دانشگاه حقوق بین‌الملل در ژنو؛ این حرکت سیاسی مورد انتقاد سیاسمت مداران پشتون شده‌است.( ) با وجود قوانین جدید که بر اساس آن حقوق همه شهروندان را یکسان می‌داند؛ اما هنوز هم حرکات نژاد پرستانه‌ای علیه این مردم در افغانستان و پاکستان هنوز صورت می‌گیرد. در سال ۲۰۰۷ قبایل کوچی، با حمله به روستاهای هزارگی باعث آوره شدن هزاران تن از هزاره شده و ده‌ها نفر هرساله در پی حملات انان کشته می‌شود. سازمان‌های غیر دولتی (NGO) با گزارشی بر بدتر شدن وضعیت حقوق شهروندی‌ها هزاره و حملات نژاد پرستانه علیه آن‌ها هشدار داده‌اند.

● ازبک ها

حدود دو میلیون ازبک در کنار تاجیک ها در دشت های شمال افغانستان، مرکب از ولایت فاریاب تا فیض آباد (مرکز ولایت بدخشان) زندگی میکنند. ازبک ها و تاجیک های زیادی نیز در روستاهای تاجیکستان سکونت دارند و در محلات مسکونی مجزایی از تاجیک ها روزگار میگذرانند.

در سال ۱۹۸۳ حدود ۴۰۰۰ نفر از ترک زبانان نواحی شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان در ترکیه اسکان داده شدند که گروه نسبتا بزرگی از ازبکان نیز به همراه آنان به ترکیه منتقل شدند. به این ترتیب باید گفت گروههایی از اقوام ازبک در کشورهای افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان و ترکیه حضور دارند. نژاد ازبکان، عبارت است از مخلوطی از نژاد مغولی با نژاد مدیترانه ای و غالبا نیز اهل سنت هستند و به لحاظ زبان، به یکی از گویش های زبان ترکی که ازبکی نامیده می شود تکلم میکنند. حرفه ی قوم ازبک عموما کشاورزی و شبانی است و گروهی از آنان که در شهرها زندگی میکنند به کارهای صنعتی همچون طلاسازی و نقره کاری و چرم سازی و فرش بافی مشغولند و بازرگانانی دقیق شناخته می شوند. برخی از ازبک های افغانستان خود را به قبایل قدیمی منتسب کرده و خود را به نام آنها می نامند؛ بقیه نیز به نام شهرهای اصلیشان در آسیای مرکزی شناخته می شوند.

ساختار اجتماعی ازبک ها به شدت مردسالارانه است و قدرت مستبدانه زیادی به رهبرانشان که "بیک، ارباب یا خان" نامیده می شوند داده میشود. یکی از رسوم مهم این قوم، رسم ازدواج درون قومی است که از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد. البته ازدواج های بین قومی میان ازبک ها، ترکمن ها و تاجیک ها، بعضا انجام می گیرد، اما انزجار گسترده ای نسبت به ازدواج با پشتون ها وجود دارد.

ازبک های افغان در اصل از آسیای مرکزی آمدند و به دنبال سقوط سلسله تیموری در سال ۱۵۰۶، که قدرت متمرکز در هرات بودند؛ به عنوان یک نیروی سیاسی غالب در شمال افغانستان ظاهر شدند. آنها یازده امیرنشین قوی از میمنه تا کندوز تحت امر رهبران قوی، تاسیس کردند که بعضا مستقل بودند و گاه تنها به صورت ظاهری نسبت به حکومت بخارا یا کابل اعلام وفاداری می کردند، اما همیشه برای کسب قدرت با یکدیگر در رقابت بودند. اما در پایان قرن نوزدهم، امیر عبدالرحمن، این امیرنشین های ازبک را تحت حکومت یکپارچه ی خود درآورد.

بعدها مهاجرت های دیگری نیز به این نواحی صورت گرفت که غالب آن در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی یعنی در زمان فتوحات روسیه و شورش های محلی در آسیای مرکزی بود؛ در طول همین دوره بود که پشتون ها نیز در میان ازبکان مستقر شدند و به تدریج کار به جایی رسید که در مناطقی که قبلا تحت سلطه ی ازبک ها بود، آنها به اقلیتی کوچک تبدیل شدند.

اما از سال ۱۹۹۲، یک ژنرال ازبک به نام عبدالرشید دوستُم، به عنوان رهبر اصلی ائتلاف مخالف طالبان، مراکز اصلی قدرت را در شمال افغانستان تحت کنترل خود درآورد.

● ترکمن ها

ترکمن ها، یکی دیگر از گروههای سنی مذهب و ترک زبان هستند که زبانشان قرابت زیادی با ترکی استامبولی دارد و شکل و صورت آنها مانند نژاد مغول است.

جمعیت ترکمن های افغانستان حدودا به چهار میلیون نفر میرسد؛ ترکمن ها همچنین در شمال آمودریا، در کشور ترکمنستان نیز زندگی میکنند و اتفاقا عده ازترکمنهای ترکمنستان درولایت هرات سکونت دارندکه جمعیت شان به حدوددوهزاروپنج صدنفرمیرسند و به زبان ترکمنی صحبت میکنند این ترکمنهادرسال۱۳۱۱ هجری شمسی به خاطرجنگ ومخالفت با دولت بلشویکی روسیه ازترکمنستان فعلی به هرات افغانستان و منطقه‌ای به نام اختچی مهاجرت کردند و دراین منطقه سکنا گزیدند که بعدا دولت وقت افغانستان منطقه طوطچی را برای سکونت آنها درنظر گرفت. ترکمن ها به تاسیس شهرک هایی از ولایت بلخ تا ولایت هرات یعنی جاییکه در حال حاضر در آنجا متمرکزند، پرداختند و گروههای کوچکتر در ولایت کندوز مستقر شدند. دیگر گروههای ترکمن که تعداد نسبتا قابل توجهی هم هستند، در دهه ی ۱۹۲۰ میلادی و در نتیجه ی شکست شورش (باسماچی) علیه بلشویک ها، به این مناطق نقل مکان کردند.

مبنای اصلی ساختار قبایل ترکمن که متشکل از دوازده گروه عمده در افغانستان هستند، براساس شجره نامه آنها که از طرف پدری ترسیم می شود شناخته میشوند و اعضای ارشد، قدرت قابل توجهی را دارا می باشند.

سابقا ایلات و عشایر و جنگاوران، از یورش های برق آسای ترکمن ها به کاروان ها نگران بودند، اما ترکمن های افغانستان کشاورزانی سخت کوش و همکاران اقتصادی مهمی هستند؛ آنها گوسفند قره گل و سازندگان مشهور فرش از پشم این گوسفند را به ارمغان وارد افغانستان کردند که کالاهای ارزآور و صادراتی مهمی برای این کشور است. جواهرات ترکمن نیز مشهور و باارزش است.

● ایماق

ایماق در زبان ترکی به معنای قبیله است، وجه تسمیه این نام برای این قوم به خاطر رنگ چادرهای دامداری انها بوده که ترک‌ها آنها را به این نام می‌شناختند یعنی دامداران دارای چادر سفید؛ در سرشماری افغانستان برخی طوایف ایماق را جز تاجیکها درنظر گرفته‌اند؛ ایماق ها از چند قبیله مختلف تشکیل شده اند. در اصل نامشان چهار ایماق بوده که از قبیله جمشیدی، هزاره (هزاره بادغیس و هرات) فیروزکوهی و تایمنی تشکیل یافته اند. اقوام تیموری، زوری و درزی شاخه ای از قبایل تایمنی محسوب می شوند. اینها افرادی هستند نیمه چادرنشین که در قرن شانزدهم و هفدهم شکل گرفت. جمعیت آنها در حال حاضر بیش از یک میلیون تخمن زده میشود. آنها میان مردم بدون قبیله در مناطق غربی بادغیس، غور و هرات زندگی می کنند. به لحاظ مذهبی آنها سنی حنفی هستند و به لهجه های نزدیک به دری صحبت می کنند و خود را با نامگذاریهای قبیله ای معرفی می کنند. یک گروه حدود ۱۵۰۰ نفره از این اقوام در خراسان ایران (تربت جام، تایباد و خواف) زندگی میکنند.

● اعراب

در پی فتوحات روسیه در قرن نوزدهم میلادی، گروههای زیادی از اعراب اهل تسنن به شمال شرقی افغانستان فرار کردند و در آسیای مرکزی و نزدیکی بخارا مستقر شدند. از دهه ی ۱۸۸۰ آنها با ازبک ها که دومین گروه قومی پرجمعیت در کندوز، تخار و بغلان بودند، روابط نزدیکی برقرار کردند و گروههای کوچکترشان در مناطق غربی یعنی میمنه و ولایت فاریاب مستقر شدند. اعراب افغانستان غالبا گله دار هستند و به کشت پنبه و گندم نیز میپردازند.

برخی از آنها که در میان قبایل شرقی زندگی می کنند، تابستان ها تا ۳۰۰ کیلومتر برای رسیدن به مراتع سرسبز در بدخشان، کوچ می کنند. طرح های توسعه ی دولت و به خصوص انتقال گروهی بزرگ از پشتون ها به مناطق اعراب نشین در دهه ی ۱۹۴۰، سبب تنزل اعراب به بخش کوچکی از جمعیت شد.

آنها به دو زبان دری و ازبکی تکلم میکنند، اما معمولا به زبان عربی صحبت نمی کنند ولی در عین حال همچنان خود را عرب می دانند، هرچند که از بعد از قرن چهاردهم میلادی تماسی با اعراب خاورمیانه نداشته اند.

نکته ی مهمی که در اینجا باید به آن توجه داشت اینکه این اقوام را نباید با افرادی که موسوم به (عرب-افغان) هستند، اشتباه کرد! عرب–افغانها به گروههای جنگجوی مسلمانی اطلاق می‌گردد که در طول دوران اشغال افغانستان توسط شوروی برای جهاد علیه ارتش سرخ و رژیم کمونیستی افغانستان در اوایل سالهای ۱۹۸۰ به پاکستان و افغانستان آمدند و در بعضی مناطق مرزی افغانستان و پاکستان با تدارک پایگاههایی در جنگ علیه ارتش سرخ و دولت وقت افغانستان سهم گرفتند و یا به کمک‌های مالی و تسلیحاتی برای گروههای از مجاهدین مشغول شدند. اکثر این دسته از عرب افغانها، بعد از سقوط رژیم کمونیستی افغانستان و روی کار آمدن دولت مجاهدین به کشورهای خود بازگشتند تا در آنجا بر علیه دولت‌های خود جهاد را بر پا دارند و تعدادی در افغانستان و پاکستان باقی مانده و عده‌ای از آنها خود را در جنگ‌های داخلی افغانستان دخیل ساخته و بر ضد حکومت مجاهدین که روابط تیرهٔ با پاکستان داشت به طرفداری از گلبدین حکمتیار در جنگها شرکت نمودند. از جملهٔ کسانی که در افغانستان باقی ماند اسامه بن لادن میلیاردر سعودی بود.

● اقوام قرقیز

قرقیزها گروه سنی ای هستند از نژاد مغول که به زبان (کیپچاک) که از لهجه های ترکی است صحبت می کنند و ابتدا در آسیای مرکزی زندگی می کردند. حدود ۳۰۰۰ نفر از این افراد در کوههای پامیر در شرق تنگه ی واخان زندگی می کردند که یکی از مناطق غیرقابل دسترس و در عین حال مناسب برای زندگی بود. امروزه تنها یک گروه کوچک از آنها باقی مانده است. پس ار آنکه در سال ۱۹۷۸ واخان به وسیله ی نیروهای شوروی و افغانستان اشغال شد، اکثر آنها به پاکستان مهاجرت کردند و سپس در سال ۱۹۸۳ در ترکیه سکنی گزیدند. در حال حاضر قرقیزها تنها در ناحیه ای به نام (یورتس) زندگی می کنند و به گله داری گوسفند و گاوهای کوهاندار که تنها در این ناحیه از افغانستان وجود دارد، می پردازد.

● واخی

واخی ها در میان کوهستانهای تاجیک نشین زندگی می کنند و نژادی مدیترانه ای مخلوط با مغولی دارند و به زبان دری و گویش های مختلف ایرانی شرقی صحبت میکنند؛ آنها در روستاهای دورافتاده ی کوچکی زندگی می کنند و غالبا شیعه ی اسماعیلی هستند و برخی نیز شیعه ی امامی و بعضا سنی هستند.

● پارسیوان

فارسیوان (همچنین پارسیوان)، در واقع پارسزیبان (پارس زبان) می باشد؛ نامی است که پشتوزبان‌های افغانستان، در مورد فارسی‌زبان‌های این کشور به کار می‌برند و به معنی فارسی‌زبان است. از نخستین کتاب‌هایی که این نام (البته به شکل پرزیوان) در آن دیده شده کتاب «افغانستان» نوشته فریزر تیتلر (Fraser Tytler) است. وی در کتاب خود ذکر می‌کند که افغان‌ها (پشتون‌ها) تاجیک‌های جدید را پرزیوان می‌نامند.( ) پس از آن کتابی دیگر به نام «افغانستان و مردمان آن» به زبان فرانسوی و چاپ بلژیک نوشته ژان شارل بلان، در صفحه ۱۴۸ خود نوشت: "تاجیک‌های افغانستان دری‌زبان می‌باشند، مذهب آن‌ها سنی و برخی اسماعیلی است، به علاوه شیعی‌مذهب که فارسی‌وان نامیده می‌شوند هستند."( ) همچنین ایرج افشار، پژوهشگر دیگر ایرانی در سال ۱۳۶۲ خورشیدی در سوئیس از (پاول بوخرر)( ) بنیانگذار کتابخانه افغانی( ) و کارشناس مردم‌شناسی افغانستان در مورد واژه پرزیوان پرسش کرده و پاسخ او چنین بوده: "به آن کسانی گفته می‌شود که زبانشان فارسی شبیه فارسی ایران باشد و آن طور که شنیده‌ام بیشتر در مورد مردم هرات به‌کار می‌رود.( )

این ها کشاورزان روستایی هستند که به زبان دری تکلم می کنند و نژادشان مدیترانه ای است و در غرب افغانستان و نزدیکی مرز ایران و مناطقی چون هرات، قندهار و غزنی زندگی می کنند. بسیاری از آنها شیعه ی امامی و برخی نیز سنی هستند و در مراکز شهری زندگی می کنند. جمعیت آنها براساس تخمینی که در سال ۱۹۹۵ زده شده است بین ۶۰۰۰۰۰ تا ۸۳۰۰۰۰ نفر می باشد.

● نورستانی ها

نورستانی ها در منطقه ای جنگلی و ناهموار به وسعت ۵۰۰۰ مایل مربع در مرزهای شرقی با پاکستان زندگی میکنند. نورستانی‌ها یک گروه قومی هستند که در ارتفاعات هندوکش در شرق افغانستان زندگی می‌کنند. جمعیت آنان حدود صد و پنجاه تا سیصد هزار نفر برآورد می‌شود که بیشتر در استان‌های نورستان و لغمان افغانستان زندگی می‌کنند، تعداد قابل توجهی از آنان نیز به استان همسایه چیترال در پاکستان مهاجرت کرده‌اند. نورستانی‌ها گاه کالاشا نیز نامیده می‌شوند که نباید آن‌ها را با قوم کالاش که در همسایگی آنان در چیترال پاکستان زندگی می‌کنند، اشتباه گرفت.بسیاری از نواحی این منطقه تنها با پای پیاده قابل دسترسی است.

آنها خود را با نام پنج دره ی بزرگ در شمال و جنوب و سی دره در شرق و غرب منطقه ی زندگی خود نامگذاری کرده اند. زبان این قوم گویش های هندوایرانیِ نورستانی و زبانی به نام (دَردیک) است که در بین خودشان صحبت می کنند و این زبان بعضا از دره ای به دره ی دیگر متفاوت است.

در سال ۱۹۹۰، ایالت نورستان با جدا شدن از ولایات لغمان و کنر ایجاد شد. جمعیت این قوم در زمان تشکیل ولایت نورستان حدود ۱۲۵۰۰۰ نفر تخمین زده می شد اما خود نورستانی ها جمعیتشان را حدود ۳۰۰۰۰۰ نفر میدانند! به لحاظ ظاهرویژگی‌های اروپایی، مانند داشتن مو و پوست روشن و چشمان آبی در بین این مردم زیاد دیده می‌شود و برخی بر این عقیده اند این ویژگی ها بقایای ژنتیکی مهاجران اولیه هندواروپایی، در زمان کوچ آریایی ها است و بخش کثیری از صاحبنظران نیز بر این عقیده اند که آنها از بقایای سربازان یونانی ارتش اسکندر در این منطقه باشد. همچنین مارگین استرن در زمان امیر امان الله خان به نورستان رفت و پس از پژوهش بر روی زبان و مردم آن منطقه، به این نتیجه رسید که نورستانی‌ها شاخه‌ای از تبار آریایی‌ها است و در همان زمانی که شاخه هندی‌ها از آریایی‌ها جدا شدند نورستانی‌ها نیز همزمان از این شاخه جدا شدند ولی آنان به هندوستان نرفتند. همچنین بنا به نوشته ی برخی مورخان یونانی که در قرن چهارم پیش از میلاد همراه با اسکندر مقدونی به این محل آمده اند، ساکنین این منطقه را به لحاظ فرهنگی و مذهبی متفاوت از سایر ساکنان افغانستان دانسته اند( ) که این خود این نظر را که آنها از بازماندگان آریایی های مهاجر هستند تقویت می نماید. آنها در سال ۱۸۹۵ یعنی در زمان سلطنت امیرعبدالرحمن به اجبار اسلام سنی را پذیرفتند اما بسیاری از ویژگی های منحصر به فرد فرهنگ خود را نیز حفظ کردند. گروه‌های مختلف این مردم در گذشته به نامهایی همچون کافران سیاه پوش، کافران سفید پوش و کافران لعل پوش (لعل در زبان مردم این منطقه معنی سرخ می‌دهد) شناخته می‌شدند و به نظر می رسد مردمان نورستان، افرادی دلیر و قوی هستند، چنانکه ، معروف است که بابر( ) از رویارویی با این مردمان گریخت، تیمور در جنگ با کافران سیاه پوش شکست خورد و چنگیزخان نیز قادر به تصرف آن نشد. ارتش شوروی نیز هیچگاه قادر به تصرف نورستان نشد و پیروزی مجاهدین افغان در بسیاری از مناطق دیگر از جمله ننگرهار، پنجشیر و بدخشان با کمک حیاتی آنان ممکن شد. آنها غالبا چوپان و کشاورز هستند و البته جایگاه والایی نیز در نظام اجتماعی دارند و بسیاری از آنها به موقعیت های بالای دولتی به خصوص در ارتش دست پیدا کرده اند.

چنانکه از نام این قوم مشخص است، مرکز آنها در ولایت نورستان است و نورستان در شرق افغانستان قرار گرفته‌است و مرکز این ولایت شهر پارون است.این ولایت را در قدیم کافرستان می‌نامیدند.

● بلوچ ها

محل زندگی بلوچهای سنی در جنوب غربی افغانستان، در بیابان ها و مناطق نیمه بیابانی استان هلمند است. هرچند بلوچهای انکلاو در ولایت فاریاب در شمال غربی افغانستان نیز حضور دارند. بلوچها به پرورش شتر شهرت دارند. براساس تخمین ها جمعیت آنها در افغانستان بیش از یکصد هزار نفر است، البته برآوردهای کمتری نیز دیده شده است؛ ۷۰% بلوچها در پاکستان و عده ای نیز در ایران زندگی میکنند.

آنها به زبان بلوچی که شاخه ای ایرانی از زبان های هندواروپایی است، صحبت میکنند و تعداد زیادی از آنان نیز به زبان های دری و پشتو تکلم می کنند. جامعه ی بلوچها قبیله ای است و کاملا به صورت مجزا شده از هم و تحت سرپرستی سران قدرتمندی به عنوان (سردار) سازماندهی می شوند.

● براهویی

براهویی های سنی یکی دیگر از گروههای متمایز از دیگران است که در مناطق بیابانی جنوب غربی افغانستان حضور دارند. آنها در حدود ۲۰۰۰۰۰ نفر جمعیت دارند، البته این تخمین جمعیت در سال ۱۹۷۰ توسط (لویی دوپر) ارائه شده است و براساس تخمین های جدیدتر در دهه ی ۹۰ میلادی، جمعیت آنها کاهش یافته است. نژاد و شکل ظاهری آنها از نژاد (اودوید) جنوب هند است و به زبان براهویی که همان زبان دراویدی، یعنی یکی از زبانهای رایج در جنوب هند که با زبانهای بلوچی و پشتو مخلوط شده تکلم می کنند. آنها غالبا کشاورزانی بدون زمین هستند که روی زمین خوانین کار میکنند یا به عنوان چوپان خوانین بلوچ و پشتون فعالیت می نمایند.

آنها در ایالات بلوچستان و سند در پاکستان، جنوب افغانستان، استان سیستان و بلوچستان ایران و ناحیه مرو در ترکمنستان زندگی می کنند . ایل براهویی و بلوچ ممسنی مشهور به محمدحسنی در نواحی مرزی ایران، افغانستان و پاکستان به سر می برند. ممسنی بلوچ براهویی از ۲۴ طایفه تشکیل شده است.

پیشینه ایل برآهوییها به دوران هخامنشیان بازگشته و نیای اولیه خوانین یا سرداران حاکم بر این ایل در ایران، سردار محمدخان ممسنی ساکن شیراز بود که در زمان شاه عباس مهاجرت ایل ممسنی را به سیستان و بلوچستان رهبری کرد. اکثر آن‌ها در ناحیه کلات در بلوچستان پاکستان قرار دارند. آن‌ها از نظر چهره و زبان تاحدی از قوم بلوچ متمایز هستند. آن‌ها مسلمان و سنی مذهب از شاخه حنفی هستند. تیره های مختلف طایفه براهویی سیستان و بلوچستان ایران، افغانستان و پاکستان شاخ هایی از ایل ممسنی ساکن در استان فارس ایران هستند که در در دوره صفویه به شرق ایران مهاجرت کرده‌اند. ایل ممسنی براهویی به نام محمدحسنی مشهور است و اصل و نسب آنها به اتحادیه سکایی_ پارتی ممسنی های باستان برمی‌گردد. کوئینتوس کورتیوس روفوس( کنت کورس ) مورخ رومی در نیمه اول سده ی اول میلادی ،همزمان با حکومت اشکانیان در ایران ، تاریخ اسکندر را به زبان لاتین تالیف کرد. کورتیوس از تواریخ پیش از خود که به زمان ما نرسیده ، استفاده کرده است . همچنین ترجمه های مختلفی به زبان های اروپایی از تاریخ اسکندر در دست است. مطالب مربوط به جنگ اسکندر و ممسنی ها از ترجمه ی انگلیسی و فرانسوی تاریخ اسکندر به فارسی برگردانده شده است.

کورتیوس پس از اشاره به جنگ و گریزهای اسپیتامن سغدی با سرداران اسکندر و شورش مردم شهرهای سغد بر علیه اشغالگران، جنگ مماسن ها و اسکندر مقدونی را به شرح زیر توصیف می کند:

"وقتی اسکندر از شورش باخبر شد، به کراتروس دستور داد شهر کورش را محاصره کند. اوخود شهر دیگری را در همان ناحیه تسخیر کرد .مردان بالغی که توانایی حمل اسلحه داشتند ، قتل عام شدند و سایر ساکنین غنیمت فاتحان گشتند.شهر تصرف شده ویران گردید تا باعث عبرت مردم شهرهای دیگر شود و ناچار تسلیم شوند.

مماسن ها(memaceni)که ایل نیرومندی بودند ،تصمیم به مقاومت گرفتند.اسکندر نه فقط به عنوان عملی بسیار محترمانه ، بلکه برای کم خطر کردن روند عملیات جنگی ، در جهت ملایم کردن سرسختی آنها ۵۰ نفر از افراد سواره نظام را نزدشان فرستاد تا بخشندگی اش را نسبت به کسانی که تسلیم شوند و مراتب بی رحمی و خشونتش را نسبت به کسانی که شکست بخورند ، اعلام نماید.

مماسن ها جواب دادند که آنان نسبت به راستگویی و قدرت اسکندر شکی ندارند و از سواران خواستند بیرون ازاستحکامات ، اردو بزنند. پس از پذیرایی و مهمان نوازی ، شب هنگام که آنها غرق در خواب سنگین ناشی از صرف غذا و شراب بودند، مورد حمله قرار گرفتند و همگی کشته شدند.

اسکندر از مرگ سربازانش به شدت عصبانی گردیدو شهر مماسن را محاصره کرد. اما حصار دفاعی چنان استوار بود که تسخیر آن در اولین حمله ممکن نبود. او بناچار دونفر از فرماندهانش به نام های ملاگر و پردیکاس را که سرگرم محاصره شهر کورش بودند ، به کمک فرا خواند.

اسکندر نمی خواست شهری را که کورش بنیان نهاده بود ،خراب کند .چون او کورش و ملکه سمیرامیس را که به نظرش از جهت سخاوت و علو طبع بر همگنان برتر بودند،تحسین می کرد.اما سرسختی مدافعان این شهر چنان آتش خشمش را شعله ور کرد که پس از فتح شهر دستور غارت و نابود ی آن را صادر کرد. سپس با احساس دشمنی و نفرت نسبت به مماسن ها نزد ملاگر و پردیکاس برگشت.

با این حال هیچ شهری مانند شهر مماسن ها مقاومتی دلاورانه از خود نشان نداد. بهترین سربازان اسکندر به خاک افتادند و خود اسکندر با خطر بزرگی مواجه شد، زمانیکه سنگی به گردنش اصابت کرد که باعث تاری چشمش شد و مدتی بیهوش گردید.سپاهیان اسکندر که خیال می کردند او مرده است برایش گریه و زاری می کردند.اما اسکندر به آنها فهماند که هیچ چیزی نمی تواند روحیه اش را متزلزل کند.قبل از اینکه زخمش خوب بهبود یابد محاصره را شدت بخشید. خشم شدید اسکندر باعث تسریع در عملیات گردید.سرانجام زیر دیوار ها گذرگاهی حفر کردند و از طریق آن وارد شهر شدند و آن را تصرف کردند. اوپس از پیروزی دستور داد شهر را ویران نمایند.( )

همچنین آریان نویسنده و سیاستمدار رومی یونانی تبار که در سده ی دوم میلادی زندگی می کرد، در مورد عملیات محاصره و تسخیر شهر کورش می گوید:

"پنج شهر از هفت شهر در دو روز تصرف شد،و زنان و کودکان را به بردگی بردند .اسکندر به طرف شهر کورش حرکت کرد،این شهر را که کورش بنا نهاده بود ، بوسیله دیواری بلندتر از دیوار شهرهای دیگر محافظت می شد. .همچنین بومیانی که در شهر محبوس شده بودند بی شمار بودند . آنها ازبهترین جنگجویان منطقه به شمار می رفتند. بنا براین تصرف آن برای مقدونیان دشوار بود . لذا اسکندر دستور داد که از ماشین های قلعه کوب (منجنیق) برای در هم کوبیدن استحکامات استفاده شود.اما اسکندر چیزی را مشاهده کرد که باعث تغییر تاکتیک او گردید.

جویباری از بیرون وارد شهر می شد و از درون آن می گذشت . این جویبار فقط در زمستان آب داشت و در آن فصل سال خشک بود .بستر جویبار زیر دیوار های شهر قرار داشت و افراد می تواستند به صورت خزیده از طریق آن وارد شهر شوند.

زمانیکه توجه مدافعان به منجنیق ها و حملات بعمل آمده، جلب شده بود ، اسکندر به نگهبانان ،کمانداران ،آگرین ها و گارد شخصی اش دستور آماده باش داد و خود با تعدادی از نفرات از طریق مجرای آب وارد شهر گردید. به محض ورود به شهر دروازه ها را باز کردند و بقیه سپاهیان بدون دشواری داخل شدند.

دشمنان با وجود مشاهده تسخیر شهر به نبرد ادامه دادند و به شدت خود را روی سربازان اسکندر می انداختند. اسکندر بر اثر اصابت سنگی به گردنش به سختی ضربه خورد و کراتروس با یک تیر زخمی شد.و بسیاری از افسران دیگر نیز صدمه دیدند.

با وجود مقاومت سرسختانه مدافعین ، مرکز شهر پاکسازی گردید ، در حالیکه حملات به مدافعین بیرونی موفقیت آمیز بود.نیروی مدافع شهر ۱۵۰۰۰ نفر بود که در اولین مرحله نبرد ۸۰۰۰ نفر از آنها کشته شدند. دیگر مدافعان در ارگ مرکزی پناه گرفتند. اسکندر ارگ را محاصره کرد.بعد از گذشت یک روز محاصره شدگان به دلیل نبود آب تسلیم شدند." ( )

● قزلباش

قزلباش ها سفید هستند و به زبان دری صحبت می کنند؛ آنها به لحاظ مذهب شیعه ی امامی هستند و در سراسر افغانستان به ویژه مراکز شهری پراکنده اند.

جمعیت اقوام قزلباش در افغانستان حدود ۵۰۰۰۰ نفر می باشد. آنها از گروههای با سواد افغانستان هستند که موقعیت های مهم اداری و حرفه ای نیز دارند.

قزلباش ها در حقیقت نوادگان سربازان شیعه ی صفوی هستند که در سالهای ۱۷۳۶-۱۷۴۷ به وسیله ی نادرشاه برای حکومت و ادراه ی ولایات افغانستان در نظر گرفته شدند. آنها در زمان احمدشاه درانی و جانشینان وی قدرت و نفوذ فراوانی به دست آوردند. این امر سبب افزایش خشم پشتون ها از قزلباش ها در طول سالیان متمادی شده است. به ویژه این خشم وقتی تشدید شد که قزلباش ها در جریان نبرد انگلستان و افغانستان (۱۸۳۸-۱۸۴۲) آشکارا با انگلستان متحد شدند. همچنین امیر عبدالرحمن، قزلباشها را به کمک های پارتیزانی به هزاره های شیعه در زمان مبارزه وی با هزاره ها (۱۸۹۳-۱۸۹۱) متهم نمود و آنها را دشمن ملت اعلام نمود و فرمان مصادره اموال آنها و آزار و اذیتشان را صادر نمود.

● جات ها

یکی دیگر از جوامع کوچک افغان، جات ها هستند که در ایالاتی مانند ایالت لغمان در شرق افغانستان زندگی می کنند. جات واژه ای است که به طور عام برای تحقیر یک نژاد یا شغل استفاده می شود.

آنها به لحاظ ظاهری هندی-مدیترانه ای هستند و به لهجه های مختلف هندوآریایی صحبت می کنند و علاوه بر آن به زبان های پشتو و دری نیز تکلم می کنند. مشاغل آنها کارهایی مانند: خرده فروشی و دوره گردی، فروش النگو، فالگیری، نوازندگی، شعبده بازی، مارگیری و معرکه گیری است. برخی از آنان نیز صنعتگرانی متخصص هستند و به کارهایی مثل بافندگی، سفالگری و چاقوسازی و کار چرم می پردازند و برخی دیگر نیز به عنوان کارگر فصلی به فعالیت می پردازند. آنها پایین ترین مرتبه ی اجتماعی را دارا می باشند.

● کابلی

کابلی اصطلاحی مبهم است که هویت بزرگترین جمعیت ناهمگن افغانستان را بدون تعیین قوم مشخص می نماید. شهر کابل از سال ۱۷۷۶ که به عنوان پایتخت اعلام شد، از گروههای قومی مختلف تشکیل شد و روز به روز نیز گسترش یافت و ازدواج های بین قومی زیادی در این شهر روی داد. با این وجود، ریشه ها و ارتباطات قومی همچنان مهم و موثر باقی مانده است و طبقه بندی اجتماعی در امتداد مشاغل نیز روشن است؛ البته امروزه با گذشت چندین دهه، این اشتقاق کمتر به چشم می آید.

یک کابلی عادی علاوه بر زبان مادری خود، به زبان دری نیز صحبت می کند؛ آنها اعم از زن و مرد، افرادی مبادی آداب رفتاری جهانی و بعضا تحصیل کرده اند و به لحاظ شغلی نیز به مشاغلی چون کارمندی، مغازه داری یا کار در بخش های خدماتی مشغولند. بسیاری از اهالی کابل تجربه زندگی در خارج از کشور را دارند و در آپارتمان های خود به سبک غربی زندگی میکنند.

بسیاری از ساکنان کابل به سبب ویرانی های این شهر در نتیجه ی جنگ شوروی با این کشور و پس از آن حمله آمریکا، این شهر را ترک کردند و در حال حاضر یا در شهرهای افغانستان آواره اند یا به پاکستان و ایران و دیگر کشورهای خارجی پناهنده شده اند؛ غیاب آنها یکی از علل عمده ی ناتوانی برای بازسازی و توسعه ی سیستم های اداری و اقتصادی افغانستان است.

خدایار سعیدوزیری

http://www.lemondedesreligions.fr/savoir/les-hazaras-minorite-chiite-montante-de-l-afghanistan-۲۵-۰۲-۲۰۱۱-۱۲۴۶_۱۱۰.php ( سایت روزنامه لومند سیاسی. فرانسوی)

- http://www.nps.edu/Programs/CCs/Ghor/Ghor.html

- مایل هروی، نجیب، تاریخ و زبان در افغانستان، ص۱۶۹

- همان، ص ۱۸۱

- Paul Buchrer-Dietschi

- Bibliotheca Afghanica

- مایل هروی، نجیب، تاریخ و زبان در افغانستان، ص۱۸۱

- http://countrystudies.us/afghanistan/۴۷.htm

- ظهیرالدین محمد بابُر (۱۴۸۳ - ۱۵۳۰ میلادی/ ۸۸۸ - ۹۳۷ ه‍.ق.)، موسس سلسله گورکانیان هند یا امپراتوری مغولی هند بود.

- کورتیوس روفوس،کتاب ۷،فصل ۶ ،بند۱۹ تا ۲۴

- آریان ،کتاب ۴ ،فصل ۳،بند ۳تا ۵