جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شعر غنایی قرون ۴ و ۵ هجری


شعر غنایی قرون ۴ و ۵ هجری

غنایی ها به مجموعه آثار, اشعار و افكاری اطلاق می گردند كه مستقیماً از احساسات, عواطف و انگیزه های درونی شاعر یا هنرمند سرچشمه میگیرند تأثراتی همچون شادی و اندوه, لذت و الم, سختی و آسایش, پیری و جوانی, شهوت و غضب, عشق و دوستی, مرگ عزیزان, دوستی و دشمنی, محبت و خشم و

غنایی ها به مجموعه آثار, اشعار و افكاری اطلاق می گردند كه مستقیماً از احساسات, عواطف و انگیزه های درونی شاعر یا هنرمند سرچشمه میگیرند. تأثراتی همچون شادی و اندوه, لذت و الم, سختی و آسایش, پیری و جوانی, شهوت و غضب, عشق و دوستی, مرگ عزیزان, دوستی و دشمنی, محبت و خشم, عرفان و خدا پرستی و نهایتاً هرگونه هیجان ناشی از حس درونی و باطنی گوینده یا سراینده در حوزه وسیع و گسترده غنایی‌ها, جای دارند. در شعر غنایی, گستره طبیعت و وصف اشیاء و شكوه انسان, قابل درك است, توصیف اشیاء یا اشخاص, اعم از ممدوح یا محبوب, زنده یا مرده, حضوری دائمی در غنایی دارند. فخریه یا فخر گستری كه نمودار تعریف و تمجید شاعر از خود یا بستگان و خانواده یا قبیله و سرزمین و نژاد و اجداد است نیز, از مقوله غنایی‌ها است كه اگر در این زمینه اغراق حضور یابد, خودستایی و غرور اغراق آمیز گوینده را به دنبال خواهد داشت. غزل نیز از انواع دیگر غنایی‌ها كه این نوع شعر را عالی‌ترین و برازنده‌ترین نوع احساسات ظریف بشری و تخیلات والای شاعرانه محسوب داشته‌اند مدح ممدوح یا محبوب یا معشوق زنده یا مرده و هجو رقیب یا ممدوح خسیس یا دشمنان شاعر نیز از جمله آثار عنایی است رثای در گذشتگان نزدیك یا دور, یا رثای ائمه اطهار(ع) به ویژه حضرت امام حسین(ع) و یاران او كه در كربلا (۶۱هـ.ق) به شهادت رسیدند و نمونه‌های آن در شعر شاعران بخصوص سرایندگان عصر صفوی و قاجار به فراوانی موجود است, نیز از غنایی‌ها هستند. حتی طنز و هزل را نیز میتوان در ردیف نوشته‌های غنایی, به حساب آوریم. محققان موضوعات غنایی را به گونه‌های ببشماری تقسیم كرده‌اند كه مهم‌ترین آنها عبارتند از مدح, هجو, وصف شهرها, مرثیه, سوگندنامه, غمنامه, شكایتنامه, جشن نامه, ایمان مذهبی, میهن دوستی, خمریه یا شرابنامه, حسبیه یا زندان نامه, عرفان, لغز و معما و ماده تاریخ, مناظره و گفتگو, وصف حیوانات, جنگنامه, عروسی نامه و ده ها موضوع دیگر.

در یونان باستان معمولاً اشعار غنایی را به همراهی سازی به نام «لیر» میخوانده‌اند به همین دلیل اشعار غنایی را «لیریك» گفته‌اند. در ایران نیز گاهی شعرها و سروده‌ها را با چنگ و عود همراهی می كرده‌اند

رودكی چنگ برگرفت و نواخت

باده انداز كاو سرود انداخت

یا فرخی از سیستان بود, پسر جولاغ, غلام امیر خلف بانو, طبعی نهایت خوش داشت و شعر خوش گفتنی و چنگ ترزدی....فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش, این قصیده را برخواند:

با كاروان حله برفتم ز سیستان

با حله‌ای تنیده ز دل بافته زجان

طغان شاه سلجوقی, با احمد بدیهی نرد می باخت و ضرب امیر را بود. احتیاطها كرد بینداخت تا سه شش آید سه یك آمد عظیم طیره شد و از طبع برفت و آن غضب به درجه ای كشید كه هر ساعت دست به تیغ می كرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی لرزیدند؛ ابوبكر ارزقی برخاست و به نزدیك مطربان شد و این دو بیتی را بازخواند:

گر شاه شش خواست, سه یك زخم افتاد

تا ظن نبری كه كعتبین داد نداد

آن زخم كه كرد رای شاهنشه یاد

بر حضرت دوست, روی بر خاك نهاد

شادروان دكتر لفعلی صورتگر, در منظومه‌های غنایی ایران سخنی دارند بدین مضمون البته این طبیعی و فطری آدمی است كه در هنگام شادمانی و غم برای خود زمزمه‌ای داشته باشد این ترنم گاهگاه قلب لفظ می گیرد و از آنها شعر غنایی به وجود می آید كه ویژه یك دوره یا زمان معین یا چند تن سخنسرای بزرگ نیست بلكه معلول غریزه آدمی است كه اگر شادمان است, دیگران را در مسرت خود شریك سازد و اگر غمزده و گرفته خاطر است, عشق و آرزو و فراق عزیزان, روحش را شكنجه میدهد از آن تألمات, بازگو كردن آنها بكاهد و بار اندوه خویش را سبك‌تر سازد.

نی زدن چوپانها, همراه با دو بیتی‌های ساده, سرودهای مذهبی و حتی پشت‌ها وقتی كه با موسیقی همراه میشد. حالت‌های غنایی را در روزگاران باستان بازگو میكند چامه‌‌ها و چكامه های پیش از اسلام كه حتی فردوسی نیز از آنها یاد كرده است, نشانه‌هایی از شعر غنایی دارند:

زن چنگ زن, چنگ در بر گرفت

نخستین سرود مغان درگرفت

شبلی نعمانی نیز در كتاب ”شعرالعجم“ گفته است: در حیوانات هر وقت حالت جذبه و جوشی پیدا می شود, آن حالت به وسیله صداها و نواهای مختلفی به ظهور و بروز می رسد مانند قلقل قمری, كوكوی فاخته, چهچه بلبل, قهقه كبك دری و غیره؛ همین طور در انسان وقتی كه منجذب می شود آن انجذاب از دریچه الفاظ و عبارات خاص, سر می زند و همچنان كه جذبات حیوانات, بعضی اوقات به صورت حركات ظاهر میشود مثلاً طاووس بنا به رقص میگذارد؛ یا به مار, حالت اهتزاز دست می دهد و همینطور انسان, چون علاوه بر غریزه نطق, غریزه نغمه‌ها هم به او اعطا شده است. لذا الفاظ موزون را از دهانش خارج میسازد. علاوه بر این بنای زمزمه را می گذارد. وقتی كه جذبه خیلی شدت پیدا كرد, حركت و رقص پیدا میآید و وقتی كه حالات و حركات با زمزمه در یكجا جمع شدند حقیقت شعر, وجود خارجی پیدا می كند؛ الفاظ موزون و حركات را شعر گویند. اعراب همیشه اشعار را با آواز میخوانده‌‌اند و اینكه خواندن شعر را «انشاد»می گویند اشاره بدین معنی است چه اصل انشاد, آواز خواندن است.

شمس قیس رازی نیز در كتاب «العجم فی معاییر اشعار العجم» در بحث پیدایش شعر پارسی گفته است: بعضی میگویند كه اول شعر پارسی را ابوحفض سغدی گفته است: از سغد سمرقند و او را در صناهت موسیقی, دستی تمام داشته است.

ابونصر فارابی در كتاب خویش ذكر او را آورده و صورت آلت موسیقاری كه نام آن «شهروز» بوده به او نسبت داده كه بعد از ابوحفض, هیچكس آن را در عمل نتوانست آورد.

چنانچه قول شمس قیس را در مورد نخستین شعر پارسی بپذیریم, باید شعر معروف:

آهوی كوهی در دشت چگونه دودا

یار ندارد, بی یار چگونه بودا

كه از اندوه شاعر ـابوحفض ـ حكایت دارد را نیز, نوعی شعر غنایی به حساب آوریم، شعر شاعران پارسی گوی اولیه كه در تاریخ دكتر ذبیح الله صفا طبقه بندی شده‌اند نیز اكثر می توانند از مایه های غنایی برخوردار باشند؛ زیرا گفتیم مدیحه, فخر, تغزل, طبیعت, عشق, وصف, اندامهای معشوق, بت و شكوی, خمریه, مرثیه و آنچه كه به توصیف و تمجید و شادی و اندوه مربوط است در ردیف غنایی‌ها هستند.

شاعران و گویندگان بسیار,‌در قرن چهارم و پنجم هجری می زیسته‌اند كه سروده و گفته های آنان همه غنایی است و در حقیقت میتوان اظهار نمود كه بیشتر شاعران خراسان از آغاز تولد شعر رسمی ایران تا اواخر قرن پنجم ذهن و ذوق غنایی داشته‌اند و اگر بخواهیم نام این شاعران و سرایندگان را بازشماریم, نخست از شاعرانی مثل محمد وصیف سگزی, حنظله بادغیسی, بوسلیك گرگانی, محمود وراق هروی, ابوحفض سغدی, فیروز مشرقی و ابوشكور بلخی یاد كنیم.

محمد بن وصیف سگزی: شاعر قرن چهام هجری و مداح یعقوب لیث صفار بوده است. چون یعقوب زنبیل و عمار خارجی را بكشت و هری را بگرفت و كرمان و فارس او را دادند, محمد بن وصیف این شعر بگفت:

ای امیری كه امیران جهان خاصه و عام

بنده و چاكر و مولای و سگ بند و غلام

ازلی خطی در لوح كه ملكی بدهید

به ابی یوسف یعقوب بن اللیث همام

لمن الملك بخواندی تو امیرا به یقین

با قلیل الفئه كت زاد در آن لشكر كام

محمد بن مخلد (ق۴-۳) :

جز تو نزاد حوا و آدم نكشت

شیر نهادی به دل و, بر منشت

معجز پیغمبر مكی تویی

به كنش و به منش و به گوشت

فخر كند عمار روزی بزرگ

كو, همانم من كه یعقوب كشت

محمود وراق هروی(ق۳)

نگارینا به نقد جانت ندهم

گرانی در بهاء ارزانت ندهم

گرفتستم به جان دامان وصفت

نهم جان از كف و دامانت ندهم

فیروز مشرقی(ق۳)

سرو سیمین تو را كه در مشك تر

زلف مشكین تو؛ سر تا پا گرفت

حنظله بادغیسی:

یارم سپند گرچه در آتش همی فكند

از بهر چشم تا نرسد, مرورا گزند

او را سپند و آتش ناید همی به كار

باروی همچو آتش و با خال چون سپند

ابو سیلك گرگانی:

به مژه, دل ز من بدزدیدی

ای به لب قاضی و به مژگان دزد

مزد خواهی كه دل ز من ببری

این شگفتی كه دید, دزد به مزد

خون خود را گر بریزی بر زمین

به كه آب روزی ریزی در كنار

بت پرستنده به از مردم پرست

پندگیر و كاربند و گوش دار

- این شعر در دیوان كسایی مروزی نیز آمده است.

قرن چهارم

دقیقی طوسی(مقتول۳۷۰هـ.ق)

ابومنصور محمد بن احمد دقیقی, نخستین شاعری است كه بین تغزل و مدیحه ارتباطی ایجاد كرده است و دومین شاعری است كه به سرودن شاهنامه پرداخته است. با اینكه دقیقی شاعری حماسه سرا بوده اما در سرودن اشعار تغزلی و عاشقانه نیز مهارت فراوان داشته است:

پریچهر بتی عیار و دلبر

نگاری, سرو قد ماه منظر

سیه چشمی كه تا رویش بدیدم

سرشكم خون شدست و بر مشجر

بسان آتش تیز است عشقش

چنان چون دو رخش, همرنگ آذر

یا

شب سیاه بدان زلفكان تو ماند

سپید روز به پاكی, رخان تو ماند

یا

برافكندی ای صنم ابر بهشتی

زمین را خلعت اردیبهشتی

یا

كاشكی اندر جهان شب نیستی

تا مرا هجران آن لب نیستی

نیش عقرب نیستی بر جان من

گر ورا زلف معقرب نیستی

رودكی سمرقندی(ف ۳۲۹ هـ.ق)

سرآمد شاعران پارسی گوی قرن چهارم و پدر شعر و غزل فارسی, ابوعبدالله جعفر بن محمد رودكی است. تغزلات شكوائیه‌ها؛ حسرت پیری, اندرزها و نصایح و مدایح رودكی, او را در شمار بزرگترین شاعران قرن چهارم درآورده است. توصیف و تشبیب در اشعار رودكی جایگاه ویژه‌‌ای را به خود اختصاص داده است:

آمد بهار خرم, با رنگ و بوی طبیب

با صد هزار زینت و آرایش عجیب

شاید, كه مرد پیر, بدین گه جوان شود

گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب

مادر می را بكرد باید قربان

بچه او را گرفت و كرد به زندان

بچه او را از او گرفت, ندانی

تاش نكویی نخست و زو نكنی جان

گل صد برگ و مشك و عنبر و سیب

یاسمین سپید و مورد به زیب

این همه یكسره تمام شده‌ست

نزد تو ای بت ملوك فریب

شب عاشقت لیله القدر است

چون تو بیرون كنی رخ, از جلبیب

شادزی با سیاه چشم شاد

كه جهان نیست جز فسانه و باد

زآمـــده تنگدل نباید بود

وز گذشته نكرد باید یاد

دیر زیاد آن بزرگوار خداوند

جان گرامی به جانش اندر پیوند

دایم بر جان او بلرزم زیراك

مادر آزادگان كم آرد فرزند

مرد مرادی نه همانا كه مرد

مرگ چنین خواجه نه كاریست خرد

گنج زری بود در این خاكدان

كو دو جهان را به جوی میشمرد

زمانه پندی آزاد وار داد مرا

زمانه را چو نكو بنگری همه پند است


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.