شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

سینما, ادبیات و زندگی


سینما, ادبیات و زندگی

بهرام توکلی با ساخت سومین فیلم بلند داستانی خود نشان داد که گام به گام در حال پیشرفت بوده و البته به سینمای خاص و مستقل خود هویت می بخشد

بهرام توکلی با ساخت سومین فیلم بلند داستانی خود نشان داد که گام به گام در حال پیشرفت بوده و البته به سینمای خاص و مستقل خود هویت می‌بخشد. ضمن این که سینما و ماهیت و کارکردهایش را بدرستی می‌شناسد. زیبایی‌شناسی ساختار بصری، روایت درست قصه و شخصیت‌پردازی‌های پخته و کارآمد را باید به عنوان ۳ مولفه آثار او بازشناسی کرد. توکلی در «اینجا بدون من» اما توانایی خود را در اقتباس ادبی در سینما نیز اثبات کرد و موفق شد نمایشنامه باغ‌وحش شیشه‌ای تنسی ویلمیامز را بدرستی در ساحت تصویر بازنمایی کرده و مهم‌تر از آن بخوبی آن را بومی‌سازی کند.

اینجا بدون من به شکل هوشمندانه‌ای سینما و ادبیات را در بستر تجربه زندگی می‌تند و فضایی خلق می‌کند که هم باورپذیر است و هم در دام سانتی‌مانتالیسم اخلاق‌گرایانه نمی‌غلتد. آنجا که قرار است فقر در لایه‌های زیرین و روین داستان مبنا قرار بگیرد. در واقع کارگردان در عین تصویر شاعرانه و سینمایی که از قصه ترسیم می‌کند آن را در بستر روان‌شناختی و فلسفی نیز روایت می‌کند و این رویکرد چندجانبه امکان تاویل‌های مختلف را از قصه و شخصیت‌هایش ممکن می‌سازد.

از جمله مولفه‌های آثار توکلی که از «پا برهنه در بهشت» تا اینجا بدون من قابل ردیابی است تنیدگی و فقدان تمایز بین دنیای ذهنی و جهان واقع است. گویی داستان در ساحتی میانه در مرز واقعیت و خیال سیر می‌کند و اساسا واقعیت از دل این موقعیت مبهم، زاده می‌شود. یک نوع پرسه ذهنی در عالم واقع که به این واسطه مفاهیم و درونمایه قصه را می‌توان در جهان اثر و ذهنیت خالق آن دریافت و ادراک کرد. این ویژگی در پایان‌بندی فیلم خود را عریان‌تر می‌کند تا جایی که می‌توان ۲ یا حتی ۳ پایان برای آن در نظر گرفت. پایانی که محصول فرآیند منطقی قصه بوده و ماهیتی رئالیستی دارد و پایانی که برساخته ذهنیت پسر خانواده با بازی صابر ابر است که استنتاج‌های انتزاعی را به سرانجام قصه الصاق می‌کند. این البته واجد یک تحلیل فلسفی هم می‌تواند باشد. یک رویکرد پدیدار شناختی که حقیقت را برساخته تعامل واقعیت و خیال می‌داند. حقیقتی که می‌تواند هرجا بدون من در مقام سوژه قابل باور باشد. شاید به همین دلیل است که تلخی داستان در یک تجربه آرامبخش در وجود تماشاگر ته‌نشین شده و امکان همذات‌پنداری با آدم‌های قصه و دردهایشان فراهم می‌شود. در این همدلی البته نباید بازی‌های درخشان و تاثیرگذار بازیگران فیلم را دست‌کم گرفت. همه خوبند از صابر ابر و پارسا پیروزفر تا نگار جواهریان و فاطمه معتمدآریا. هرچند که معتمدآریا با نقش‌آفرینی درخشان خود قوام و دوام داستان را محکم‌تر می‌سازد. او بعد از گیلانه بار دیگر نقش مادر ایرانی را به زیبایی تمام به تصویر کشیده و جان می‌بخشد.

فارغ از وجوه دراماتیک داستان، شخصیت‌پردازی روان‌شناختی آدم‌های قصه برجسته است. ترسیم منطقی موقعیت روانی آدم‌هایی که در فقر و فلاکت، برای رهایی خود تلاش می‌کنند و نه فقط دشواری‌های معیشت را تحمل می‌کنند، بلکه رنج‌هایی درونی این موقعیت را نیز تجربه می‌کنند. بازنمایی این تجربه رنج‌آلود چنان در فضای فیلم و کنشمندی‌های شخصیت‌هایش متجلی می‌شود که هیچ‌گونه تصنع و نمایشی بودن را نمی‌توان از آن استنباط کرد. قاب‌بندی‌های دوربین، رنگ‌آمیزی فضا و دیالوگ‌های تاثیرگذار به خلق این موقعیت و تاثیرگذاری آن کمک کرده و ریتم منطقی و مناسب روایت نیز بر زیبایی اثر افزوده است. ضمن این که برجسته شدن خود سینما در فیلم بویژه برای اهالی جدی آن جذابیت خاص خود را دارد. عشق صابر ابر به سینما و نوشتن درباره آن و تعصبی که در نگه داشتن مجله فیلم دارد و حتی شاید نگاه سینمایی او به زندگی، این که سینما تنها ماوایی او برای پناه بردن به عالم خیال و دور شدن از واقعیات تلخ زندگی است و تحمل زندگی به واسطه آن تجربه مشترک لذت‌بخشی برای سینمادوستان است و منتقدان بیش از هر کس دیگری از این وجوه فیلم لذت بردند.

نگار جواهریان که شاید بیش از هر شخصیت دیگری در قصه محور درام است با بازی درونگرایانه و زیرپوستی چه خوب توانست حس و حال دختری جوان، اما شل را بازی کند و چقدر روان‌شناختی این شخصیت درست طراحی شده است. انسانی که به واسطه یک نقص جسمانی از ارتباط برقرار کردن با دنیای بیرون گریزان است و به عالم درونی خود پناه می‌برد.

همان روشنایی که در پس ظلمت ذهنی پسر خانواده از آینده‌ای خیالی شکل می‌گیرد. این تجربه شاید همان تجربه سینما باشد که برجستگی آن را در فیلم می‌بینیم. در اینجا سینما با زندگی رابطه نمادین و بازنمایانه برقرار کرده و زندگی شبیه به سینما می‌شود. جایی که مرز خیال و واقعیت چنان به هم نزدیک است که نمی‌تواند هویت مستقلی برایش قائل شد. در پرده سینما هرجا بدون من و با من به یگانگی و وحدت در معنا می‌رسد و جهان اثر را به عالم واقع فرافکنی کرده و بسط می‌دهد. جذابیت قصه نیز در همین وضعیت مبهم و برزخی شکل می‌گیرد.

اینجا بدون من در عین حال یک ملودرام خانوادگی است که تا مرز تراژدی پیش می‌رود و با گذشتن از مرزهای رئالیستی به یک اثر سوررئالیستی نزدیک می‌شود. بهرام توکلی اینک با سومین اثر خود به سینمای شخصی خود نزدیک شده و اینجا، سینمای ایران بدون او چیزی کم دارد.