چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

حفظ فضیلت ها از طریق میانه روی


حفظ فضیلت ها از طریق میانه روی

ثبات شخصیت از ثمرات اخلاق اعتدالی است

اولین کسی که در تاریخ رسمی فلسفه بحث از اخلاق اعتدالی را تئوریزه و صورت‌بندی کرد، ارسطو بود. او بود که حد وسط را بن‌مایه اخلاق خود قرار داد و گفت فضیلت‌های اخلاقی اگر افراطی و مطلق شوند یا سست و متغیر، تبدیل به رذیلت می‌شوند.

«نخست باید به این نکته توجه کنیم که هر چه به نحوی از انحا ارزش به شمار می رود ممکن است به سبب افراط یا تفریط تباه شود چنان که درباره قدرت بدنی و تندرستی می توان دید (امور نادیدنی را برای این که روشن تر دریابیم باید آنها را از امور دیدنی استنتاج کنیم). مثلا افراط در ورزش نیروی بدن را تباه می کند و تفریط در ورزش نیز چنین است.» (۵۶، ارسطو) ارسطو به افراط و تفریط انتقاد داشت و معتقد بود خط میانه یا آن طور که خود می گفت اعتدال، اخلاقی است.

مثال معروف او ترس در مقابل بی باکی است: «کسی که از همه چیز می ترسد و می گریزد و پایداری نمی ورزد، ترسو می شود و آن که از هیچ چیز نمی هراسد بی باک می شود. شخصی که از هر لذتی برخوردار می شود و در مقابل هیچ کدام خودداری نمی کند لگام گسیخته می شود و کسی که از همه لذایذ اجتناب می ورزد مانند ابلهان بی احساس می شود. به این سان خویشتنداری و شجاعت به سبب افراط و تفریط از میان می روند در حالی که به سبب اعتدال پایدار می مانند.»

نتایج این جملات ارسطو فوق العاده مهم و در تاریخ اخلاق و برای کاربرد در زندگی حیاتی است. از این جملات یکی این مساله نتیجه می شود که اگر می خواهیم اخلاقیات ما پایدار باشد و سست یا تهی نگردد باید معتدل باشیم. دوم این که بی باکی به همان اندازه غیراخلاقی و مضر است که ترس و بی احساسی به همان اندازه دور از فضیلت است که لگام گسیختگی در بهره مندی از لذت ها. فضیلت، نگهداری حد وسط و ایجاد توازن و تعادل در روحیات است.

پس از ارسطو، رواقیون شروع به تأمل در این رابطه کردند که آیا می توان همزمان به جمیع فضایل عمل کرد؟ آنها می گفتند پاداش فضیلت خود فضیلت است. انسان عادل پاداشش همان عادل بودن است و صادق بودن پاداش راستگویان. انسان اخلاقی به این معنا اگر چشمداشت هرگونه پاداشی را داشته باشد، دیگر اخلاقی نیست و براستی فضیلتی را در خود ندارد.

نتیجه این گفته چنان بود که انسان یا همه فضایل را در خود دارد یا به هیچ وجه فاضل نیست. چون اگر یکی از فضایل را داشته باشد و فاقد فضیلت دیگری باشد، پس نه از سر تعهد که برای کسب سودی که در یک کار اخلاقی نهفته است به آن عمل دست می زند و کار نیک دیگر را که ناتوان از انجامش است به سبب نبودن نفع است که انجام نمی دهد. پس انسان اخلاقی و نیک، انسانی است که دارای جمیع خوبی هاست و در غیر این صورت آن که همه خوبی ها را ندارد، اگر خوبی هم می کند، به انگیزه ای غیر از خوبی است.

اما با وجود تلاش های اخلاقی و تأملات فوق العاده کارساز و عملی فیلسوفان رواقی در اموری جزئی و روزمره، این اصل کلی مورد نظر آنها برای تعلیم اخلاقی بسیار خطرناک بوده است. اخلاق همه یا هیچ منتهی به این اصل می شود که انسان یا مظهر کمال است یا یکپارچه منحط. این دید قطعا سبب سرخوردگی از اخلاقی بودن می شود.

انسان ها اگر نتوانند همه فضایل را به دست بیاورند دیگر چه فرقی می کند یکی را داشته باشند و ده تای دیگر را نه. لذا در نهایت نظر اخلاقی حداکثری، به دلیل محدودیت ها و نقصان های جسمی و روحی انسان منتهی به خلاف خود می شود. یعنی آدمیان دلسرد از کسب همه فضیلت ها، یکسره اخلاقی بودن را ناکارآمد و غیرواقعی می پندارند و به نوعی بی تفاوتی اخلاقی می رسند.

اما نکته مثبتی که می توان در نظریه رواقیون پی گرفت این است که داشتن برخی فضیلت های اخلاقی می توانند فضیلت های دیگر را تحکیم کند. برای مثال انصاف می تواند شجاعت را تقویت کند و فردی که منصف است، اما شجاعت کمی دارد می تواند از طریق انصاف خود به شجاعت بیشتری دست پیدا کند، اما در عین حال باید توجه داشت به نهایت رساندن یک فضیلت و کمال گرایی اغلب منجر به پدید آمدن شر می شود، هرچند آن عمل در اسم و قصد اولیه اخلاقی بوده باشد. به کار بردن یک فضیلت به شکل خشک و جزم اندیشانه برای خود فرد و دیگران تبدیل به دردسر می شود، حق و انصاف بدون توجه به موقعیت و پیچیدگی های روزمره منجر به بی رحمی می شود که خود خلاف انصاف و حتی تلخ تر از بی انصافی است یا راستگویی مطلق بدون در نظر گرفتن واقعیت روحی و شرایط عینی، ممکن است حس شفقت را تقلیل بخشد و تبدیل به شقاوت شود.

بسیاری از کسانی که اخلاق شهروندی را ـ بحق ـ مهم و حیاتی می پندارند با افراط در مسئولیت پذیری جمعی، ممکن است به ورطه بداخلاقی، منازعه و تحمیل ارزش خود به دیگران بیفتند. اتفاقا خیلی از کشتارها و درگیری های ایدئولوژیک و سیاسی، ناشی از همین جزم اندیشی در نگاه اخلاقی است. شرطی که اخلاقی بودن را رام و جلوی رسیدن آن به ضداخلاق را می گیرد، در نظر گرفتن واقعیت و محدودیت های انسانی است. این محدودیت ها چند دسته اند که اگر از سوی فاعل اخلاقی یا همان انسان متکلف به اخلاق در نظر گرفته نشوند او را یکسره غیراخلاقی کرده و رفتارش را موجب رنجش خود و دیگران می گرداند.

اولین نکته، محدودیت های فیزیکی انسان هاست. واقعیت انسان ها به گونه ای است که نمی توانند در همه سطوح و زوایای اخلاقی به نهایت برسند. انسان محدودیت هایی دارد که او را از کمال دور می کند. محدودیت های جسمی در طول زندگی به میزان قابلیت ها و توانایی ها افزوده می شود. انسان به همان اندازه که می تواند توان کمک کردن به دیگران را پیدا کند یا قدرت علمی خود را تقویت کند یا موقر و کم حرف و راستگو شود، دچار زوال جسمی و پیری هم می شود که سبب ناتوانی و ناشکیبایی بیشتر او شده و او را از فضیلت هایی چون شجاعت و صبر دور می کند.

محدودیت دیگر، روانی است. انسان ها علاوه بر این که یک سنخ روانی خاص دارند حساسیت های روحی متفاوتی هم دارند. در دوران کودکی و نوجوانی ممکن است با ناهنجاری های زیادی روبه رو شوند. این اصل در مورد اغلب آدمیان صادق است. عقده های زیادی که حاصل از کمبودها و نقصان های ـ گاه حتی اتفاقی ـ دوران کودکی است محدودیت های روانی یا تمایلات درونی خاصی را برای انسان ایجاد می کند که او را از آگاه شدن و عمل کردن به بسیاری از امور نیک بازمی دارد. آدمیان تلاش می کنند این محدودیت ها را درنوردند، اما پشت سر گذاشتن آنها خود کاری زمانبر و دشوار است. وظیفه اخلاقیون مراعات این محدودیت ها و در نظر گرفتن آنها، هم برای خود و هم برای دیگران است.

محدودیت سوم، شناختی است. انسان در آن واحد نمی تواند همه حقایق را در یابد و ممکن است در شناخت و تحلیل خود دچار اشتباه شود که این اشتباه او را به سمت رأی خطا و در نهایت قضاوت با معیارهای اخلاقی غلط رهنمون کند. در خیلی از مواقع به سبب شناخت غلطی که از دوست یا دشمن خود داریم یا به سبب شناخت اشتباهی که از یک کار داریم، اعمالی را انجام می دهیم یا قول هایی را می دهیم که توان عمل به آنها را نداریم و لذا ممکن است در حق کسی کاری غیراخلاقی مرتکب شویم. محدودیت شناختی همواره با انسان است، اما وظیفه اخلاقی او این است که این محدودیت ها را بشناسد و به دیگران بشناساند و درصدد کم کردن و تخفیفشان بکوشد.

محدودیت چهارم، محدودیت های موقعیتی است. شرایط و وضعیت گاه اجازه عمل اخلاقی را از انسان می گیرد. گاهی انسان ممکن است خلف وعده کند که البته امری غیراخلاقی است، اما به سبب بیماری عزیز یا نزدیکی، یا تصادفی که خارج از کنترل او در خیابان رخ داده، بدقول شود. باید اولا از اتفاق هایی که جلوی عمل اخلاقی ما را می گیرند، اما تحت کنترلمان نیستند، نرنجیم و ثانیا دیگرانی را هم که در موقعیت هایی خارج از کنترل شان، ناتوان از انجام عمل درست می شوند، ملامت نکنیم. با وجود این محدودیت ها که شاید بیش از این چهار دسته هم باشند، انسان نمی تواند در کرانه های اخلاقی سیر کند و نهایتا فضیلت ها را برای خود بطلبد. لذا شرط عمل اخلاقی و قضاوت اخلاقی در درجه اول تشخیص این محدوده هاست.

مصرعی از شاعری ناشناخته از زمان های دور باقی مانده که آن را ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماخوس» نقل کرده است: «شریفان به یک نوعند و شریران به صد گونه. اخلاق مبتنی بر رعایت حد وسط در عمل و عواطف انسان ها را قابل شناخت و اطمینان می کند. اخلاق ضمن این که امری است عملی، در تعامل و ارتباط با دیگران معنا دارد و لذا آنچه شقوق و وجوه شخصیت ما را دست نیافتنی و سرشار از افراط و تفریط می کند سبب می شود حوزه عمل و تعاملات ما با دیگران بیش از اندازه پیچیده شود یا حتی از بین برود.

آدمیان در این حالت نمی توانند ما را بشناسند و با ما مبتنی بر مفاهمه زندگی کنند. همکاری و همراهی با انسانی که مدام از حالی به حالی دیگر تغییر می کند و گاه متهور و گاه محافظه کار است، برای اعمال جمعی و ارتباطات اجتماعی بسیار مشکل است. پس ضمن به رسمیت شناختن تغییرات انسان ها و محدودیت های حقیقی شان باید دانست اخلاق اعتدالی نوعی ثبات و قابل اطمینان بودن را در رفتار انسان ایجاد می کند و به همین دلیل ارسطو می گوید: «فضیلت، از این جهت که به حد وسط نظر دارد، نوعی میانه روی است». این جمله یعنی که وقتی ما رسیدن به حد وسط را به عنوان راه زندگی فضیلت مندانه در امور مختلف رعایت کنیم و میانه روی تبدیل به عادت مان در درک عواطف و شیوه اصلی اعمال مان می شود، بنابراین ثبات و یگانگی بیشتری در رفتار و تعامل با دیگران پیدا می کنیم.

۱- ارسطو. اخلاق نیکوماخوس. مترجم محمد حسن لطفی

علیرضا نراقی



همچنین مشاهده کنید