پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بازیگر بد


بازیگر بد

مروری بر زندگی و آثار هاروی کایتل

▪ یک:‌ هاروی کایتل تا ۴۰ روز دیگر ۷۲ ساله می‌شود.

▪ دو: اولین نقش‌آفرینی مهم کایتل در سریالی بود که برنارد فین و آلبرت اس رودی در سال ۱۹۶۵ ساختند و به مدت شش سال یکی از پربیننده‌ترین سریال‌های کمدی جنگی آمریکایی بود: «قهرمانان هوگان»و «انعکاس در چشمان طلایی» جان هیوستن (۱۹۶۷) فرصتی بود که کایتل در ۲۸ سالگی در فیلمی مهم با غول‌هایی چون مارلون براندو و الیزابت تیلور تازه درگذشته همبازی شود، البته در نقشی فرعی و بی‌اهمیت. اما سال ۶۷ در کارنامه کایتل مهم‌تر از این حرف‌هاست، چرا که اولین همکاری او و مارتی بزرگ در این سال کلید خورد. «چه کسی در خانه مرا می‌زند؟» شروع درخشش ستاره‌ای در سینمای دنیا شد که گرچه تا امروز در بعضی از بزرگ‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما هنرنمایی کرده اما تاریخ سینما در ۱۹۹۲ بود که برای همیشه او را در فهرست کم شمار شمایل‌های ابربازیگری ثبت کرد.

▪ سه: همکاری کایتل و اسکورسیزی ادامه یافت و تا پیش از ساخته شدن «راننده تاکسی» در ۱۹۷۶، چارلی «پایین‌شهر» و بن «آلیس هرگز اینجا زندگی نمی‌کرد» دو کاراکتری بودند که به یمن این همکاری خلق و به‌خصوص درباره اولی جاودانه شدند. «پایین شهر» اسکورسیزی در اوایل دهه ۷۰ و در فاصله ساخت دو پدرخوانده کوپولا فیلمی بود که توانست به مفاهیم از ازل مهمی چون گناه و عذاب وجدان و رنج که حالا و پس از تجربه جانکاه جنگ ویتنام مفهوم و نقش تازه‌ای در زندگی آمریکایی‌ها یافته بود تعین ببخشد: «شما در کلیسا نخواهید توانست برای پاک کردن گناهانتان کاری صورت دهید، چاره رنجتان خیابان است.»

▪ چهار:‌ هاروی کایتل هرگز مسیر ستاره شدن را نپیمود و هیچ‌گاه هم ستاره نشد. او با دو کارگردان مهم از دو نسل سینمای آمریکا یعنی اسکورسیزی و کوئنتین تارانتینو بیش از بقیه کار کرده است. کایتل در یکی از بهترین فیلم‌های تارانتینو یعنی «سگ‌های انباری» (۱۹۹۲) و در نقش آقای سفید یکی از بهترین بازی‌هایش را ارایه داد و چهار سال بعد هم در یک پروژه موفق دیگر با تارانتینو و رابرت رودریگز همکاری کرد: جاکوب فولر «از بام تا شام» با هر دو لحن فیلم سازگار می‌شود و نقشی به یاد ماندنی ارایه می‌کند. البته کایتل در مشهورترین فیلم تارانتینو یعنی «پالپ فیکشن» (۱۹۹۴) هم نقش کوتاهی دارد که شاید بشود آن را نشانه نوعی علاقه و احترام از سوی کارگردانی در شرف ستاره شدن به بازیگری خارج از فهرست ستارگان دانست. این علاقه و احترام حتی امروز هم که تارانتینو دیگر ستاره‌ای بی‌حرف و حدیث است ادامه دارد و او در آخرین فیلمش یعنی «اراذل بی آبرو» باز هم از بازیگر ۷۰ ساله غافل نمی‌شود. این تاکید بر ستارگی هرگز به معنای اثبات رابطه‌ای مستقیم بین بازیگر بزرگ بودن و ستاره نبودن نیست. چه اینکه مثلا سه دایناسور دنیای بازیگری یعنی مارلون براندو، رابرت دونیرو و آل‌پاچینو تمام مرزهای ستارگی را هم درنوردیده‌اند اما این سکه روی دیگری هم دارد و آن هم اینکه معمولا بین ناستارگان (تعبیری است من درآوردی البته) بعضا بازیگرانی یافت می‌شوند که نامشان بر تارک دنیای نقش آفرینی همچون ستاره‌ای تابناک درخشیده و می‌درخشد و این یادداشت عقیده دارد ‌هاروی کایتل جزو این گروه است.

▪ پنج: جز فیلم‌هایی که ذکرشان رفت کایتل در آثار بعضا کلاسیک شده‌ای بازی کرده است که مهم‌ترین‌شان از این قرارند: «زمان‌بندی بد» نیکلاس روگ (۱۹۸۰)، «آخرین وسوسه مسیح» مارتین اسکورسیزی (۱۹۸۸)، «تلما و لوئیز» ریدلی اسکات و «باگزی» بری لوینسون (۱۹۹۱)، «پیانو» جین کمپیون (۱۹۹۳) و «نگاه خیره اولیس» تئوآنجلوپولوس (۱۹۹۵). در همان نگاه اول هم نمی‌شود از تنوع بی‌نظیر این فیلم‌ها متعجب نشد. کایتل هم در فیلم‌های اکشن و ماجرایی چون «پایین شهر» و «از بام تا شام» (که از میانه تغییر ژانر داده و ومپایری می‌شود! ) بازی کرده، هم در فیلم ترسناک رادیکالی چون «دو چشم شیطان» داریو آرجنتو و جورج‌ای. رومرو (۱۹۹۰) و هم در آثار به اصطلاح هنری چون فیلم درخشان جین‌کمپیون و فیلم طولانی آنجلوپولوس. البته بخشی از این تنوع بی‌سابقه به همان جایگاه بازیگر ما در‌هالیوود و ناستارگی‌اش بر می‌گردد که اتفاقا هم به کارگردان‌های مختلف و هم به مخاطبان کمک کرده تا بازی‌هایی به یادماندنی را به نظاره بنشینند و البته همه اینها زمانی برای‌ هاروی کایتل افتخار محسوب می‌شد که ایبل فرارا در سال ۱۹۹۲ «ستوان بد» را نمی‌ساخت.

▪ شش: کامبیز کاهه می‌گوید بعضی از بازیگران در بعضی از فیلم‌ها فقط بازی نمی‌کنند، بلکه با وسط گذاشتن روح و جسم‌شان به معنای واقعی کلمه «سلوک» می‌کنند. نوعی اودیسه جسمی و روحی که باعث می‌شود در پایان پروژه دیگر بازیگر همانی نباشد که قبل از آغاز پروژه بود. رابرت دونیروی «گاو خشمگین» اسکورسیزی نمونه هالیوودی این جریان است و مثل چوی مین سیک کره‌ای در «رفیق قدیمی» پارک چان ووک نمونه غیرهالیوودی‌اش. البته بدیهی است که این ماجرا باعث می‌شود که خود این فیلم‌ها هم دیگر همچون فیلم‌های عادی (صرفنظر از ارزش کیفی‌شان) به یاد آورده نشوند. صورت آماسیده دونیرو در دوران کاباره داری‌اش که حاصل بیش از ۳۰ کیلو ازدیاد وزن این بازیگر جوان بوده یا صورت سرشار از رنج و درد مین سیک در «رفیق قدیمی» نشان از رسیدن هنرمند به نقطه‌ای دارند که دیگری را بدان راهی نیست و این همان اتفاقی است که برای ‌هاروی کایتل در شاهکار کوه آسا و قدر ندیده ایبل فرارا یعنی «ستوان بد» می‌افتد.

این فیلمی است درباره انسان و پیچیدگی‌ها و پستی و بلندیهایش، فیلمی که شاید برای اولین بار پس از نگاشته شدن «ابله» داستایفسکی به کمال موفق می‌شود به جان نظام اخلاقی رایج (از کلیسا تا عرف خیابان) موریانه بیندازد و آن را از بیخ و بن بچرد و پوک کند و فرو ریزد و البته نظامی جدید بنا نهد که مبنای آن انسان حقیقی است: انسانی که پر از تناقض است و این تناقض‌ها را پنهان نمی‌کند و به رسمیت می‌شناسد، انسانی که گناه می‌کند و از گناهش رنج می‌کشد و پشیمان می‌شود و به مقامی می‌رسد که بی‌گناهان را بدان راه نیست و انسانی که طرفه معجونی است کز فرشته سرشته وز حیوان. اینها همه می‌توانست در حد ایده‌هایی بلند اما تلف شده متوقف شود اما «ستوان بد» به کمک دو نفر که خود، این ایده‌ها را با گوشت و پوست‌شان لمس کرده‌اند موفق می‌شود آنها را بدل به تصویر کند: کارگردانی چون فرارا و بازیگری چون کایتل. کاری که کایتل در این فیلم می‌کند تعریف ناشدنی است اما می‌شود به جرات و با قاطعیت ادعا کرد هر بازیگر دیگری مثلا آن سکانس به پای مسیح توهمی افتادن ستوان در کلیسا را اجرا می‌کرد صحنه به یک کمدی ناخواسته و آزاردهنده بدل می‌شد. مکانیزم رسیدن کایتل به خصوصیات شخصیتی و رفتاری ستوان غیرقابل توضیح دادن و البته تکرار است.

شش صحنه اوج (در این لحظه از نوشتن یا خواندن این کلمه در خیلی جاهای دیگر به غایت شرمنده‌ام) «ستوان بد» به این ترتیب است: اولین ملاقات ستوان و زن موادفروش، صحنه مظنون شدن ستوان به ماشین دو دختر جوانی که گواهینامه ندارند، صحنه‌ای که ستوان از رادیوی ماشینش متوجه باخت تیم راگبی محبوبش می‌شود و به رادیو شلیک می‌کند، دومین ملاقات ستوان و زن مواد فروش و ادامه آن، صحنه گفت‌وگوی ستوان و زن راهبه و افتادن ستوان به پای پیرزن سیاه پوستی که او را مسیح توهم کرده است و بالاخره کل صحنه دستگیری و آزاد کردن آن دو جوان گناهکار توسط ستوان.

کایتل در «ستوان بد» نه رابطه درست و درمانی با خانواده‌اش دارد (همسرش را که اصلا به صورت کامل نمی‌بینیم و نمی‌شناسیم و برخورد او با بچه‌هایش در آغاز فیلم و مکالمه‌ای که با آنها می‌کند هم که بی‌نیاز از توضیح است) و نه با دوستان و همکارانش. تنها رابطه نسبتا کامل او با پسر سیاه پوست مواد فروشی است که با او همکاری می‌کند و این در راستای همان تعریف جدید فیلم از مفاهیم اخلاقی «خوبی» و «بدی» است. او به ارزش‌ها اهانت لفظی می‌کند، به خانواده بی‌اعتناست، دزدی می‌کند و مواد مخدر مصرف می‌کند اما دست آخر تحت تاثیر بخشندگی حیرت‌انگیز راهبه ستمدیده با انجام اعترافی آیینی (و البته کاملا سینمایی و با ادای دینی نه چندان صریح به «آخرین وسوسه مسیح» اسکورسیزی) چنان پاک و عالی‌مقام و بخشنده می‌شود که برای اهدای زندگی دوباره به دو جوان خطاکاری که راهبه آنها را بخشیده بود جانش را وسط می‌گذارد و آن را از دست می‌دهد. به خاطر داشته باشید که هرچه درباره مضمون و پیرنگ داستانی «ستوان بد» گفته شود نکته انحرافی است. این مضمونی تازه و بدیع نیست و آنچه فیلم را به این درجه از ماندگاری و تاثیرگذاری رسانده فقط و فقط بازی ریاضت‌کشانه کایتل و اجرای استادانه پیر دیری چون فرارا است.

به جای سخن گفتن از رنج کاتولیکی و بخشش مسیح گونه باید از فرم صورت کایتل در لحظاتی که همچون گرگی زخمی ناله می‌کند سخن گفت. یا از آن همه قلندری که باعث شده بازیگری صاحب‌نام تمام اعتبارات و احتمالات را کنار بگذارد و البته از اینکه فرارا چگونه زندگی کرده و چه تجربیاتی را از سر گذرانده که صاحب چنین ایده‌هایی برای اجرای چنین داستانی شده است. هر آنچه درباره این فیلم گفته و خوانده شود به تماشای نمایشی عظیم با چشمانی بسته شبیه است. «ستوان بد» تجربه‌ای است که برای هر بیننده‌ای در شرایط گوناگون سنی و شخصیتی نتیجه‌ای متفاوت از دیگران به بار می‌آورد و شاید حتی نشود دیگران را به تماشای آن توصیه هم کرد اما هرچه باشد در سال ۱۹۹۲‌هاروی کایتل در «ستوان بد» به مقامی رسید که شاید تا قبل از او تعداد انگشت شماری از بازیگران چون همان دونیروی «گاو خشمگین»، براندوی «آخرین تانگو در پاریس» و پاچینوی «پدرخوانده۲» رسیده بودند، جایگاهی که تاریخ بازیگری را به دو بخش پیش و پس از خود تقسیم کرد.

▪ هفت: ‌هاروی کایتل تا ۴۰ روز دیگر ۷۲ ساله می‌شود.

امیرحسین جلالی