یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

چه چیزی از میراث شریعتی باقی است


چه چیزی از میراث شریعتی باقی است

موضوع این سخن, تلاش برای یافتن پاسخی موقتی و هر پاسخی موقتی است و در حد امكان منصفانه, به این پرسش است كه «چه چیزی از میراث شریعتی در روزگار ما باقی است »

موضوع این سخن، تلاش برای یافتن پاسخی موقتی (و هر پاسخی موقتی است) و در حد امكان منصفانه، به این پرسش است كه: «چه چیزی از میراث شریعتی در روزگار ما باقی است؟»

منظور از میراث شریعتی، تمام آثار موثق مكتوب یا مكتوب شده‌ای است كه از او امروز در دسترس ماست و منظور از باقی بودن، این است كه آیا آرا، روش‌ها، رویكردها و مسائل شریعتی هنوز به كار گشودن آن جنبه از مشكلات عملی ما كه ریشه در مسائل نظری دارد، می‌آید یا آرا، روش ها، رویكردها و مسائل او تماما یا تاحدود بسیار زیادی، امروزه رنگ كهنگی و بی‌خاصیتی و دوران گذشتگی به خود گرفته و دیگر جز به كار تاریخ اندیشه نمی‌آید.

بی شك این پرسش اولا واكنشی است به سخن كسانی كه به پایان دوران شریعتی حكم داده‌اند (و این وجه منفعلانه این پرسش است) و از سوی دیگر برخاسته از ضرورت پرسیدن عصری است (و این وجه فعالانه این پرسش است).

مراد از «ضرورت پرسیدن عصری» این است كه هر سوالی كه به كار حل مشكلات عملی ما در زمانه خودمان نیاید، از مصادق علم لاینفع است و عاقل آن است كه و به تعبیر امام علی در خطبه متقین، پارسا نیز هم، كه گوش خود را وقف شنیدن علم نافع كند (و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم) و از علم بی سود به خداوند پناه برد.

پس ما از دریچه عصر خود و نیازهای آن به آرای هر كسی رجوع می‌كنیم و برای حل مشكلات عملی‌ای كه حل آن نیازمند بصیرت نظری است، از آن توشه می‌گیریم. اكنون می‌خواهیم بدانیم آیا هنوز در آرا، روش ها، رویكردها و مسائل شریعتی چیزی راهگشا، بصیرت افكن و الهام بخش برای گشودن گره مسائل نظری‌ای كه حل آنها به حل مشكلات عملی ما مدد رسان است، وجود دارد؟

پیش از تلاش برای پاسخ به این سوال، مقدمه‌ا‌ی لازم و ضروری است و آن مقدمه این است كه معرفت شناسی و انسان شناسی فلسفی به ما می‌آموزاند كه هر انسانی، فرزند زمانه خویشتن است و فهم او از خویشتن، جهان، خداوند و انسان‌های دیگر، از بدیهیات زمانه ای كه در آن می‌زید، ارتزاق می‌كند و هر فهمی‌زمانمند و مكانبند است و آن فهمی كه، سر به سر، پیراسته از زیست- زمان و زیست- مكان فهمنده وبدیهیات عصری آن باشد، وجود ندارد و اگر باشد فهمی انسانی نیست و اتفاقا این دست‌یافته علمی بشر، كه برخی آن را كافركیشانه دانسته‌اند، از نظر مذهبی همان جنبه سلبی توحید (لا اله) است.

یعنی آن جنبه از توحید كه می‌گوید، انسان، خدا، یعنی مطلق نیست و تمام متعلقات انسانی انسان نیز، خدا نیستند و جملگی محكوم و محتوم به محدودیتند و این حكم، شامل اندیشه‌های انسانی نیز می‌شود. تامل فلسفی، اكنون چرایی مطلق نبودن آرا و یافته‌های انسانی را در اختیار ما گذارده است و مهر تاییدی بر جنبه سلبی آموزه توحید زده است.

متفكران نهایتا می‌توانند با بدیهیات زمانه خود وارد گفت‌وگوی انتقادی شوند و آنها را به نقد بكشند اما كسی كه مطلقا، و یا تا حدود زیادی، از روزگار خود متاثر نیست، متفكر نام نخواهد داشت. پس تاثر از زمانه، به خودی خود، نشان نقصی بر كار یك متفكر نیست بلكه نقص می‌تواند آن‌جا باشد كه فردی بدیهیات زمانه و مشهورات عصر خود را، بی درنگ و نقادی بپذیرد یا رد كند.

اكنون با حفظ این مقدمه می‌گوییم كه شریعتی، به هیچ وجه از این قاعده مستثنا نیست و نمی‌تواند باشد و همچون هر انسان دیگری رای، روش، رویكرد و مسائل او متاثر از بدیهیات زمانه و عصر و مكان زیستن او است.

پس اگر امروز ما در عصری دیگر می‌زییم یا دست كم عصر ما كاملا منطبق با عصر او نیست (و این دومی درست‌تر است)، و این عصر، بدیهیات، روش‌ها، رویكردها و مسائل دیگری را برای ما به ارمغان آورده است، عجب نیست كه هنگام خواندن آثار و میراث شریعتی، قرابتی را كه حاضران در حسینیه ارشاد در دهه چهل و پنجاه و خوانندگان آثار او در آن عصر، با او داشتند احساس نكنیم.

اكنون در پرتو این توضیحات، می‌توانیم پرسش در ابتدا مطرح شده خود را این گونه بازسازی كنیم: آیا در عصر ما، كه متفاوت از عصر شریعتی، یا دست كم نه كاملا منطبق با آن است، همچنان دغدغه‌ها و مسائلی وجود دارد كه در زمان شریعتی نیز وجود داشته است؟

پاسخ به این پرسش مثبت به نظر می‌رسد. پرسش دوم: آیا پاسخ‌های شریعتی ناظر به این دغدغه‌ها و مسائل مشترك میان ما و عصر او، هنوز می‌تواند برای ما روشنگر، بصیرت‌بخش و الهام‌آور باشد؟ همچنین روش برخورد او با این مسائل مشترك، همچنان قابل دفاع است؟ پاسخ به این دو پرسش نیز تا حدودی مثبت به نظر می‌رسد.

آنچه از این پس گفته خواهد شد، تلاش بسیار موجز و گذرایی است برای نشان دادن آن دغدغه‌ها و مسائل مشترك، و نشان دادن مصادیق این ادعا كه پاسخ‌های شریعتی و دغدغه‌های او، احتمالا همچنان برای ما روشنگر و الهام بخش است.

شریعتی خود مجموعه آثارش را به سه بخش اسلامیات، اجتماعیات و كویریات تقسیم كرده بود. از كویریات آغاز می‌كنیم. شریعتی در كویریات عمدتا به جنبه وجودی (existential) و باطنی- عرفانی وجود آدمی می‌پردازد.

او در این دسته نوشته‌های خود، متاثر از عرفان اسلامی و فلسفه اگزیستانسیالیسم است، او خود گفته بود كه من یك اگزیستانسیالیست عرفانی‌ام و البته خالی از ابداعات مفهومی و محتوایی نیست.

عمده دغدغه او در این نوشته‌ها كه با نثری سحرآمیز و افسونگر نگاشته شده، دردهای عمیق انسانی است كه همیشه و در هر عصری همراه و مونس انسان خودكاو و درون نگر است: چه چیزی می‌تواند اضطراب و دلهره زیستن را از بین ببرد؟ معنای زندگی چیست؟

چگونه می‌توان به تنهایی پایان داد؟ چه چیزی سعادت آور است؟ من كی ام؟ و در این سرای بی كسی چه باید كرد و به كه/چه باید پناه برد؟ آیا كویریات شریعتی اكنون نیز چیزی برای گفتن دارد؟ پاسخ مثبت به نظر می‌رسد. كویریات شریعتی هنوز هم برای كسانی كه درگیر چنین پرسش‌های وجودی‌ای هستند، می‌تواند منبع الهام باشد. می‌توان با پاسخ‌ها موافق نبود.

می‌توان حتی گفت شریعتی پاسخی نمی‌دهد بلكه تنها نفت بر آتش پرسش می‌پاشد و شراره و شعله آن را تندتر می‌كند و بدین شیوه با زبان بی زبانی می‌گوید در این وادی «رفتن، رسیدن است». اما هرچه كه باشد، كویریات او منبع الهام‌بخشی برای دغدغه‌های وجودی روندگان این وادی است.

اكنون به اجتماعیات می‌رسیم. آرای شریعتی در این باب، به دو بخش سلبی و ایجابی قابل تقسیم است. دغدغه كلان شریعتی در اجتماعیات توجه به تجدد، عوارض آن و نسبت ما با آن است. شریعتی به فراست دریافته بود كه مهمترین حادثه اجتماعی‌ای كه برای ما ایرانیان در صدوپنجاه ساله اخیر رخ داده است، ورود مدرنیته و مدرنیزاسیون به ایران است.

او به خوبی دریافته بود، و زیستن در فرنگ نیز این را بیشتر در چشم و دل او نشانده بود، كه خاك جهان دیگر شده است و عصری دیگر آغاز شده است. این عصر، هر چند شباهت‌هایی با عصر یونان باستان دارد، به هیچ عصر دیگری ماننده نیست.

از سوی دیگر او دریافته بود كه ما ایرانیان، در شكل‌گیری این تحول عظیم، هیچ نقشی نداشته‌ایم. ما ایرانیان چند قرنی است كه به تعطیلات تاریخ رفته ایم و اكنون كه اندك اندك از تعطیلات باز می‌گردیم، می‌بینیم تحول عظیمی كه به حكم قوتی كه دارد، نقش خود را بر همه چیز و همه جا می‌زند، بر سر ما فرو می‌ریزد و ما را، با تاریخ و سنت كهن خودمان در خود فرو می‌برد. چه باید كرد؟

از سوی دیگر ما با میراث كهن ملی- مذهبی خود مواجهیم كه هنوز بسیاری از ایرانیان با آن می‌زیند و امروز و فردا سر دل كندن از آن ندارند و این مهمان ناخوانده تازه وارد، یعنی تجدد، همچون سیلی در حال آمدن و كندن و بردن است. آیا در این سیل بنیان‌كن مدرنیته، چیزهایی هست كه در خور نگاهداشتن باشد؟

اگر جواب مثبت است، آیا می‌توان آن چیزها را در مقابل تندباد مدرنیته نگاه داشت؟ با چه روشی؟ با چه هزینه‌ای؟ به جرات می‌توان گفت این مساله شریعتی، هنوز به قوت، مساله ما نیز هست و هنوز متفكران ما درصددند تا به آن پاسخی دهند و راهی بجویند.

شریعتی در پاسخ به پرسش فوق‌الذكر، مذهب را با فهمی كه خود از آن داشت، میراثی ارزشمند در دل سنت می‌دانست كه می‌بایست در سیلاب مدرنیته آن را حفظ كرد. (در توضیح بخش اسلامیات، فهم او از مذهب را به اختصار تمام توضیح خواهیم داد).

شریعتی در بخش سلبی اجتماعیات، به نقد تجدد می‌پردازد و می‌كوشد پاره‌های ویرانگر تجدد را، به زعم خود، آفتابی سازد.

مثلا پاره‌ای از آرای نقادانه او نسبت به پیامدهای عصر جدید عبارتند از نقد علم زدگی (سیانتیسم) یعنی این انگاره كه علم جدید، حلال جمیع مشكلات بشر است؛ نقد آسیمیلاسیون، یعنی تلاش تمدن جدید برای تولید انبوه انسان تراز عصر جدید و تراز غرب جدید و در خود فروبردن و حل كردن تمام تفاوت‌ها و تنوع‌های فرهنگی جوامع غیر مدرن به بهانه پیشرفت و متجدد شدن؛ نقد استعمار، بهره كشی از منابع مادی و انسانی كشورهای عقب مانده به بهانه آباد كردن دیار آنها و بهره‌مند كردن آنان از مواهب عصر جدید؛ نقد از خودبیگانگی (الیناسیون)، نقد مكتب‌های مادی عصر جدید و تاكید بر این نكته كه مكاتب مادی عصر جدید، كه بُعد بیكرانه جو و مطلق طلب وجود آدمی را نادیده می‌گیرند، سعادت درونی برای آدمی به همراه نمی‌آورند؛ نقد سرمایه‌داری كه با گسترش مصرف‌گرایی و حاكمیت پول و ثروت و گسترش طبقه غنی و تعمیق فاصله فقیر و غنی، عدالت اجتماعی را هر چه بیشتر زیر سوال می‌برد؛ نقد فردگرایی عصر جدید، كه به اگوئیسم، خودمحوری می‌انجامد؛ نقد نهیلیسم نهفته در عصر جدید كه ریشه در نفی امر مطلق دارد و در پی نفی آن، آدمی خود نتوانست جای خدا را بگیرد و ابر انسان نیچه كه قرار بود جای خدا را بگیرد، پوشالی از كار در آمد و در نتیجه جهان برای انسان، تهی شد.

شریعتی در نقدهای خود بر تجدد، متاثر از نگاهی عرفانی- توحیدی و همچنین متاثر از تفكر چپ، بیشتر سوسیالیستی است. او با ساخت تركیبی از عرفان توحیدی و تفكر چپ، به نقد تجدد و پیامدهای آن پرداخت. نقدهای شریعتی بر تجدد، حتی با وجود پایان یافتن سیطره جهانی چپ بر سپهر روشنفكری، همچنان زنده و مطرح است.

یاسر میردامادی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید