یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مردم نگاری
انسانشناسی فرهنگی به مثابه یک علم، بیش از هر چیزی بر کار میدانی و نتایج و دادههای حاصل از آن مبتنی است. در سنت علم انسانشناسی واژه اتنوگرافی یا مردمنگاری با کار میدانی و تحقیق دست اول از جوامع انسانی پیوند خورده است. مردمنگاری را میتوان مرحله آغازین یا به عبارتی سنگ بنای انسانشناسی دانست. واژه مردمنگاری در معنای ریشهای خود، مفهوم توصیف را میرساند. Graphein در یونانی به معنی توصیف، به مفهوم ترسیم یا نگاشتن نزدیک است. (فکوهی، ۱۳۸۳). لذا میتوان گفت مردمنگاری توصیف نوشته شدهای است از سازمان اجتماعی، فعالیتهای اجتماعی، منابع مادی و نمادین و تجربیات تفسیریای که گروه خاصی از مردم را مشخص و متمایز میکند (۱۹۹۷، Duranti). عموماً در تقسیمبندی درونی علم انسانشناسی وظیفه توصیف را به مردمنگاری و وظیفه توضیح و مقایسه و طبقهبندی مشابهتها و تفاوتهای رفتار فرهنگی انسانها را به مردمشناسی منتسب کردهاند. به عبارت دیگر غایت مردمنگاری، توصیف فرهنگی است، که امروزه این توصیف را از خلال تجربه میدانی بدست میدهند (مک کوردی و اسپردلی ، ۱۳۷۲: ۲۵). اما این وظیفه مبنایی مردمنگاری اهمیت بسیاری دارد، به گونهای که عدهای آن را کار اصلی خود تعریف کردهاند. با وجود اینها مردمنگاری را نباید محدود و حاشیهای تلقی کرد. مردمنگاری یک روش برای جمعآوری دادهها نیست بلکه یک ساختار و سبک پژوهشی است و بواسطه موضوعات خودش که متضمن فهم معنای اجتماعی و فعالیتهای مردم در یک میدان مشخص است و همچنین بواسطه رهیافت خاص خودش که شامل پیوند نزدیک با و بعضا مشارکت در زندگی مردم مورد مطالعه است، ویژگیهای خاص خودش را پیدا میکند. تعریف مردمنگاری را میتوان در دو حیطه محدود و خاص یا گسترده تعریف کرد. در تعریف گسترده و وسیع، مردمنگاری به مثابه یک روش کیفی تعریف میشود به عبارتی مردمنگاری به عنوان یک پرسپکتیو و منظر در تحقیق است تا خود انجام آن تحقیق.
اما در تعریف محدودتر میتوان مردمنگاری را به مثابه تحقیق میدانی یا کار میدانی (Field work) دانست. در این تعریف مردمنگاری یک شیوه خاص در انجام پژوهشهای کیفی است. عموماً در مباحث مربوط به مردمنگاری، بر وجه دوم آن یعنی تعریف محدوده مردمنگاری تاکید میشود. در این تعریف میدان تحقیق اهمیت بسیار کلیدی در کار مردمنگاری دارد. بورجس (Burgess) اینگونه مردمنگاری را تعریف میکند:
پژوهش میدانی ]مردمنگاری[ متضمن مطالعه موقعیت زندگی واقعی مردم است. محققان میدانی مردم را در محیط واقعیای که در آن زندگی میکنند، مشاهده کرده و در فعالیتهای روزانه آنها مشارکت میکنند. (Brewer, ۲۰۰۰:۱۸)
به دلیل جایگاه کلیدی مردمنگاری در انسانشناسی است که بینش انسانشناختی را حاصل کار میدانی میدانند. و تجربه میدانی یا واقعیتهای مردمنگارانه مهمترین مبنا و معیار در نظریهپردازی انسانشناختی است. البته باید دقت کرد که بنیانگذاران انسانشناسی مثل دورکیم، فریزر و تایلور، مردمنگاری در مفهوم کار میدانی را چندان مهم نمیدانستند و آن را امری مقدماتی و کم اهمیت میدانستند که میتوانست توسط افراد غیرحرفهای نیز انجام شود. به همین سبب هم دورکیم در کتاب صور ابتدائی حیات دینی (۱۳۸۳) و فریزر در کتاب شاخه زرین (۱۳۸۴) بر دادههای دست دوم حاصل از کار دیگران (عمدتاً مسیونرها و سفرنامهنویسان و ...) استفاده کردهاند. به عبارتی در نسل اول انسانشناسان نوعی مردمنگاری کتابخانهای وجود داشته است. با تحولات علم انسانشناسی و بالاخص در قرن ۲۰، مردمنگاری در مفهوم دقیق و علمیاش تدوین شد. ظهور نسل دوم انسانشناسانی مثل مالینوفسکی و چرخشهای پارادایمی دیگری که در علوم اجتماعی و انسانشناسی رخ داد، سبب مرکزیت یافتن کار میدانی و مشاهده مشارکتی در علم انسانشناسی شد. تاکید مالینوفسکی بر رسیدن به «چشمانداز بومی» از خلال «مشاهده مشارکتی» ، مردمنگاری را در کانون مطالعات انسانشناختی قرار داد. این دیدگاه مالینوفسکی بیانگر لزوم حضور فیزیکی در میدان تحقیق و مشارکت در زندگی مردم و آمیختگی با حیات آنان بود، و هدف این پژوهشها را رسیدن به جهان بینی و زیست جهان فرهنگی بومیان تعریف میکرد.
در باب مردمنگاری و کم و کیف انجام آن و اعتبار و روایی دادههای حاصل از آن بحثها و چالشهای بسیاری در جریان است. به عبارتی در باب مردمنگاری رویکردهای متعددی از جمله رویکردهای پوزیتیویستی تا رویکردهای هرمنوتیکیتر و رویکردهای پست مدرن وجود دارد. در میان این رویکردها، چالش اصلی بر سر درک از موضوع و نسبت و رابطه محقق با واقعیت مردمنگارانه حاصل از مردمنگاری است. در مردمنگاری اولیه یعنی آنچه مسیونرها و جهانگردان و ... انجام میدادند، موضوعشناسی در حیطه جوامع قبیلهای و بیگانه و متفاوت از غرب تعریف شده بود، تعریفی که عمدتاً آنها را ذیل واژهها «وحشی»، «بومی» و «ابتدائی» طبقهبندی میکرد. و شرح این دیگری در نهایت جهت تعریف و باز تعریف خویشتن غربی بود. رابطه نویسندگان این گزارشهای مردمنگارانه نیز عموماً در ساختار نابرابر قدرت و در زمینهای از سلطه استعماری و سیاسی غرب بر این جوامع شکل میگرفت.
با تحول علوم در غرب و غلبه پارادایم پوزیتیویسم و علوم طبیعی بر معرفت شناسی علوم انسانی و اجتماعی، مردمنگاری نیز مشمول همین جریان شد. این موضوع را میتوان در جمله ای از تایلور دید: «کاری که قوم نگاران انجام میدهند مانند تقسیمبندی به «انواع» گیاهان و حیوانات است که طبیعیون انجام میدهند» (تایلور، ۱۳۸۰: ۵۱) در این دوره مدل پوزیتیویستی بر مردم نگاری غالب بود. تاکید بر عینیت و ابژه بودن موضوع (در معنای دورکیمیاش) ناشی از همین مدل است. در مردمنگاری، مسائل مربوط به عینیت از خلال تشبه به شکلی از پوزیتیویستی نوشتن (Positivistic Writing) شروع شد که معنایش خروج و حذف موضع ذهنی مشاهدهگر که شامل احساسات و همچنین نگرشهای نظری، اخلاقی و سیاسی او میشد، بود (Duranti, ۱۹۹۷). در این مدل فرض بر اینست که یک واقعیت عینی بیرونی وجود دارد واقعیتی که به تعبیر دورکیمی، خصلتی شیگونه دارد. و محقق کارش اینست که از نظر ذهنی، بصورت خنثی و خالی از قضاوت ارزشی به توصیف عینی این واقعیت بپردازد. و محقق«در حکم آینهای است که واقعیت را می نمایاند و رابطه مستقیمی بین مردم و خواننده برقرار میکند» (شهشهانی، ۱۳۸۰: ۱۰).
بر مبنای مدل پوزیتیویستی در متون مردمنگارانه این ادعای ضمنی وجود دارد که مردمنگار از منظری فارغ از ارزش و داوری و به مثابه یک ناظر بیرونی، واقعیت عینی زندگی مردم را توصیف میکند. البته مردمنگاری به دلیل خصلت ذاتی خودش نوعی عدم تعین و ثبات در روشها و به عبارتی نوعی انعطاف پذیری روشی را در بطن خودش داشته و این موضوع همیشه مورد نقد پوزیتیویسم بود. لذا همیشه از منظر پوزتییویستی که به دنبال کلیت و تعمیم در مجموعههای متعدد و کلان است، مردمنگاری با نوعی بحران اعتبار مواجه بوده است. (ر.ک Brewer,۲۰۰۰:) تحولات قرن ۲۰ و نقدهایی که بر پوزیتیویسم شد، همراه با ظهور کسانی مثل مالینوفسکی و سنت تفسیری و نمادین و بالاخص سنت شناختی در انسانشناسی و تاکید بر رویکرد emic وجه تفسیری و معناگرایانه در انسانشناسی و مردمنگاری برجستگی بیشتری پیدا کرد و مردمنگاری از علم مشاهده و آمار به علم فهم زندگی دیگران، آنگونه که خودشان آنرا صورتبندی و درک میکنند، تغییر جهت داد.
آنچه که مردمنگاری نوین یا علم قومی و یا معنیشناسی قومی نامیده میشود، ناشی از این تغییر جهتهای کلان است. مردمنگاری نوین که ذیل انسانشناسی شناختی و تحولات آن شکل گرفته، ریشه در کارهای فرانتس بوآس، انسانشناس آمریکایی نیز دارد. این نوع مردمنگاری به دنبال آنست که تمامیت فرهنگ را به همان سان که برای حاملان آن وجود دارد و از خلال واژگان و مفاهیم زبانی خود آنها توصیف کند (پلتو، ۱۳۷۵: ۹ ـ ۱۰۸) و آنچه که مردمنگاری معنا شناختی (ethnographic Semantics) نامیده شده، در همین سنت قرار میگیرد (ر.ک: اسپردلی و مک کوردی، ۱۳۷۲). مدل هرمنوتیکیتر از مردمنگاری بر سیلان و پویایی و زنده بودن واقعیت مورد مطالعه تاکید دارد و از سوی دیگر ذهنیت و معنای ذهنی کنشگران میدان تحقیق مهمترین موضوع و مهمترین معیار برای مردمنگاری میباشد. مردمنگار بواسطه حضور در میدان تحقیق، هم خودش به جزئی از جامعه مورد مطالعه تبدیل میشود (ر.ک: خاطرات مالینوفسکی از حضورش در تروبریاند در پلتو، ۱۳۷۵) و همینکه تجربه حضور در آن جامعه به بخشی از وجود محقق مردمنگار که ایامی از زندگی او را شامل شده، تبدیل میشود (این مساله را میتوان در تجربههای مردمنگارانه محققانی مثل آل احمد به بخوبی دید. آل احمد در مقدمه یکی از کتابهای مردمنگارانهاش، تعلق خودش را به موضوع و یادداشتهایش اینگونه بیان میکند: «نمیتوانی دلی از همین برگههای ناقص بکنی و آنها را بسوزانی، چون جزئی از توست و از شور و شوق جوانیات، ... در تهیه این دفتر آنچه نمیتواند برای نویسنده مورد تردید قرار بگیرد، تجدید خاطرههای روزها و ماههایی است که در آن نواحی گذرانده ... و هم اکنون نیز از به یاد آوران این خاطرات، چنان شادی و سروری به سراغم میآید که همه غمها را فراموش میکنم و از کجا که حفظ این یادداشتها و سرانجام چاپ و انتشار آن دستاویزی برای همان خاطرات نبوده باشد، یا دست کم برای فرار از چنگ آن خاطرات» (آل احمد، ۱۳۷۹، ۱۲۷ و ۱۸).
در نتیجه بواسطه نقدهای قرن بیستمی به علوم اجتماعی و انسانشناسی و مردمنگاری، واقعیت مردمنگارانه به مثابه حاصل تعامل متقابل مردمنگار و جامعه مورد مطالعه در شرایط زمانی و مکانی خاصی در نظر گرفته شد. مردمنگار لزوماً به مثابه یک آینه در نظر گرفته نمیشد، او یک روای از فرهنگ میدان تحقیق بود که در نهایت روایتی از آن فرهنگ را بر مبنای چارچوب های روشی و نظری انسانشناختی اش فراهم میکرد. مردمنگار دیگر یک عالم علوم طبیعی در پس ذره بین آزمایشگاهی شمرده نمیشد، بلکه به تعبیر پ . وودز «مردمنگاران نقاط مشترک زیادی با رمان نویسان، تاریخ دانان اجتماعی، روزنامهنگاران و تهیه کنندگان برنامههای تلویزیونی دارند. شکسپیر، دیکنز، لارنس و ... از جمله اندیشمندانی هستند که مهارت شگفتآوری در مردمنگاری داشتهاند، مهارتی که میتوان آنرا در دقت مشاهدات، ظرافت در به گوش سپردن، حساسیت عواطف، قابلیت نفوذ در سطوح مختلف واقعیت و در قدرت بیان و توانایی آنها در بازآفرینی صحنهها و اشکال فرهنگی و در نهایت جان دادن به این صحنهها و روایت کردن داستانی با ساختارهای همراه کننده آن، دانست. مردم نگاران نیز باید تمام این مهارتها را در خود تقویت کنند. هدف آن نیست که از آنها بخواهیم آثار داستانی خلق کنند، بلکه لازم است دست به بازنمایی اشکال فرهنگی به همان صورتی که بازیگران آنها تجربهاش میکنند، بزنند. این هدف، با هدف نویسندگان مشترک است... برای اینکار نیاز به احساس، نیاز به توانایی و به «درک» است که خود اینها قابلیتهای هنری هستند» (به نقل از فکوهی، ۱۳۸۳: ۴۲۲). با این درک از مردمنگار و مردمنگاری، محقق حضور عینیتری در تحقیق و نتایج آن پیدا میکند. از یکسو اعبتار متن مردمنگارانه قبل از هر چیز به تجربه عمیق واقعیت زندگی مردم توسط مردمنگار بستگی دارد و از سوی دیگر متن مردمنگارانه صرفاً بازنمای مردم میدان تحقیق نیست، بلکه بازنمای خود محقق و حضور ملموس و صریح و ضمنی او در متن است. هر چند بطور سنتی یکی از کاستیهای اصلی متون مردمنگارانه غفلت از بیان روشهایی است که این متون و گزارشها و دادههای آنها از خلال آن راهها تهیه و تولید شدهاند. اما به هر حال همه این دادهها از خلال تجربه فرهنگی عمیقی میان محقق و مردم موضوع بدست آمدهاند. لذا موقعیت محقق دیگر همانند یک ناظر بیرونی نیست بلکه او یک نوآموز فرهنگی است که تحت آموزش مردمانی است که هر کدام در فرهنگ خودشان متخصصی خاص هستند و همه آنها به نسبتهای مختلف معلم برای مردمنگار محسوب میشوند.
هر چند این تحولات در مردمنگاری سبب شد پارادکس هرمنوتیک مردمنگارانه شکل بگیرد این پارادکس متضمن دو ویژگی خاص است: ۱ـ توانای برگشت به عقب و فاصله گرفتن از داشتههای فرهنگی و واکنش های متعصبانه فرهنگی محقق، برای رسیدن به نوعی عینیت قابل قبول و موضع etic (بیرونی) قابل پذیرش و ۲ـ تمایل به کسب احساس همانندی و همدلی کافی با اعضای گروه مورد مطالعه به منظور فهم و ارائه چشمانداز بومی یا emic (Duranti, ۱۹۹۷). به عبارتی فهم مردمنگارانه مستلزم تلفیقی از موقعیت etic و emic است، این تلفیق در وهله اول به نظر میرسد بطور همزمان مورد نیاز باشد، اما در اصل مستلزم رفت و برگشتی هرمنوتیکی است که فهم بیرونی بواسطه فهم درونی تکمیل و تنقیح و نقد میشود و در نهایت فهم انسانشناختی و مردمنگارانه از میدان تحقیق را بدست میدهد. به عبارت دیگر تجربه مردمنگارانه متضمن دو نوع تجربه مکمل و وابسته به هم است: تجربه نزدیک، آنگونه که خود مردم میدان واقعیت زندگیشان را درک و تفسیر و تجربه میکنند و تجربه دورؤ آنگونه که یک عالم و متخصص بر مبنای دادههای تطبیقی و مباحث تئوریک و نظری آنرا بدست میآورد.
در دهههای اخیر بواسطه نقدهایی که بر کارهای انسانشناسی و مردمنگاری شده، متون مردمنگارانه را با دو بحران مواجه کرده است: بحران بازنمایی و بحران مشروعیت و اعتبار(ر.ک: (Brewer: ۲۰۰۰ در بحران بازنمایی بحث بر سر واقعیت مردمنگارانه و کم و کیف قابلیت آن در بازنمایی میدان تحقیق و خود محقق است. به تعبیری واقعیت مردمنگارانه در متون مردمنگاری بیش از آنکه مردم میدان تحقیق را بازنمایی کند، خود محقق را بازنمایی میکند، چرا که این گزارشها نتیجه روایت و تفسیر محقق از واقعیتی بسیار پیچیده و سیال یعنی زندگی مردم است. از این منظر زندگی مردم عملاً قابل مطالعه همه جانبه و فهم کامل نیست بلکه پیچیدگی و عمق و سیالیت این زندگی سبب میشود هر تحقیقی در نهایت روایتی از این زندگی باشد، روایتی که یک شخص، طی تجربههای شخصی خودش بدست میآورد. بحران مشروعیت و اعتبار نیز بیانگر بحث و چالش بر سر اعتبار و قابلیت تعمیم دادههای بدست آمده در مردمنگاری هم بر کل جامعه مورد مطالعه و هم در مطالعات تطبیقی در سایر جوامع است. چگونه میتوان اطلاعاتی را که یک محقق از عدهای از افراد جامعه (تحت عنوان اطلاعرسانها) بدست آورده بر سایر افراد و سایر جوامع تعمیم داد.
هر چند این نقدها در حالتهای افراطی خودش مطرح شدهاند، اما باید توجه داشت مردمنگاری و انسانشناسی به مثابه اجزای یک علم (علی رغم پیوند عمیقی که با هنر و ادبیات هم دارند) انسجام پارادایمی خاص خودشان را دارند، بطور سنتی انسانشناسی نظریهپردازی خودش را منوط به تجربه میدانی (مستقیم یا غیرمستقیم) کرده است، هنوز هم تجربه میدان یا واقعیت مردمنگارانه مبنای اصلی نظریهپردازی و نقد مفاهیم و نظریهها محسوب میشود و انسانشناسی و مردمنگاری مسائل کلان را در مکانهای کوچک جستجو میکنند. از سوی دیگر واقعیت مردمنگارانه، مقطعی تعریف نمیشود بلکه واقعیتی پویا و سیال است که در ارتباط مدام با محقق قرار میگیرد. لذا نوعی سیالیت و پویایی در بطن مردمنگاری وجود دارد که ناشی از ویژگی درونی موضوع این رشته یعنی فرهنگ است.
در نقدهای قرن ۲۰ یکی از مهمترین مباحث تک صدایی بودن کارهای سنتی مردمنگاری است که ناشی از روح پوزیتیویستی بود. یعنی محقق تنها سخنگوی متن محسوب میشود و همه چیز بواسطه بیان او توصیف میشود و واقعیت پیدا میکند، اما در کارهای اخیر انسانشناختی تاکید بر صدای موضوع و چند صدایی بودن متون مردمنگارانه سبب شده که از انسانشناسی دیالوگی یا متون چند صدایی (ر.ک: Duranti, ۱۹۹۷، فکوهی، ۱۳۸۱). صحبت شود و مردمنگاران به مثابه واسطههای فرهنگی، واسطهای برای رسانیدن این صداها به مخاطبانشان باشند.
اما در مجموع باید پذیرفت درک عمومی از مردمنگارای به مثابه توصیف عینی صرف، بیشتر به یک اسطوره خیالی شباهت دارد تا واقعیت. چرا که هرگونه مواجهه با موضوع مستلزم فهم و تفسیری از آنست و هرگونه توصیف نیز بر مبنای رویکردهای نظری و مفهومی ضمنی و صریح انجام میگیرد. برای مروری اجمالی به تاریخ مردمنگاری میتوان از رویکرد گادامری در مساله فهم و رابطه میان من ـ تو استفاده کرد. این «من» و «تو» لزوماً اشاره به دو فردیست بلکه من به عنوان یک سنت میخواهد تو به عنوان سنتی دیگر را بفهمد. گادامر سه نوع رابطه میان من و تو در نظر میگیرد، در رابطه اول تو ابژه شی گونه و در دسترس است و تو ابزاری است در خدمت اهداف من و برحسب مضامین کلی درک میشود. تفکر قیاسی و پوزیتیویستی به این حوزه تعلق دارد و تحقیقات آماری و تجربی در این حیطه و با تبدیل تو به شی مورد مطالعه قرار میگیرند. در رابطه دوم، تو ، به عنوان امر شخصیت یافته مدنظر قرا رمیگیرد. این نوع آگاهی تاریخی از دیگری بودن دیگری نه برحسب مضامین کلی، بلکه برحسب خاص بودن آشن شخص یا سنت مورد نظر قرار میگیرد. اما این دیگری بودن تو، به کمک تامل من بر تو انجام میگیرد و تو نوعی فرافکنی تاملی است. در این نوع رابطه هم نوعی ادعای ضمنی وجود دارد که من، دیگری را در شرایط و وضعیتش بهتر از خودش میفهم و نوعی برتری معرفتشناختی پیش فرض قرار میگیرد. از نظر گادامر در نوع سوم رابطه که آنرا برترین نوع تجربه هرمنوتیکی میدارند، نوعی گشودگی به سنت وجود دارد. در این رابطه، من، معنا را به تو فرانمیافکند، بلکه اجازه میدهد دیگری یعنی تو، با توجه به دیگری بودنش، خود سخن بگوید. حاصل این رابطه نوعی گفتگوی اصیل است و پیوند افقها در آن رخ میدهد، و حاصل این گفتگو از قبل معین نیست بلکه حقیقت از خلال گفتگو تولید میشود (آزاد ارمکی و لاجوردی، ۱۳۸۲: ۹ ـ ۱۰۷). تاریخ مردمنگاری نیز منطبق بر این سه نوع رابطه است. مردمنگاری کلاسیک و آنچه که پیشگامان انسانشناسی انجام میدادهاند مبتنی بر الگوی اول رابطه من و تو است که جامعه مورد مطالعه به عنوان ابژهای مورد شناخت محقق بود. با ظهور رویکردهای متاخر و تاکید بر دیدگاه بومی و خاصگرایی بوآس و همچنین نسبیت معرفتشناختی فرهنگی در نظریه مالینوفسکی جوامع مورد مطالعه به عنوان جوامعی با فرهنگی خاص خودشان تعریف شدند، اما در نهایت بواسطه زبان و بیان مردمنگاران حضور و وجود پیدا میکردند و تعریف میشوند. تنها در دهههای اخیر است که با ظهور انسانشناسی دیالوگی و متون چند آوایی در کارهای میشل لیریس و مارسل گریول میتوان متون مردمنگارانه دیالوگی و گفتگویی را دید. اما همچنان غلبه رابطه دوم بر سنت مردمنگاری وجود دارد.
در کل مردمنگاری به عنوان توصیف فرهنگی و حاصل تجربه فرهنگی از خلال کار میدانی به عنوان سبک خاصی از مطالعه جوامع انسانی امروزه با شدت یافتن و مرکزیت یافتن روشهای کیفی و تمرکز بر موضوعات خاص اهمیت بالایی پیدا کرده است. به هر حال میتوان از خلال تمام دیدگاههای متفاوتی که در باب مردمنگاری وجود دارد، جمعبندی خاصی را در باب نحوه انجام مردمنگاری بدست آورد و در تحقیقات میدانی بر آن اتکا کرد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست