جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رضا صادقی برای اولین بار آبی پوشید


رضا صادقی برای اولین بار آبی پوشید

فیلم «بی خداحافظی» گزارشی است از زندگی و اوضاع و احوال یک هنرمند, از روزی که شروع به تلاش و فعالیت می کند و از یکی از جنوبی ترین شهرهای ایران, بندر عباس به تهران می آید این شخصیت می خواهد خواننده شود و

● روایت احمد امینی کارگردان از اولین فیلم رضا صادقی

از انزوا تا کما

فیلم «بی‌خداحافظی» گزارشی است از زندگی و اوضاع و احوال یک هنرمند، از روزی‌که شروع به تلاش و فعالیت می‌کند و از یکی از جنوبی‌ترین شهرهای ایران، بندر‌عباس به تهران می‌آید. این شخصیت می‌خواهد خواننده شود و مسیر سختی را پشت‌سر می‌گذارد تا به اوج برسد و در اوج به دلایلی تصمیم به یک انزوای خودخواسته می‌گیرد. او دچار یک سرخوردگی می‌شود که این سرخوردگی درنهایت او را به کما می‌برد. در این میان یک خبرنگار کنجکاوی می‌کند و به دنبال داستان زندگی این فرد می‌رود. او با افراد مختلفی که در طول این مدت با او در تماس بوده‌اند آشنا می‌شود و بیننده بر‌اساس اطلاعاتی که این افراد می‌دهند قطعات پازل زندگی او را کنار هم می‌چیند.

● زندگی رضا صادقی داستان فیلم نیست

داستان «بی‌خداحافظی» در مورد زندگی رضا صادقی نیست. او یک قصه کلی از زندگی‌اش را و این‌که یک زمانی با دو نفر از دوستانش از میناب بندرعباس به تهران آمدند و ماجراهایی که برای‌شان اتفاق افتاد را تعریف کرد اما این آدم‌ها چه شخصیت‌هایی هستند و چه مسیری را طی می‌کنند و... برداشت‌های آزاد نویسنده و کارگردان کار است. شاید ۵درصد از زندگی رضا صادقی در این فیلم وجود داشته باشد و ۹۵درصد باقی ساخته ذهن نویسنده است. سعی شده قصه‌ها و نکاتی در فیلمنامه گذاشته شود که به زندگی اصلی او لطمه نزند و چیزهایی که با روحیه و شخصیت او همخوانی ندارد در داستان گذاشته نشود. «بی‌خداحافظی» قصه ۳جوان است که هرکدام در آرزوی رسیدن به هدف‌شان به تهران می‌آیند و زندگی‌شان دستخوش ماجراهای دیدنی می‌شود. نقش این ۳ جوان را رضا صادقی، محمدرضا فروتن و افشین هاشمی بازی می‌کنند.

رضا صادقی می‌گوید که چرا دیگر او را در فیلمی نخواهید دید

● من با پای شکسته پریدم

آیا او یک پدیده است؟ طرفدارانش می‌گویند او «مردمی‌ترین» و «خاکی‌ترین» چهره هنری ایران است،‌ همین طرفداران هستند که یک لباس متحدالشکل دارند که حالا به پرچم‌شان بدل شده و هر جا گروهی مشکی‌پوش ببینید فکر می‌کنید طرفداران او هستند رضا صادقی یک پدیده است، پدیده‌ای که صدایش به زندگی خیلی از ما سنجاق شده است.

● قرار نیست آل‌پاچینو باشم

بی‌تعارف بگویم، از وقتی در این فیلم بازی کردم احترامم نسبت به عوامل پشت صحنه سیما بیشتر شد، ضمن احترام به تمام بازیگران بزرگ من فکر می‌کنم که دنیای بازیگران در مقابل دنیای عوامل پشت صحنه در حد یک شوخی است، یعنی تمام آبرو و آبروداری به‌عهده یکسری از عوامل زحمتکش پشت صحنه است، مثلا من قبلا فکر می‌کردم گریم درحد یک فون زدن است ولی حالا می‌بینم که بچه‌های گریم لحظه‌به‌لحظه همه‌چیز را چک می‌کنند و نق‌ونوق‌های من را تحمل می‌کنند. من به‌عنوان یک فرد نابازیگر‌ واقعا آدم‌های اطرافم کمکم کردند که بتوانم جلوی دوربین راحت باشم والا با دوربین غریبه نیستم، ولی خب جلوی این دوربین با این نگاه تصویری تا به حال نبوده‌‌ام و عوامل باعث شدند من جلوی این دوربین راحت باشم و امیدوارم سرانجام خوبی داشته باشد. قرار نیست کسی من را جای آل پاچینو ببیند یا حتی بازیگر تصور کند. من دیدم بهترین کاری که می‌توانم بکنم این است که فقط خودم باشم. در مقابل بازیگرانی مثل محمدرضا فروتن، دهکردی، تهامی و... اصلا خنده‌دار است من بازی کنم؛ خیلی رک بگویم مثل این است که فروتن جلوی من بیاید و بخواند.

● بازیگران واقعی کم هستند

اولین پلانی که از من گرفتند ۳ برداشت شد، الان که پایان فیلم است نمی‌توانم بگویم بازی من خوب شده و برداشت‌ها کمتر شده است. فکر می‌کنم احمد امینی به خاطر فضای بازی من یا ناآگاهی من نسبت به بازیگری و مسائل جانبی نگاهش را به بازی من تغییر داده که من توانسته‌ام جلوی دوربین بهتر باشم.

درمورد این دنیای بازیگری باید بگویم که مانده تا برف زمین آب شود و واقعا به جز یک تعداد معدودی از دوستان گلم نمی‌دانم یک عده‌ای چطوری توانسته‌اند در سینما بمانند؟! تازه فهمیدم که زندگی در لحظه یعنی چه؟ فقط یک عده کم هستند که واقعا بازیگرند.

● مشکل اصلی خواننده‌ها

آلبوم من کادوی تولدم نبود، پدر من وزیر یا کارخانه‌دار نبود که بخواهد به من هزینه یک آلبوم را کادو بدهد. من فقط با یک دعای خیلی قوی پدرومادرم، پشتکار خودم و محبت خدا به جلو آمدم. نمی‌دانم چرا همیشه وقتی از هنرمندها فیلم ساخته شده از بدبختی‌های‌شان گفته شده مثلا یک هنرمند معتاد شده یا خیانت دیده یا... اما هنرمند دردهای دیگری هم به جز این‌ها دارد. ممکن است یک هنرمند درد بالا و پایین رفتن از پله داشته باشد و درد یک خواننده همیشه مجوز گرفتن یا نگرفتن نیست، گاهی درد هنرمند آدم‌های دوروبرش است، یک عده فکر می‌کنند دوروبر هنرمندها همیشه گل و بلبل و حوری است ولی واقعا این‌جوری نیست، یکسری آدم‌ها دوروبر هنرمندها وجود دارند که از صدتا جذامی بدتر هستند که مردم آن‌ها را نمی‌بینند.

● بازیگری یا خوانندگی؟

قطعا خوانندگی بهتر از بازیگری است، من به این قضیه یقین دارم، دنیای موسیقی یک دنیای دیگر است. چندوقت پیش آقای امینی به من گفت: «در زندگی‌ام حسرت هیچ‌چیزی را نخورده‌ام. همه‌چیز داشته‌ام. تنها حسرتم این است که اگر بلد بودم یک‌ ساز بزنم حتما فیلم بهتری می‌ساختم، دنیایم بهتر بود و زندگی بهتری داشتم.» شنیدن این حرف از آدمی که عمرش را برای سینما گذاشته نشان می‌دهد که موسیقی یک دنیای دیگر است. دنیای بازیگرها هم برای من قابل احترام است، من مهمان آن‌ها هستم، نه خوش‌نشینی خواهم کردم و نه دوست دارم خوش‌نشینی کنم. وادی بازیگری منزلگاهی نیست که من دوست داشته باشم در آن بمانم. از این مهمانی و از مهمان بودن در این فیلم لذت می‌برم.

● خواندن یک برداشت دارد

روی استیج رفتن خیلی سخت‌تر از جلوی دوربین رفتن است. جلوی دوربین باید با تفکر و نگاه فرد یا افراد دیگری بروی ولی روی استیج با لبخند و اخم زنده مردم مواجه می‌شوی، هرچه هست همانجاست، همه‌چیز یک برداشت بیشتر ندارد و همه‌چیز را باید بسپاری به عقیده و طرز تفکر آدم‌ها. بار اولی که رفتم روی استیج را کاملا به یاد دارم. البته نمی‌شود اسم آن را استیج گذاشت چون برای ۴۰۰ دانش‌آموز در مدرسه‌ای واقع در بندرعباس خواندم. آن‌جا قرار بود قرآن بخوانم، وقتی پشت میکروفن قرار گرفتم دیدم نمی‌توانم بخوانم. به همین دلیل پشتم را به جمعیت کردم! ولی از همان نخستین بار نگران استیج نبودم بلکه نگران مدیریت روی استیج بودم. به‌نظر من خواننده‌ای که روی استیج می‌رود و کار خوب می‌خواند کار شق‌القمری نکرده است چون خواننده باید درست بخواند اگر نخواند یک بحث دیگر است. ولی حواشی استیج را نگه داشتن و مدیریت آن و از همه مهم‌تر مشخص کردن عقاید کسانی که برای شنیدن صدایت می‌آیند مهم است؛ کسی که به خاطر خواننده موردعلاقه‌ای زحمت و هزینه به کنسرت آمدن را به دل می‌خرد با یک کلمه کوچک آن خواننده دنیایش این‌ور و آن‌ور می‌شود و رهایت می‌کند یا برعکس آن هم امکان‌پذیر است.

● چرا صدای من را گوش می‌دهید؟

۴ ترانه در این فیلم می‌خوانم، ۲ تای آن‌ها را خانم زنگنه سروده و دوتای دیگر را خودم گفته‌ام. این فیلم داستان زندگی من نیست. نکته‌هایی از زندگی یک آدم است با شرایط خاص فیزیکی و فکری، محیطی و زندگی که آمده و به نقطه‌ای رسیده که محبت مردم را دارد. چندوقت پیش یک ای‌میل داشتم که یکی از دوستانم از من پرسیده بود شما چرا فکر می‌کنید زندگی‌تان آنقدر جالب است که می‌تواند فیلم شود؟جواب این دوست را همین الان می‌دهم، زندگی رضا صادقی به شخصه واقعا جالب نیست، زندگی آن آدمی که تو صدایش را گوش می‌دهی جالب است و این‌که اصلا چه اتفاقی افتاد که تو الان صدایش را گوش می‌دهی؟

● جنوبی‌ها در «بی‌خداحافظی»

محمدرضا فروتن دوست قدیمی و چندساله من بود و همیشه حتی قبل از اینکه با او آشنا شوم کارهایش را دوست داشتم و وقتی که خواستم با کسی برای حضور در این فیلم مشورت کنم، نخستین کسی که به‌نظرم رسید او بود. فروتن گفت:‌ «بازیگری تجربه جالبی است، قبول کن.» آن موقع هنوز قرار نبود نقش مقابلم را او بازی کند و بعدا این قضیه یک‌دفعه رخ داد. اتفاق جالبی که در این پروژه افتاد این بود که تعداد زیادی از عوامل این پروژه جنوبی هستند؛ صدابردار، تصویربردار و خیلی‌های دیگر. این جنوبی بودن خیلی به من کمک کرد و لذتی به من داد که آن‌‌طرفش ناپیداست (باخنده) و بماند که تمام این دوستان نگاه‌شان این است که این فیلم باید خوب شود.

● زندگی در طبقه ششم

من تنها از بندرعباس به تهران آمدم و قصه این ۳ دوست که از بندرعباس می‌آیند و در فیلم به تصویر کشیده می‌شود زاده تخیل نویسنده است، من زمانی که‌ از بندرعباس آمدم با یک زندگی سخت مواجه شدم، یادم است که آن‌موقع مجبور شدم در یک خانه در خیابان اسکندری جنوبی که در طبقه ششم بود ساکن شوم، خانه‌ای که آسانسور نداشت و بالا رفتن از آن پله‌ها برای من خیلی سخت بود ولی همه این‌ها گذشت. بعد هم وقتی شروع کردم به ضبط کارهایم قدرت این را نداشتم که نوازنده‌های خوبی برای کارم بیاورم و به همین دلیل بیشتر سازها را خودم می‌زدم ولی یکسری از دوستان خوبم کنارم بودند و من را درک می‌کردند مثل پیمان عیسی‌زاده و مجتبی شکاری.

حواشی و قصه این فیلم هم می‌خواهد این را بگوید که. یک خواننده که به جایی رسیده، زندگی‌اش دستخوش اتفاق‌هایی بوده است و این‌طور نیست که آره فلانی آمد و همه به او حال دادند تا خواننده شود.

● برای نخستین‌بار آبی پوشیدم

در این پروژه برای نخستین‌بار رنگ آبی بر تنم کردم آن هم زمانی که سکانس بیمارستان را داشتیم. پوشیدن لباس آبی واقعا خیلی حس بدی به من داد. خیلی سخت بود که بعد از این همه سال مشکی پوشیدن یک لباس رنگی بپوشم. واقعا دلم نمی‌خواهد لباس رنگی بپوشم حتی در تنهایی‌هایم. من با مشکی راحت‌تر هستم؛ یک‌جورهایی با آن خوبم، آبی رنگ خوبی است اما رنگ مشکی بهتر است. در قصه این فیلم اصلا گفته نمی‌شود که چرا من مشکی می‌پوشم و سعی کردم به حواشی که به‌خودم ربط دارد اشاره نشود، چون من به‌خودم این حق را نمی‌دهم که چنین مسائل شخصی را فیلم کنم و دلیلی برای این‌کار نمی‌بینم.

مشکی پوشیدن برای من یک پرچم است، من تا به حال به کسی اصرار نکرده‌ام که مشکی بپوشد، مشکی پوشیدن مال من است، نگاه من است و برای تثبیت تفکر رضا صادقی است. اصلا برایم مهم نیست که اسمی از رضا صادقی می‌ماند یا نه ولی رسم رضا صادقی با این رنگ می‌ماند. شاید بعدها بگویند که یک نفر بود که وقتی همه از نقض اتفاقات می‌ترسیدند یکهو سر بلند کرد و گفت: «مشکی رنگ عشق است.» این‌که همه می‌گویند مشکی رنگ غم و عزاست من می‌گویم نیست و این را ثابت کردم، من می‌خواهم بگویم مردم همه چیز را الکی قبول نکنند اگر گفتند رضا صادقی آدم خوبی است قبول نکن اگر هم گفتند آدم بدی است باز هم قبول نکن و اول برو تحقیق کن، بعد قبول کن. من خسته شده‌ام و واقعا بریده‌ام از این تفکر منفی‌گرایی که بعضی وقت‌ها می‌بینم؛ دوست دارم از این رنج فرار کنم.

● من یک چاه نفت هستم

این را هم برای نخستین‌بار می‌گویم که هرکسی به ما در بطن موسیقی حال داد برای حال خودش بود یعنی هیچ‌کس برای چشم و ابروی من کاری نکرد البته به جز یکسری آدم که اهل موسیقی بودند مثل نوازنده‌ها و تنظیم‌کننده‌ها اما افرادی که در حواشی هستند بدون تعارف فقط به خاطر خودشان جلو آمدند؛ رضا صادقی برای خیلی‌ها در حکم یک چاه نفت سیار بود، این خیلی‌ها در این چاه را باز کرده و استفاده می‌کردند. آخرش هم خودم می‌گفتم درش را ببندید که لااقل خشک نشوم (باخنده). مردم فکر نکنند که یک خواننده خوش خوش‌شان می‌آید و یک نفر به او پول می‌دهد که بخواند، حداقل برای من اینگونه نبوده است. مقوله این فیلم هم همین است و می‌گوید اگر قرار است کسی به نتیجه‌ای برسد به این سادگی‌ها نیست.

● من با بال شکسته پریدم

هرآدمی که موفقیت خود را نبیند موفق نمی‌شود. من وقتی از بندرعباس آمدم این روز را می‌دیدم. وقتی شایدها تبدیل به بایدها شوند به نتیجه می‌رسی. حواشی زیادی برای من ساختند به‌خصوص وقتی این فیلم شروع شد. درضمن پیشنهادهای زیادی برای بازی به من شد که من خودم گفتم خنده‌دار است که این پیشنهادها را به من می‌دهید. من همیشه می‌گویم: «پریدن سخت است تا وقتی که دست آدم‌ها سنگ است، اگر هم دونه می‌پاشند یک جای کار می‌لنگه.»

من با بال شکسته پریدم و با بال شکسته پرگشودن هنر است این را همه پرندگان می‌دانند. کسی به من پول بیلبورد پرکردن در شهر را نداد، کسی برایم اتفاق خوب پیش نیاورد. هنوز هم در تهران و در مقوله تهیه‌کنندگی مقوله شهرستانی یا تهرانی بودن وجود دارد، الان را نبینید که رضا صادقی، رضا صادقی است؛ من خوب به یاد دارم که در همین تهران در یک کلاس نشسته بودم، یکی که کنارم بود زد به پشتم و گفت: «تو اینجا چه‌کار می‌کنی؟ یک مشت شهرستانی تهران را پر کرده‌اید که چی؟!»

آن حرف‌ها هنوز هم هست و هنوز خیلی از ذهنیت‌ها رشد نکرده است.

● من فقط بلدم نقش خودم را بازی کنم

بازی کردن برای من تمام شد و امید دارم که مطمئن این حرف را بزنم؛ نه این‌که بازی در این فیلم بد بوده باشد، نه اما وقتی به‌خودم نگاه می‌کنم می‌بینم من فقط بلدم نقش خودم را بازی کنم نه کسی دیگر را. در این فیلم اسمم رضا صادقی است و فکر هم نمی‌کنم این رضا صادقی به درد فیلم دیگری بخورد. من دنیای موسیقی‌ام را خیلی بیشتر دوست دارم. یک جاهایی می‌خواستم زیرکارم بزنم چون ترسیده بودم ولی بعدش با همراهی تمام دوستانم در این فیلم ترسم ریخت. به پیام دهکردی گفتم تو نمی‌توانی به من بازیگری یاد بدهی، او هم حواشی کار را به من گفت و من در این فیلم یک کارهایی کردم که هیچ‌وقت دوست نداشتم مثلا پوشیدن لباس آبی یا بحث کردن با یک دوست و...

● منتظر کنسرت بعدی من باشید

این جلوی دوربین رفتن برای من خیلی مفید بود، از این به بعد ببینید رضا صادقی روی استیج چه می‌کند، من جرات پیدا کردم شاید در آن حد که خیلی راحت بتوانم با یک سر تراشیده روی استیج بیایم و بخوانم، اعتماد به‌نفس داشتم شاید هم یک خرده زیادی داشتم. بعضی کارها هستند که شاید در فرمت آدم نباشند اما بعد از بازی در این فیلم دیدم می‌شود به خیلی کارها و رفتارها فکر کرد، مثلا چیزی که در این فیلم باعث شد آن را در خودم اصلاح کنم این بود که من در حرف زدن خیلی از کلمات را می‌‌خوردم ولی اینجا فهمیدم باید کلمات را درست و واضح تا آخر بگویم.

● حرف آخر

واقعا از همه دوستانم در دنیای سینما و بعد از همه آدم‌هایی که دوست من نیستند ولی من به حکم دیدن تصویرها‌ی‌شان آن‌ها را می‌شناسم عذر تقصیر دارم، من فقط در دنیای آنها یک مهمان بودم و ممنونم که من را به مهمانی پذیرفته‌اند. از مردم خواهش می‌کنم ماجرای این فیلم را ببینند نه بازی رضا صادقی را؛ این فیلم داستان زندگی من نیست اما یک گوشه‌هایش به‌صورت خیلی خاصی زندگی من است مثلا مسائل عاطفی گذشته‌اش یا مسائل معشیتی اوایل حضور و یکسری جاهای خوبش.