شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
هیاهو برای هیچ
در اواخر نمایش ویتسک، فرمانده یا ارباب خپل در حالی که با زخمزبانهایش این سربار مفلوک را آزرده و دارد به دخمهای میخزد، آرام و حتی نامفهوم، چندبار واژه «گروتسک» را بر زبان میآورد. شاید به این دلیل که رضا ثروتی میخواسته تماشاگرانش را به یکی از پیچیدهترین سبکهای ادبی و هنری رهنمون شود تا درک بهتری از کل اثر داشته باشد؛ سبکی که خود برگرفته یا بهتر بگویم تلفیقی است از چند سبک و مکتب دیگر. گروتسک شیوهای است که از ایتالیا سرچشمه گرفته و گویا در زبان ایتالیایی، معنی گودال یا حفره میدهد.
شاید به همین دلیل بوده که کارگردان در طراحی صحنه، حفرههایی تعبیه کرده که آدمهایش دایم از آنها خارج یا داخل میشوند. آدمهایی دفورمه، نصفه نیمه و اغراقآلود که هم مضحکند و هم وحشتناک و این مهمترین ویژگی گروتسک است. گروتسک یعنی تلفیقی از مضحکه، کاریکاتور و در عینحال وحشت و اضطراب.
البته همانطور که اشاره شد، گروتسک با برخی دیگر از سبکها نیز پیوند دارد. از جمله با اکسپرسیونیسم. نمونه کامل این شیوه را در آثار سینمای اکسپرسیونیستی آلمان به وفور میتوان دید. از مطب دکتر کالیگاری گرفته تا آثار مورنا و فریتز لانگ. نمونهاش فیلم حیرتآور متروپولیس لانگ است که از جهانی مضحک و وحشتآلود حرف میزند و باز میدانیم که هم گروتسک و هم اکسپرسیونیسم زاییده شرایط مملو از وحشت و اضطراب اروپا به ویژه آلمان در اواخر قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم هستند. ویتسک را گئورگ بوشنر نمایشنامهنویس جوانمرگ شده آلمانی نوشته است. وی متولد ۱۸۱۳ بود و تنها ۲۴سال عمر کرد. از او سه نمایشنامه باقی مانده است. لئونس و لنا، مرگ دانتون و همین ویتسک.
از این نمایشنامه چندین فیلم سینمایی اقتباس شده که معروفترینشان ساخته ورنر هرتزوک هموطن نویسنده است و البته فیلم پستچی داریوش مهرجویی هم بر اساس همین اثر ساخته شده است. یکی از مهمترین وجوه این اثر بیمنطقی است که این ویژگی از خود سبک میآید. گروتسک در یک کلام سبکی است که از بیمنطقی نشات گرفته. هر جا با موقعیتی برخورد کنیم که به نظرمان منطقی در آن نمیتوان یافت،باید بدانیم که با یک موقعیت گروتسک روبهروییم. نه فقط در آثار هنری که در خود زندگی هم، گاه موقعیتهایی پیش میآید که آمیختهای از مضحکه و وحشتند.
البته رد پای واقعیت و فرا واقعیت را نیز در این سبک میتوان دید. به هر حال فضای کلی نمایش ویتسک بیانگر چنین حال و هوایی است. سرباز مطیعی به نام ویتسک، گاهی در خیال خود همزادش را میبیند که به جای او حرف میزند، حرکت میکند و اغلب هم اختیارش از دست ویتسک خارج میکند. ارباب یا فرماندهای دارد که باید طبق دستورات او تیمارش کند. همسر وفادارش از سوی دیگران به خیانت متهم شده و کودکی دارد که درون یک سطل آب قرار داده شده و منتظرغسل تعمید است و باقی موجودات که همچون موش درون حفرهها زندگی میکنند و لحظه به لحظه از مخفیگاهشان سر بر میآورند و سوهان روح ویتسک میشوند.
متن بوشنر توسط رضا ثروتی بازنویسی و تغییرات زیادی در آن داده شده اما ایرانی نشده است. پرسش اینجاست که چرا متن اصلی کار نشده وقتی که فضا و مکان و همه عناصر غربی نمایش حفظ شده؟ اگر قرار بر همسانسازی شرایط باشد و به این دلیل اثری را بازنویسی و در ارکان آن دخلوتصرف میکنیم که خب معنای اقتباس هم همین است، چرا آن را به اثری با رنگ و بوی جامعه خودمان تبدیل نکنیم؟ به هر حال وقتی خودمان را در پشت نامهای معتبر پنهان میکنیم، باید چیزی بر آن آثار بیفزاییم نه اینکه از آنها بکاهیم. چنان که هم مهرجویی و هم ناصر تقوایی در آثاری که از نویسندگان بزرگ اقتباس کردهاند، به چنین موقعیتی دست یافتهاند. تردید نکنید که فیلمنامه ناخدا خورشید از اصل داستان داشتن و نداشتن همینگوی بهتر است. در مورد سارای مهرجویی هم همین حکم را صادر میکنم، هرکس هم قبول ندارد، برود نمایشنامه عروسک خانه ایبسن را بخواند و بعد فیلم مهرجویی را ببیند، اما این سالها شاهد یک بازی خطرناک در عرصه ادبیات نمایشی هستیم که نامش را بازخوانی نهادهاند که باید گفت این سوءاستفاده از آثار پیشخلق شده و نام اعتبار نویسندگانشان است و نه چیزی بیشتر. این رویکرد که از عدم خلاقیت فردی یا تنبلی ناشی میشود، فضای کلی تئاتر امروز ما را به بد مسیری کشانده.
یکجور بیهویتی و گریز از واقعیت. خب در نبود بیضایی، ساعدی، رادی و رحمانیان، طبیعی است اگر به قول رادی «کوچک ابدالها» سکان تئاتر ما را در دست بگیرند. من البته از ثروتی کاری جز همین اثر ندیدهام و نمیدانم چه هویتی در تئاتر امروز ایران دارد ولی به استناد همین نمایش میتوان گفت که او بیتردید یکی از بهترین کارگردانان امروز تئاتر ماست.
میزانسن میداند، در نمایشی کردن حسهای درونی«اکسپرسونیسم» بسیار موفق است و زیباییشناسی را هم خوب میداند و از امکانات سایر هنرها به ویژه سینما هم خوب استفاده کرده، اما به عنوان نویسنده، من پختگی لازم را در کارش ندیدم. یعنی متن در اندازه زحمتی که برای اجرایش کشیده شده، نیست. بازیهای درخشان و دشوار همه بازیگران به ویژه مرتضی اسماعیل کاشی و پانتهآ پناهیها، باند صوتی نمایش که بسیار ظریف و دقیق تنظیم شده، آن همه انرژی و خلاقیت که بر صحنه جاری میشود، برای این متن مبهم که قرار است بیانگر یک دنیای فاشیستی باشد، واقعا کم است. هیاهو برای هیچ که نمیشود.
احمد طالبینژاد
منتقد سینما
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست