چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

اوج و فرود


اوج و فرود

مروری بر مجموعه شعر «هزار و سیصد و شب»

● مجموعه شعر: هزار و سیصد و شب

▪ سروده: مهدی عابدی

▪ انتشارات سوره مهر ۱۳۸۸

۱) بخش اعظمی از شعر فارسی از آغاز تا امروز معطوف موضوع و مضامین عاشقانه است، حضور چشمگیر این مضمون در شعر فارسی به حدی است که می توان در یک دورنمای کلی شعر فارسی را شعری عاشقانه قلمداد کرد، شعر عاشقانه فارسی در دامن عرفان اسلامی به قله های کمال خود نایل آمد و به همین دلیل شکل تکامل یافته شعر عاشقانه فارسی، تاویلی کاملا عرفانی دارد و ساحتی ملکوتی.

عاشقانه های دیگر شعر فارسی که در ذیل این نوع تکامل یافته قرار می گیرند، دوگونه اند، بخشی از آنها که سری در آسمان دارند و پایی در زمین و بخش دیگری که سراپا زمینی اند و بی بهره از پنجره های آسمان.

۲) از دو سه غزل از مجموع ۵۳ غزلی که مجموعه شعر «هزار و سیصد و شب» مهدی عابدی را شکل می دهند که بگذریم تمامی این حدودا

۵۰ غزل، در یک تقسیم بندی کلی به لحاظ مضمون، عاشقانه هستند، عاشقانه هایی که گاه و البته به ندرت به ساحت نوع اول عاشقانه ها نزدیک می شوند و بوی کوچه باغ آسمان از نسیم واژه هایشان استشمام می شود:

زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی

و هرچه بود بین این دو تا را عاشقت کردی

گلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد یعنی

زبس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی

به خود می بالم از عشقت، ولی همواره می پرسم

چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی

نه تنها من، نه تنها او، نه تنها شاعران حتی

غزل را، بیت ها را، واژه ها را عاشقت کردی

به وقت خواندنت بی اختیار از بغض لبریزم

تو حتی بغض را حتی صدا را عاشقت کردی

البته کمند در این مجموعه غزل هایی از نوع فوق که این گونه منسجم و یکدست با نگاهی کاملا معرفتی به سامان رسیده باشند، بیشتر عاشقانه های این دفتر، یا این نگاه بلند و معرفتی در آنها کمرنگ است:

شیرینی رسیده یک سیبید، من نیز کرم کال شما هستم

در حکم یک مزاحم بازیگوش، مثل مگس وبال شما هستم

شادم به باوری که دروغین است، حتی اگر دروغ، چه شیرین است

حس می کنم از آن خودم هستید، حس می کنم از آن شما هستم

چشم و لب و دماغ و دو ابرو را، کندم زصورت و به غزل بردم

من با تمام حوصله بر کاغذ مشغول انتقال شما هستم

بانوی من، به جان شما این شعر این قدر نیز لایق تحسین نیست

زیبایی از شماست که من تنها آیینه جمال شما هستم

و یا غزلی که با نگاهی معرفتی شروع شده است، به دلیل کم حوصلگی و شاید هم سهل انگاری شاعر در بیت های پایانی از اوج افتاده و به عبارتی عاقبت به خیر نشده است:

لحظه های شاد با شعرم فرش شادی گسترت بودم

غم که می آمد سراغ تو، شاعر چشم ترت بودم

تو کتاب هستی ام بودی داستان مستی ام بودی

بس که خواندم جمله هایت را واژه واژه از برت کردم

آسمان تا آفتابی بود، شیشه گل خانه ات اما

آن زمان که سنگ می بارید، سقف بالای سرت بودم

بس که در اوقات بیداری، بود دیدار تو رویایم

خواب هم وقتی که می دیدم، باز هم دور و برت بودم

هدیه ام گاهی به تو گل بود، حرف هایم گاه یک نامه

گاه لای گیسویت پنهان، گاه لای دفترت بودم

□□□

کاش جای شاعری کردن حرفه ام پیکر تراشی بود

تا بدین سان لایق لمس جای جای پیکرت بودم

می نشیند روبروی تو، می خورد دستش به موی تو

کاشکی آیینه ات بودم، کاش آرایشگرت بودم

همانطور که می بینید متانت و وقار شرقی که از بیت اول تا پنجم جریان دارد، در دو بیت پایانی با آوردن تعابیری چون لمس پیکر و... به چه دره ای سقوط می کند.

کم حوصلگی در پایان بندی غزل ها از ویژگی های سبکی جناب عابدی است و بسیاری از غزل ها شاهد مثال آن هستند:

می کشندم که ز راه تو کنارم بزنند

چشم های تو کجایند که زارم بزنند

راه امواج مرا بر تو گرفتند چه سود

بی تو یاغی تر از آنم که مهارم بزنند

حق من هستی و خواهان توام تا دم مرگ

دم زحق می زنم آنقدر که دارم بزنند

شادی رقص توام گر بنوازند به ضرب

زخمه حزن توام گر به سه تارم بزنند

سرچشمان تو هر چند شلوغ است بگو

سرکی هم به دل بی کس و کارم بزنند

بر سر مقبره ام عکس تو را خواهم کوفت

مردم اینگونه مگر سر به مزارم بزنند

۳) وجود ابیات جاندار و پرمایه و خوش ساختی از این دست:

شبیه میوه ای نارس تحمل کردنم سخت است

من آن سیبم که باید گازی از آن کند و دور انداخت

صدایی آمد و ناگاه آتش شعله ورتر شد

گمانم شاعری دیوان خود را در تنور انداخت

نیستم مساوی و دلخور از تو نیستم

دو و دوچهار نیست، عشق نامعادله است

تا می آمد بر زبان مضمونی از یک شعر تازه

پشت آن یک شعر دیگر داشتم، حالا ندارم

آی لیلی نکند غره به حسنت باشی

من به مجنون دل خویش بیابان دادم

در مسیر بی رحمی مثل قوطی خالی

هی به قلب من مردم پا زدند و تو رفتم

هی مرا نمی دیدی هی نگاه می کردم

آنقدر ندیدی تا عاقبت زرو رفتم

شادی رقص توام گر بنوازند به ضرب

زخمه حزن توام گر به سه تارم بزنند

گرچه پاییز است و می افتند از جا برگ ها

چون درختان بردباری ورز و پابرجا بمیر

و در کنار آن ابیات و مصاریع سهل انگارانه و کم توشه ای از این دست:

چشم و لب و دماغ و دو ابرو را، کندم زصورت و به غزل بردم

من با تمام حوصله بر کاغذ مشغول انتقال شما هستم

باتلاق چشمانت، جذبه عجیبی داشت

دست و پا زدم اما بیشتر فرو رفتم

تویی آن غزال رام و منم آن شکار بانت

به گمان شغال زشتی هوس تفنگ کرده

تف به بال و پرو بی غیرتی سیمرغیم

که به یک ذره مگس فرصت جولان دادم

که حتی می توان گاهی تو را جای خدا جا زد

مترسک های کودن یار جانی مرا بردند

و نیز وجود غزلهای روان، صمیمی و یکدستی چون:

خشکیده ام ببار که آب روان شوم

بی قیمتم نگاه بکن تا گران شوم

می بارد از دو دیده من کهکشان اشک

خورشید من بتاب که رنگین کمان شوم

کوتاه تر زسایه ابر توام هنوز

حتی اگر بلندتر از آسمان شوم

من خوانده ام تو را و زبر کرده ام بپرس

گیرم که باز رد شوم و امتحان شوم

در من چگونه می نگری؟ وای من اگر

در چشم تو مساوی با دیگران شوم

باید درست مثل خودت... نه درست نیست

من عاجزم که مثل تو نامهربان شوم

و در کنار آن غزل هایی از این دست با تکرار کثیف در پایان هر بیت:

مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف

بر لبانت نقش بست آنروز لبخندی کثیف

خوب یادم هست آن لبخند زهرآلود را

پارک ساعی، ساعت شش، عصر اسفندی کثیف

پنج ماه از بیستم اسفند تا مرداد رفت

ما جدا اما رقم می خورد پیوندی کثیف

رفتی و در نکبت تنهایی اش جان کند دل

مثل یک زندانی مسلول در بندی کثیف

بی تو تهران چیست؟ آیا از بلندی دیده ای

آسمانی تیره، برجی کج، دماوندی کثیف

به شدت از یکدستی مجموعه شعر مهدی عابدی کاسته است و اجازه نمی دهد علیرغم استحقاق توانمندی های عابدی در ارائه مجموعه ای مطرح در شعر جوان معاصر، مخاطب با این اوج و فرودها و چندگانگی در ذهن و زبان در این مجموعه مواجه باشد.

البته این مشکل چیزی از ارجمندی و مرتبه شاعری عابدی نمی کاهد و گناه را باید گذاشت به گردن شور و شوق نه چندان اصیلی که برای چاپ مجموعه شعر به جان شاعران جوان و نیز انتشاراتی هایی از جمله سوره مهربان مهر افتاده است.

مصطفی محدثی خراسانی