جمعه, ۱ فروردین, ۱۴۰۴ / 21 March, 2025
رویایی شیرین از خاطره ای دور

واقعیتگریزی و پناه بردن به رویاهای ذهن و در کنار آنها زندگی کردن در کنار بخش بزرگی از گذشته، در طولانی مدت میتواند به بیماری رنجآوری تبدیل شود که ابتدا گریبان خود شخص را میگیرد. بازی کردن با گذشتههای دور در ذهن به سبک و سیاق دلخواه ما نشاندهنده واقعیتی است که از آنچه هستیم میگریزیم تا پشت آنچه که میخواهیم یا میخواستیم باشیم و نیستیم، پنهان شویم. اما وقتی به دنیای هستیها میرسیم، بسیاری از ساختههایمان فرومیریزد و ویران میشود.
ورود به کتاب: نسکافه با عطرکاهگل، نوشته «م. آرام»، اگرچه زیبا، ولی از همان ابتدا خواننده را درگیر ابهام میکند. ابهامی که نه کمتر که به مرور بیشتر هم میشود. گویی نویسنده در رمزگونگیاش اصرار دارد. نخست نام نویسنده که مثل رازی سربهمهر روی کتاب نشسته، نامی که میتواند به هر فرد مونث و مذکری تعلق داشته باشد؛ و بعد آوردن شازده کوچولو که بیشک نمیتواند و نباید بیدلیل آورده شود.
کتاب شامل هجده بخش است اما پیش از ورود به بخش اول، با چهار صفحه ورودیه شروع میشود. این بخش یک حالت دورانی دارد که در انتهای داستان دو سر قضیه به هم میرسد. اینجاست که نویسنده نفس راحتی کشیده و قلمش را زمین میگذارد. اما تازه شروع کاراست.
بخش ورودیه مثل مکانی است که برای عبور از آن باید از دو در متوالی گذشت. مثل بیرونی و اندرونی. داستان با جملاتی کوتاه و کوبنده شروع میشود و خواننده را وامیدارد تا ارتباطش را با شخصیتها و شازده کوچولو بیابد. اما این همه آن چیزی نیست که خواننده انتظارش را دارد.
وارد کردن کتابی که سالهاست مورد توجه است و ترجمههای مختلفی از آن شده، نشاندهنده این واقعیت است که نویسنده به شکلی با آن همذات پنداری میکند. برای درک بیشتر کتاب ناچار شدم یک بار دیگر به «شازده کوچولو» مراجعه کنم تا شاید نقطه کلیدی هردو شخصیت را بیابم. نویسنده از استحاله زندگی راویاش به جهانی دیگر میرسد؛ به یک خودباوری، اما در این میان و در پی تجزیه و تحلیل خود شتابی عجولانه دارد. انگار برای گذر از نهری، آهسته و با تانی پا روی سنگها نمیگذارد و یکباره میخواهد از این سوی نهر به آن سوی دیگر برود. که در این شتاب یک سری از دیدنیها را جا میگذارد.
«نسکافه با عطرکاهگل»، نه برداشتی کامل از «شوهر آهو خانم» از علیمحمد افغانی یا «همسایهها»ی احمد محمود و در دهه پنجاه، سریال «خانه قمرخانم» است که از کنار آنها میگذرد. سرخم میکند و به راهی دیگر میرود. آدمهای مفلوک و توسری خورده اجتماع که بنا به مقتضیات روزگار کنار هم جمع شدهاند و کم و بیش سرنوشتهایی یکسان دارند. فقر. اعتیاد. بیسوادی یا کمسوادی. فرزندان زیاد که اغلب از هوش زیادی هم برخوردار هستند، ازمشخصات این طبقه است. خانههایی اغلب یک شکل: حیاطی نسبتا بزرگ. با حوضی مستطیل و اتاقهایی دورتا دور که مثل چشمانی گرسنه و کمسو به این منظره نگاه میکنند. شخص قلدر و بیوجدانی که صاحب این مهمانپذیر کثیف و شلوغ است. مرد یا به ندرت زنی (در خانه قمرخانم) که صاحب این اتاقهای کثیف و پرجمعیت است، همه افراد را به شکل اسکناسهای کثیفی میبیند که حتی از چرک و کثافتشان هم لذت میبرد. این شخص مشخصا و حتما باید از رقیقالقلب بودن بری باشد وگرنه باز حتما کمیتش لنگ خواهد بود.
نویسنده کتاب، این اتاقها را به کندوی زنبورعسل تشبیه کرده که اتفاقا تشبیه زیبایی هم است. زنبورهایی با چندین کندو جدا از هم ولی در نهایت با هم. انگار به شکلی سرنوشتهایشان به هم گره خورده است!
وقتی میخواهیم داستانی از زبان یک پسربچه تازه نوجوان بنویسیم حتما باید به زبان او، خصوصیات رفتاری، علایق. شیطنتهای خاص سنش و در کنار همه اینها پختگی اندکی که حاصل رنج این طبقه است، توجه کنیم. از ابنسینا پرسیدند تو با این همه علم و دانش چرا بالای درختی؟ پاسخ داد: آن خدادادی است و این اقتضای سن! پس یک نوجوانی که هنوز کامل هم به مرحله بلوغ نرسیده نمیتواند دارای تجاربی باشد که از یک فرد بزرگ سال انتظار میرود. خودآگاهی زودرس. اغراق و ادای رفتاری که منطبق با واقعیت سنی نباشد، توی ذوق خواننده میزند و باعث میشود بارها از خود سوال کند راوی درچه رده سنی قراردارد؟
اگر فرض کنیم نوجوانی نه چندان بالغ، یکباره و به ضرورت بزرگ شده که بعد ازمرگ پدرومادرش، عهده دارزندگی ومعیشت برادرو دوخواهرکوچک ترازخودش شده، باید نویسنده این را هم باورپذیر نشان میداد که زندگی سخت، تجاربی به او میآموخت که در بسیاری موارد بیگداربه آب نمیزد. تنها یاورش قاسم آقا را با مجموعه خوبی و بدیهایش ازدست نمیداد و سرانجام برای این ازدست دادن تمهیدی محکم و قانعکننده میآورد. نویسنده پای راوی را از روی چند سنگ میگذراند تا به مقصدی که میخواهد بکشاند و نه آنی که راوی طی زمان باید پیش برود. راوی به یک بلوغ نارسی رسیده بود که با همه سن کمش درجای قهرمان خیالی ذهنش زندگی میکرد: خود فراموشی، چه ازنظر تحصیل و چه ازنظر تغذیه آنقدراغراقآمیزاست که خواننده هزارباربا خود سوال کند که نکند سن راوی اشتباه شده! نبود پدریا مادر نمیتواند کمبودش را برای فرزندان جبران کند. به عبارتی هیچ کدام نمیتوانند بهرغم تلاشها و ادعاها جای دیگری راپرکنند. پس چگونه است که نوجوانی نه چندان پای به عرصه زندگی یکباره و اندک زمانی پس ازمرگ مادربخصوص، به مرد بزرگ و صبورو باگذشتی مبدل میشود؟! باورپذیری رکن اصلی داستان است چه درغیراین صورت ما با داستانی به دورازواقعیتهای عینی روبه رو هستیم. داستانی که بودهای مهم زندگی را پشت نبودها پنهان میکند تا آنچه باید درطول زمان رشد کرده و دیده شود، بدون دیدن، و شاید بدون بزرگ شدن برای همیشه مخفی بماند.
طی داستان به واقعیتهایی برمی خوریم که فقط ساخته و پرداخته ذهن راوی است. آنچه میخواسته باشد و نبوده. مهربانی و توجه بیش ازحد پرستاربه راوی، چنان اغراقآمیز است که خواننده ذهنش مستقیم به آرزوهای کال راوی میرود. یا تسلط پرستار به دکتر: ص ۱۴۸. قهرمانسازی و قهرمان پروری نویسنده ازراوی باید دلیل خاصی داشته باشد که مشخص نمیشود. رضایت شخصی که هنوز به سن قانونی نرسیده، مورد قبول نیست اما راوی به راحتی از روی سنگهای بزرگ نهر عبور میکند. به عبارتی آنها را نادیده میگیرد؛ که این دیده نگرفتن به داستان لطمه میزند. برای زیرسوال نرفتن به هر موضوعی و دراختیارداشتن تجربهای، یا باید از دانش دیگران کمک گرفت یا به منابع معتبر مراجعه کرد.
موارد قانونی، مثل رضایت دادن و ندادن مستلزم اطلاعات کافی از آن است. همچنین موضوع مهم دیگر: فراموشی مطلق و ازیاد بردن گذشته و هویت خود، چیزی نیست که به این راحتی بشود از کنار آن گذشت. باید محرز شود. باید خودآگاهی دوباه همراه با زمینه و زیرسازی باشد. نمیشود روی زمین خاکی یکباره قیر ریخت و آسفالت کرد!
راوی نوجوان ما، قهرمان داستان شده و یک تنه از پس همه برمیآید. از دست سه مرد قلچماق و چاقو به دست میگریزد و با همه رنجوری چنان میدود که به گردِش هم نمیرسند!
آدمی که گذشتهاش را فراموش کرده، چطورچرک و کثافت و ظاهرژنده سابقش را ازیاد نبرده؟ باورپذیری داستان آن قدرکم بوده که خواننده را به فکروادارد با قهرمانهای همیشه جاوید و موفق کارتونها روبه رو است. آدم فراموشکار نمیتواند نگران جغرافیای محل زندگیاش باشد. برای او همه جای جهان یکسان است. همه این اتفاقات میتوانست در لحظاتی که راوی به یک آگاهی کوتاهمدتی میرسید، در هالهای از شک و تردید و گاه با اطمینان آورده شود آن هم از زبان آن زمان روای و نه امروز او. راوی آن قدر از خود و گذشتهاش دور شده که دیگر حتی اسم و شناسنامهاش هم متعلق به هویتش نیست. انگار روزی، کسی، یک جایی از شهر با شباهتی زیاد با او به دنیا آمده بوده که راوی او را نمیشناسد. دو نفری که یکی متعلق به خانوادهای در کندو است و دیگری ناگهان درهای آسمان باز شده و میان هزاران ناز و نوازش میافتد. در بخشهای بعدی و برگشت آگاهی ذهنی که تمهیداتش به اندازه کافی فراهم نشده، راوی با دیدن عکس بچگی غلام؛ لوح تقدیرها. دیوار گلی. پسرک واکسی به گذشته نقب میزند و باعث میشود دنبال گمشدههای خود برود.
نسرین قربانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست